عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت64 📝
༊────────୨୧────────༊
همین که وارد خوابگاه میشویم موبایلم زنگ میخورد.
مادر است، با خستگی جواب میدهم:
-سلام ناهید جون!
-پریا سلام خوبی؟
-خوبم مامان، فقط یکم خستم، دلم میخواد یه دل سیر بخوابم!
-حق داری مادر، زنگ زدم بگم خاله ات گفت زودتر پریا تصمیم شو بگیره، سهراب وقت چندانی نداره، یک ماه دیگه عازمه!
نفسم را فوت مانند بیرون میفرستم، به شهاب فکر میکنم که همچو عشق پوچی در مخیله ام میگنجید، اما سهراب هم آدم درست زندگی من نبود، از طرفی نقطه ضعف شهاب بود و غیرتش را قلقلک میداد!
-پریا پدرت این انتخابو به عهده خودت گذاشته، تو میدونی من به خواهر و خواهرزاده خودم علاقه دارم، پس از طرف ما این نظرو مثبت بدون، حالا دیگه جواب قطعی با خودته، من هر چقدرم سهرابو دوست داشته باشم تو برام جایگاه ویژه تری داری، آرزوم خوشبختی توئه، نمیخوام به چیزی اجبارت کنم اما سهراب مرد ایده آلیه، پس خوب فکر کن، باشه پریا؟
چشم میبندم، مادر در لفافه این را نشان داده که باید جوابم مثبت باشد، زمزمه میکنم:
-باشه مامان فکرامو میکنم!
-قربونت برم من، خب دیگه برو استراحت کن، کاری نداری؟
-نه سلام برسون به بقیه.
تماس را قطع میکنم و مهتاب را میبینم که برای حاضر کردن نهار به آشپزخانه کوچک مان میرود و بلند میگوید:
-ناگت یا نودل؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت64
سارا همونطور که نی آبمیوه شو به لباش نزدیک میکرد با چشایی که ریز شده بود گفت:
-میدونی تو دانشگاه اسمتو چی گذاشتن الناز؟
با کنجکاوی بهش خیره شدم:
-چی؟
بدون اینکه مسیر نگاهش تغییر کنه جواب داد:
-خرشانس!
چشام گرد شد:
-چرا خب؟
آسیه پشت سرش گفت:
-خب خرشانسی دیگه بانو... تو نون همین قیافه و اندام تو میخوری الناز، وگرنه عماد نگاتم نمیکرد!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع