عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت637 📝
༊────────୨୧────────༊
مات و لرزان به آن دو نگاه میکنم... شهاب در حالی که صدایش از عصبانیت لرزان شده میگوید:
-حق نداری پریارو زیر سوال ببری، تو حرصت از منه چون مدت صیغه رو تمدید نکردم، اما حق نداری حرص تو سر پریا خالی کنی چون من یکی این اجازه رو بهت نمیدم!
این بار پدر فریاد میکشد:
-اینجا چخبره شهاب؟ چی دارین بلغور میکنین شما دو نفر؟ بار آخرتون باشه اسم دختر منو میارین! من نمیدونم چی بین شما دوتاس و چه گندی تو زندگی تونه، ولی اجازه نمیدم اسم دختر منو چه تو این جمع چه هرجای دیگهای خراب کنین! فهمیدی چی گفتم؟ هر غلطی میکنین بکنین ولی حق ندارین یک بار دیگه اسم پریا رو به زبون تون بیارین، چه تو، چه زنت! شیرفهمه؟
شهاب با شرمندگی میگوید:
-هاله زن من نیست! ما صیغه بودیم... اما الان نسبتی باهم نداریم! من معذرت میخوام؛ اصلا دلم نمیخواست الان این حرفا زده بشه و اینجوری مطلع بشید، دلم نمیخواست کسی دلخور بشه یا بی احترامی به کسی کنم...
خانجون و آقاجون مبهوت و متعجب به شهاب زل زده اند...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع