عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت769 📝
༊────────୨୧────────༊
مردد میگویم:
-کاش بابا و مامانم اینجا بودن... کاش کدورتی بینمون نبود... اینجای زندگیم بیشتر از همیشه بهشون نیاز دارم!
با غم تماشایم میکند و فوری بغض گلویش را میگیرد:
-منم دلم خونه... پاهام رمق نداره برم اون طرف حیاط... چشمم به اون خونه میفته دلم میلرزه... نمیدونم قسمت و سرنوشت ماهم این بود! ولی ناهید به آرزوش رسید... همیشه دلش میخواست مستقل باشه، از اینکه با ما زندگی میکرد ناراضی بود...
نفس عمیقی میکشم، بهتر بود تا بحث به ماجرای عروس و مادرشوهر نکشیده به خانه بروم.
بلند میشوم و کیفم را برمیدارم:
-من میرم حاضر شم خانجون.
-باشه برو مادر.
به خانه میروم، دوش میگیرم و بعد از سشوار کشیدن موهایم مقابل آینه آماده میشوم.
آرایش ملایمی کرده ام، از عطر مورد علاقه ام استفاده میکنم و به پذیرایی خالی میروم، چقدر با خالی بودن این خانه غریبه ام... همیشه عادت داشتم پدر و مادر را داخلش ببینم... وای که چقدر نبودنشان مایه عذاب است...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع