عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت655 📝
༊────────୨୧────────༊
و سمت ماشین هلش میدهم که با حرص پشت فرمان جای میگیرد، فوری ماشین را دور میزنم و نگاه آخر را به شهاب میدوزم و با دست اشاره میزنم برود و نماند، اما او با حرکت سرش اصرار دارد به من بفهماند قرار نیست دست بردارد!
هیجان شیرینی زیر پوستم میدود و کنار مادر جای میگیرم، با حرص اتومبیل پدر را به حرکت می آورد و شروع میکند:
-پسره خجالت سرش نمیشه؛ پرو پرو اومده جلو دانشگاهت!
-مامان تروخدا اینو به بابا نگو، اگه بفهمه خیلی بد میشه...
-بذار بفهمه... بذار بدونه که چقدر این مرد پروئه!
دستش را میگیرم:
-خواهش میکنم مامان، بعد از مدتی دارم میام کلاسامو میگذرونم دوست ندارم بابا محدودم کنه... شهاب که قاتل زنجیره ای نیست که اینطور ازش عصبانی و فراری شدین، اصلا ما به اون کاری نداریم که... داریم زندگی مونو میکنیم... دیدی که اونم جلو نیومد... لابد خواسته یه سر و گوشی آب بده... مامان جونم قربونت برم اینو به بابا نگو... باشه؟
مادر در سکوت به مقابلش زل زده و سخت است پیشبینی کردن حرکات و رفتارش!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع