عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت662 📝
༊────────୨୧────────༊
روی مبلی نشسته ام و ناخن میجوم که در خانه باز میشود، پدر و بعد مادر داخل میشوند که مادر میگوید:
-خانجون میگفت شهاب اصلا اینجا نمیاد، پس این کی بود؟ واسه دیدن پریا چرا دروغ به هم میبافن آخه؟
پدر با عصبانیت داخل خانه میشود و تا نگاهش به من میافتد می ایستد:
-من نگفته بودم حق نداری پاتو بذاری خونه آقاجون؟
لب میگزم و نجوا میکنم:
-اینجوری که نمیشه بابا... اونا چه گناهی کردن؟
جری میشود:
-اونا چه گناهی کردن؟ گناه از این بالاتر که هنوز این پسرو راه میدن تو این خونه؟
نفس عمیقی میکشم و مضطرب تماشایش میکنم:
-ببخشید بابا ولی شهاب مثل پسرشون بوده چطور دل ازش بکنن؟
پدر نگاه خصمانه ای میکند و صدایش را بالا میبرد:
-پریا تو بعد این همه بی احترامی و بی حرمتی هنوز داری از شهاب حرف میزنی؟ اگه یک بار دیگه اسم شهابو از زبونت بشنوم...
ادامه نمیدهد و نفس نفس میزند با حیرت نگاهش میکنم، این همه عصبانیت و خشم برایم جای تعجب دارد، مادر بازوی پدر را میگیرد:
-آروم باش شهریار، بیا بشین برات یه لیوان شربت بیارم... بیا...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع