eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24هزار دنبال‌کننده
552 عکس
273 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چنگی به موهایش می‌کشد و چند قدم جلو می‌رود: -مامانم خیلی به خواهرزاده‌اش علاقه داره، منم نخواستم روشو زمین بندازم. سمتم می‌چرخد و ادامه می‌دهد: -ببین پریا من می‌دونم تو از من دل‌خوشی نداری، جواب منفی بده و تمومش کن! چشمانم گرد می‌شود: -چی دارم می‌شنوم؟ تو همونی نیستی که تا دو دقیقه پیش به من ابراز علاقه می‌کرد؟ پس چی شد یهو؟ حالا از من می‌خوای بهت جواب منفی بدم! لبش را گاز می‌گیرد، عصبی و کفری است، این از حالاتش مشخص است: -گفتم که علاقه بعد از عقد به وجود میاد، حالا بی‌خیال اینا، تو چرا به مادرت گفتی که ما به خواستگاریت بیایم و موافق این وصلتی؟ چشمانم را ریز می‌کنم: -آره خب می‌خوام باهات بیام اونور، اشکالی داره؟ -یعنی تو فقط به‌خاطر این‌که با من بیای اون‌ور میخوای جواب مثبت بدی؟ خنده‌داره! -اتفاقا هیچم خنده‌دار نیست!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ناگهان صدای مردانه‌ی عماد به گوش رسید: -کاملا درسته من این یک ماه اخیر با کسی نبودم! صدای یکی از دخترا که دوست جون جونیه پانی بود از بین جمع بلند شد: -پس عماد جون تو هم رابطه‌تو با پانی علنی میکنی؟ سرمو کج کردم و از پشت ستون به عماد نگاه کردم که بالای سکو ایستاده بود، در حالی که فنجان قهوه اش دستش بود لبخند کجی زد: -البته! دندونام با بغض و خواری به هم چسبید، یهو صدای زنگ موبایلم بلند شد و همین باعث شد نگاه عماد و بقیه سمت من کج بشه، فوری صاف نشستم و پشت ستون پنهان شدم، اشکام پشت هم روی صورتم می‌غلتید، موبایلمو بیرون کشیدم و تماس آرادو ردی دادم، فین فین کنان از پشت میز بلند شدم که صدای عماد از بالای سرم غافلگیرم کرد...