عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت532 📝
༊────────୨୧────────༊
به ویلا که میرسم وارد حیاط میشوم، پدر هنوز روی صندلی های مقابل در نشسته و حالا آفتاب فقط روی پاهایش است، نزدیکش میشوم:
-بابا طوری شده؟
پدر با کنجکاوی نگاهم میکند:
-نه، چی شده مگه؟
کنارش مینشینم:
-آخه آقاجون خواست تنها با شهاب حرف بزنه، فکر کردم چیزی شده!
-نه بابا لابد درمورد ازدواج و آینده شهابه!
شانه ای بالا میدهم:
-نمیدونم شاید، خیال کردم شما چیزی میدونی!
-موبایل آقاجون زنگ خورد بعدم بلند شد رفت، منم چیزی نفهمیدم!
-هاله چی؟ اون چرا رفت؟
-مثل اینکه یه فک و فامیلی اینجا داره!
ظاهرا پدر همانقدر میداند که من میدانم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع