عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت696 📝
༊────────୨୧────────༊
چشمانم گرد میشود و قاشق از دستم داخل بشقاب می افتد، انتظار هر حرفی را داشته ام جز این جمله! دستان شهاب دور قاشق و چنگالش مشت شده، فکش منقبض است و با آرامشی ساختگی نجوا میکند:
-خفه شو کوهیار!
کوهیار انگار اصلا حواسش به حال ما نیست چون میگوید:
-نه آخه ببین شهاب، من خیلی فکر کردم، پریا گزینه مناسبیه، درسته حرفای هاله همش چرند بود، اما اونارو از دوست داشتن زیاد به تو میگفت، چون به پریا حسادت میکرد، خیلی خوب میشه تو و هاله آشتی کنید و من و پریا هم...
قبل از اینکه جمله اش تمام شود شهاب مچ دستش را میگیرد، خیلی سعی دارد لحنش آرام باشد اما چندان هم موفق نیست:
-گفتم خفه کوهیار... بار اول و آخرته اسم خودتو میچسبونی تنگ اسم پریا... درضمن دخترخالت دروغ نگفته... من واقعا پریارو دوست دارم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع