eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24هزار دنبال‌کننده
571 عکس
273 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که وارد خوابگاه می‌شویم موبایلم زنگ می‌خورد. مادر است، با خستگی جواب می‌دهم: -سلام ناهید جون! -پریا سلام خوبی؟ -خوبم مامان، فقط یکم خستم، دلم می‌خواد یه دل سیر بخوابم! -حق داری مادر، زنگ زدم بگم خاله ات گفت زودتر پریا تصمیم شو بگیره، سهراب وقت چندانی نداره، یک ماه دیگه عازمه! نفسم را فوت مانند بیرون می‌فرستم، به شهاب فکر می‌کنم که همچو عشق پوچی در مخیله ام می‌گنجید، اما سهراب هم آدم درست زندگی من نبود، از طرفی نقطه ضعف شهاب بود و غیرتش را قلقلک می‌داد! -پریا پدرت این انتخابو به عهده خودت گذاشته، تو می‌دونی من به خواهر و خواهرزاده خودم علاقه دارم، پس از طرف ما این نظرو مثبت بدون، حالا دیگه جواب قطعی با خودته، من هر چقدرم سهرابو دوست داشته باشم تو برام جایگاه ویژه تری داری، آرزوم خوشبختی توئه، نمی‌خوام به چیزی اجبارت کنم اما سهراب مرد ایده آلیه، پس خوب فکر کن، باشه پریا؟ چشم می‌بندم، مادر در لفافه این را نشان داده که باید جوابم مثبت باشد، زمزمه می‌کنم: -باشه مامان فکرامو می‌کنم! -قربونت برم من، خب دیگه برو استراحت کن، کاری نداری؟ -نه سلام برسون به بقیه. تماس را قطع می‌کنم و مهتاب را می‌بینم که برای حاضر کردن نهار به آشپزخانه کوچک مان می‌رود و بلند می‌گوید: -ناگت یا نودل؟ میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ سارا همونطور که نی آبمیوه شو به لباش نزدیک میکرد با چشایی که ریز شده بود گفت: -میدونی تو دانشگاه اسمتو چی گذاشتن الناز؟ با کنجکاوی بهش خیره شدم: -چی؟ بدون اینکه مسیر نگاهش تغییر کنه جواب داد: -خرشانس! چشام گرد شد: -چرا خب؟ آسیه پشت سرش گفت: -خب خرشانسی دیگه بانو... تو نون همین قیافه و اندام تو میخوری الناز، وگرنه عماد نگاتم نمیکرد!