عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت690 📝
༊────────୨୧────────༊
با عشق در نگاه هم حل شده ایم که پروا میپرسد:
-شام بخوریم؟
فوری به خودم می آیم و می ایستم:
-آره منم میام کمک!
بهار از اتاقش بیرون می آید، انگار تازه از خواب بیدار شده:
-مامانی گشنمه!
پروا با مهربانی میگوید:
-ای جونم بیدار شدی مامان؟ چشم ولی اول بیا به عمو شهاب سلام بده!
با کسلی سمت شهاب می آید و خودش را در آغوش او می اندازد، برای لحظه ای به بهار کوچک حسادت میکنم و با حسرت نگاهشان میکنم که شهاب از روی شانه بهار متوجه نگاهم میشود، لبخند عجولی میزنم و به آشپزخانه میروم.
همراه پروا میز شام را میچینیم، تقریبا همه چیز آماده است که مچ دستم را میگیرد و به میز تکیه میزند:
-شهاب جواب داد، اما الان تو باید بگی!
متعجب میپرسم:
-چیو؟
-تو از کی دلت براش رفت؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع