eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.4هزار دنبال‌کننده
590 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴عکس چنل همسر استاد تغییر کرد دوستان اشتباها لفت ندید🔴
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کنار مهتاب می ایستم و دو بسته نودل به دستش می‌دهم: -سهرابو کجای دلم بذارم؟ واسه حرص دادن شهاب الکی بهش گفتم شاید جوابم مثبت باشه، حالا که فهمیدم بی برو برگرد شهاب دیگه برگشتنی نیس، چرا باید بیخود پای سهرابو وسط بکشم؟ مهتاب نودل ها را داخل آب جوش می‌گذارد: -تمام اولویت زندگیت شده شهاب، واسه حرص دادن اون پای سهرابو وسط کشیدی، تو و سهراب اصلا باهم جورین آخه؟ واسه رضای خدا هم که شده تموم کن این عشق بیخودو، واقعا حرصمو در میاری پریا! چپ چپ ‌نگاهش می‌کنم: -مهتاب فقط دلم می‌خواد یه روز جای من و تو عوض بشه، آخ که چه حالی کنم من! نیشخندی می‌زند: -به لطف شوهر عزیز مامانم از هر چی نرِ حالم بهم می‌خوره! روی شانه اش می‌زنم: -بذار وقتش برسه سلامت می‌کنم مهتاب خانم، از الان دارم روزی رو می‌بینم که واسه یه مرد دلت غش بره و هی پیش من ازش بگی، بعد چنان می‌زنم تو ذوقت تا حالت گرفته بشه! با مسخرگی می‌خندد و حرف‌های من برایش قصه و خیالات است! در حالی که با چنگالم محتویات ظرفم را به بازی می‌گیرم زمزمه می‌کنم: -میگم این استاده هم عجیب غریب بودا! مهتاب رشته های نودل را درون دهانش جای می‌دهد و می‌خندد: -پارتی دارم شدیم تو دانشگاه؛ ای جون! به پهلویش می‌کوبم: -کوفت چه پارتی ای که بدتر خون مارو تو شیشه می‌کنه! مردک انگار جز ما دانشجوی دیگه ای نداره، هی با اون ماژیکش سمت من اشاره می‌کنه فقط! مهتاب از ته دل می‌خندد: -وای از پارتیتم شانس نیاوردی آخه! تنها با خنده سر تکان می‌دهم، مهتاب راست می‌گفت. میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ باز آخر هفته است و طبق دستور مادر باید به خانه بروم. کیفم را آماده می‌کنم و به مهتاب زل می‌زنم که سعی دارد خودش را مشغول مطالعه جلوه دهد: -مهتاب آخر هفته می‌خوای خوابگاه بمونی که چی بشه؟ پاشو جمع کن بیا بریم خونه ما! کتاب را کنار می‌گذارد: -خل شدی؟ خانوادت نمیگن این کیه با خودت آوردی! چهار دست و پا سمتش خیز برمی‌دارم: -نه دیوونه؛ اتفاقا آقاجون و خان‌جونم اونقد مهمون نوازن. مامانمم که قربونش برم کاری به ما نداره، بابامم یکم قُد هست ولی باور کن مهمون نوازه، پاشو دیگه لوس نشو مهتاب، دلم می‌خواد بیای خونه خان‌جونمو ببینی. چندان بی میل هم نیست، اما تعارف می‌کند: -آخه زشته، روم نمیشه! چشم غره ای می‌روم: -تا تو نیای من نمیرما گفته باشم، حالام پاشو حوصله اینکه ناز تو یکی رو بکشم ندارم، د پاشو میگم! با خنده بلند می‌شود و فوری یک دست لباس راحتی از کمدش بیرون می‌کشد و مانتو و شلوار می‌پوشد. مادر تماس می‌گیرد و خبر می‌دهد پایین منتظر است. همراه مهتاب از خوابگاه خارج می‌شویم، مادر با دیدن ما پیاده می‌شود، مهتاب با خوش رویی جلو می‌رود و روی مادر را میبوسد که رو به مادر می‌گویم: -ناهید جون ناهار چی گذاشتی برات مهمون دارما! مادر لبخند گنده ای می‌زند و دستم را سمت خودش می‌کشد، طوری که در آغوشش می‌افتم: -قدم خودت و مهمونت رو چشام، ورپریده! با مهتاب می‌خندیم و گونه اش را سفت می‌بوسم. مهتاب عقب و من صندلی جلو می‌نشینم، مهتاب مدام سعی دارد تعارف کند که مزاحم شده است و من و مادر به او اطمینان می‌دهیم که از بودنش خوش‌حالیم. مقابل در خانه که می‌رسیم مادر ریموت را می‌زند، همین که در بزرگ و آهنی باز می‌شود اتومبیل شهاب به رویم دهان کجی می‌کند! میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نفس عمیقی می‌کشم و هنوز هم از وجودش هیجان زده می‌شوم: -شهاب خونه خان‌جونه!؟ مادر با تمرکز زیادی اتومبیل پدر را به داخل می‌برد و جواب می‌دهد: -آره از دیشب اینجان با هاله! قلبم درد می‌گیرد و برمی‌گردم و به مهتاب نگاه می‌کنم، لبش را به نشانه اینکه خودم را کنترل کنم می‌گزد و برای اینکه حواسم را پرت کند می‌گوید: -چه حیاط بزرگی دارید! نفسم را فوت می‌کنم و از ماشین پیاده می‌شویم، مادر رو به مهتاب می‌کند: -آره این حیاط کلی خاطره ریز و درشت پاش خوابیده، این سمت حیاط خونه خان‌جونشه، اون سمتم خونه ماست! مهتاب با اشتیاق لبخند می‌زند: -وای من عاشق اینجور خونه‌هام! همراه با کیفم کنار مهتاب می ایستم، کیفش را می‌گیرم و همراه کیف خودم دست مادر می‌دهم: -ناهید جون زحمت اینارو می‌کشی ببری داخل؟ من حیاطو به مهتاب نشون بدم. مادر موافقت می‌کند و از ما دور می‌شود، دست مهتاب را می‌گیرم و میان دل درخت‌های سر به فلک کشیده قدم می‌گذاریم: -کاش شهاب مثل اون سه ماهی که با این خونه قهر کرده بود، الانم اونجوری بود و نمیومد! -وا حرفا می‌زنی پریا، جز شما کیو داره آخه؟ شانه بالا می‌دهم: -پس کاش من نیومده بودم! دستم را فشار می‌دهد: -بهش عادت کن، سخته ولی عادت کن! به همان محیط دایره مانند می‌رسیم: -من اگه بخوام عادت کنم این حیاط و این خاطره ها نمی‌ذارن! و به آنجا اشاره می‌کنم: -اینجارو می‌بینی؟ جاییه که عشقمو بهش اعتراف کردم و کاری کردم که باور کنه دوسش دارم، ولی اون منو پس زد! مهتاب با غم تماشایم می‌کند و برای این حجم از غصه‌ی من حرفی ندارد تا بزند. میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
‏اگر دیداری هم نباشد، حتی اگر لمسی هم نباشد، بی‌دلیل برای بعضی‌ها همیشه جایی در دل‌هایمان هست... ❄♠ @deklamesoti ♠❄
تو (پیام‌رسان بله) روزی ۵ پارت داریم😁😍
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ داخل خانه می‌رویم، مادر برایمان تنقلات و چای آماده کرده، دور هم می‌نشینیم که می‌گوید: -پریا خاله ات بازم تماس گرفت، فکراتو کردی؟ ذهنم پی حرف مادر می‌رود که گفته بود شهاب و هاله از دیشب در منزل خان‌‌جون هستند، فکرم پی تنهایی ها و عاشقانه هایشان می‌چرخد و صدای مادر را که می‌گوید: -بگم دوباره بیان رسمیش کنیم؟ گنگ می‌شنوم، اما لب‌هایم از هم باز می‌شود: -بگو بیان! مادر ذوق زده بلند می‌شود، اول گونه مرا محکم می‌بوسد و بعد سمت تلفن می‌رود، اما مهتاب با بُهت تماشایم می‌کند و دستم را تکان می‌دهد: -چی میگی پریا حواست هست؟ نگاهش می‌کنم: -حواسم هست چی میگم. -دیوونه شدی دختر؟ به خاطر شهاب داری خودتو تو چاه می‌ندازی احمق؟ تلخندی می‌زنم: -به خاطر شهاب... خب اره اگه با سهراب برم دیگه شهابی نیست اطرافم تا با هاله ببینمش، تا ازش چیزی بدونم، راحت میشم مهتاب! -راحت نمیشی پریا، بیچاره میشی، هر کی ندونه من که خوب می‌دونم چقدر از سهراب بیزاری، چرا تن به این خفت میدی؟ اصلا چرا سهراب؟ تو کم خواهان نداری! غمگین می‌گویم: -چون شهاب فقط روی سهراب حساسه... چشمان مهتاب از بی عقلی ام گرد شده و توان گفتن ندارد، من اما دستش را می‌گیرم: -اگه با سهراب برم دلم خیلی برات تنگ میشه، اینو می‌دونی؟ عصبی دستش را از دستم می‌کشد: -تو احمق ترین آدمی هستی که دیدم پریا، برات واقعا متاسفم! از من رو می‌گیرد و من با یاس به او خیره می‌مانم‌، مهتاب نمی‌داند من هر چه دور تر از شهاب باشم به نفع هر دوی ماست، آنقدر دور به اندازه فاصله‌ی یک کشور... میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
عاشق دیوونه.mp3
4.21M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ...😔🥺 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
بچه ها من که نگفتم تو بله پارتگذاری میشه😑 گفتم یکی از رمانام به اسم روزی ۵ پارت میذارم داخل پیام رسان بله چرا خوب نمیخونید پیامارو حقتونه فردا دیر پارتارو بذارما😐😂😂 شوخی کردم آروم باشید نفس عمییییییق🙈
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ تلفن مادر که به اتمام می‌رسد مقابل‌مان می‌نشیند: -خاله ات گفت فردا شب میان! مهتاب که می‌داند من دیوانگی ام اوج گرفته، خودش دست به دامن مادر می‌شود: -میگم ناهید خانم بهتر نیست درس پریا تموم بشه بعد این موضوعو مطرح کنین؟ مادر لبخند بزرگی می‌زند: -مهتاب جون اگه کاراشون اوکی بشه میتونه اون‌ور درسشو ادامه بده، اتفاقا خیلی هم بهتره! مهتاب به یکباره حرف دل مرا می‌زند: -دلتون میاد پریا ازتون دور شه ناهید جون؟ همین حالا که خوابگاهه کلی دلتنگی می‌کنید وای به حال این‌که بره اون‌ور! چهره مادر به یک‌باره درهم می‌رود: -می‌دونم سخته، خیلی سخته، من فقط پریارو دارم، معلومه که برام سخته، ولی اونجا دیگه قضیه اش جداس مهتاب جون، می‌دونم سر و سامون گرفته و با شوهرش رفته و تنها نیست! واژه "شوهر" آن هم روی شخص سهراب حالم را دگرگون می‌کند، خدایا فکرش هم وحشتناک است!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همراه مهتاب به اتاقم می‌رویم؛ روی تخت طاق باز دراز می‌کشم، او هم کنارم می‌خوابد و می‌گوید: -به حرفام فکر کن پریا، عجولانه تصمیم نگیر، هم خودت هم من می‌دونیم که سهراب آدم درست زندگی تو نیست! چشمانم را روی یکدیگر فشار می‌دهم: -سهراب نه، یه نفر دیگه، مهم اینه برای من همه مردا مثل همن، البته به غیر از شهاب! وقتی شهاب نباشه دیگه چه فرقی داره اون مردی که قراره باهاش ازدواج کنم کی باشه؟ کلافه نگاهم می‌کند: -حالا مجبور نیستی حتما یکیو انتخاب کنیا، مگه مجردی چشه؟ نیش‌خندی می‌زنم: -تونستی مامانمو راضی کن، وقتی می‌بینم تا این حد خوشحاله که قراره سهراب بشه همسر آینده ام دلم نمیاد بزنم تو ذوقش! -آره خب خوشحالی بقیه می ارزه به گند کشیدن زندگی شخصیت! -متلک ننداز مهتاب، به هر حال این تصمیمیه که من گرفتم، باور کن دیگه برام هیچی اهمیت نداره! از بین دندان هایش می‌غرد: -دلم می‌خواد بزنم از وسط نصفت کنم با این عقیده های مزخرفت! حرصی پشت به من می‌شود، تلخ می‌خندم، خودم هم نمی‌دانم چه شده ام، تنها دلم لجبازی می‌خواهد، لجبازی با تمام احساساتم! میانبر پارت اول رمان جذاب 👇 https://eitaa.com/11906399/13996