عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت19 📝
༊────────୨୧────────༊
صورتش را به جهت مخالفم بر میگرداند و من با لذت نیم رخش را رصد می کنم که می گوید:
-گند زدن کار همیشگیته، دیگه چی تو چنته داری؟ اونم رو کن که دیرمه!
لبخند می زنم و طوری می ایستم تا به اجبار هم که شده نگاهم کند.
-رفتارای بچگانه ات باعث میشه بخوام یه سری چیزارو بهت یاداوری کنم، گفته بودی هرگز پاتو جایی نمیذاری که من باشم، یادته؟
نیشخند می زنم و با غرور ادامه می دهم:
-خوب نگاه کن، تو الان درست جایی ایستادی که پریاتم اونجاس!
نگاه بی اعصابش را به چشمانم می دوزد.
-پریام؟ پریای من! تو اگه مال من بودی که الان آدمت می کردم تا تو روم اینجوری بلبل زبونی نکنی!
لحنم را آرام می کنم:
-آدمم کن، مشتاقم برای این کار!
چشمانش را ریز می کند.
-خوشبختانه مال خودم نیستی پس میذارم آدم درستش به موقعش آدمت کنه!
نگاهم را در حدقه می چرخانم.
-وای خدایا داری تهدیدم میکنی شهاب؟ میخوای از اینجا که رفتی به بابام زنگ بزنی یا نه میخوای به آقاجون بگی که پامو از گلیمم درازتر کردم؟
با اخم توضیح می دهد:
-به هرحال لازمه تو تربیتت یه دستی ببرن، زیادی بی پروا و پرو بار اومدی!
نیشخندم اصلا دست خودم نیست.
-اولا تو خودت منو لوس کردی یادت که نرفته؟ دوما حرفی رو بزن که بتونی بهش عمل کنی، اگه قرار به راپورت دادن بود موضوع چند ماه پیشو بهشون میگفتی، گمونم اگه اونو بگی کلا بهت حق بدن از من دوری کنی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت20 📝
༊────────୨୧────────༊
دستانش را داخل جیب شلوارش می برد.
-چقدر بدم که دیگه نبینمت؟
ابروهایم را بالا می برم و با انگشتانم حساب کتاب میکنم سپس میگویم:
-کل زندگیتم بدی حاضر نیستم از حرصی کردنت دست بکشم!
دستم را بالا می برم و روی شانه اش می کوبم.
-هر جا باشی هستم خدمتتون!
ابرویی بالا می دهد.
-پس از حالا تنها نمیام تو این خونه، جوری میام که جرات نکنی بیای سراغم!
نفس عمیقی می کشم، دارد پا روی نقطه ضعفم می گذارد، پس حرف را به سمت دیگری می کشانم:
-یاد بگیر وجودمو تحمل کنی، این برات بهتره، چون بخوای نخوای من اجازه نمیدم کسی کنارت قدم برداره، تو این خونه که سهله، حتی تو تنهاییاتم به کسی اجازه نمیدم نزدیکت بشه!
نگاه عصبی اش را چند بار بالا و پایین می برد و کفری سمت در می رود که مانعش می شوم.
-به خانجون گفته بودی کسی رو زیر سر داری، میذارمش پای یه شوخی مسخره، به امید دیدار شهاب جون!
نگاهش را سمتم می کشد که چشمکی تحویلش می دهم، با حرص بازویش را از چنگم درمیآورد، دورتر می ایستد و نگاهم می کند.
-تو این خونه یا جای توئه یا جای من! تو آدم نمیشی پریا، ذهنت مریض و کودکانه اس، نمیفهمی یه سری چیزا قبح داره!
دست به س ی نه سمتش قدم بر میدارم.
-میفهمم شهاب، من همه این چیزارو حالیمه، ولی انگار تو قرار نیست بفهمی، قرار نیست به خودت حالی کنی که بخوای نخوای موی دماغتم، منو پس زدی باشه اشکالی نداره، اتفاقا اومدم بهت همینو بگم، اومدم بگم تا بدونی که چقدر...
لبخند می زنم و درون صورتش نجوا میکنم:
-ازت نفرت دارم، نه تنها از تو بلکه از دخترایی که بهت نزدیک میشنم متنفرم!
سپس فاصله می گیرم و در ادامه میگویم:
-نفرت یا عشقِ من برای تو هیچ فرقی نداره شهاب، واقعا دلم برات میسوزه چون در هر دو حالت من اجازه نمیدم جنس مخالفت نزدیکت بشه!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
چنل زاپاس یه چالش خفن داریم با جایزه خفن ناک تر😁👇👇😎
https://eitaa.com/joinchat/2086666245C4fe6085874
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
پس از یکبار دل کندن
دیگر هیچ چیز آن قدر سخت نیست
که نتوانی از پسش برآیی...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت21 📝
༊────────୨୧────────༊
فکش منقبض شده و تماشایم میکند، آنقدر عصبی اش کرده ام که جرات به خرج می دهد، فکم را در دست می گیرد و موهای بلندم را دور دستش می پیچد.
-هیچوقت نخواستم دست روت بلند کنم، چون همیشه برام همون پریا کوچولوی قبل میمونی، ولی تو مجبورم میکنی، زندگی من به تو مربوط نمیشه پریا، حق نداری تو کارام سرک بکشی، حق نداری اطرافیانمو برنجونی، بفهمم پاتو از گلیمت درازتر کردی اونوقت ببین دهنتو چطور سرویس میکنم!
با تخسی به چشمانش زل زده ام در حالی که ریشه موهایم کشیده می شود، مغزم می سوزد و فکم درون مشتش دردناک است، اما مثل همیشه نگاهم خونسرد است، خوب میدانم نقطه ضعف شهاب را، می دانم چقدر با این کار جری می شود، به یکباره رهایم می کند و هلم می دهد، با اینکه سکندری میخورم اما بلند میخندم.
-نه خوشم اومد، جربزه نشون دادی، انگار این بار یکی اومده که جا پاشو خوب سفت کرده تو قلب لعنتیت!
با اینکه از درون در حال خرد شدنم، اما لبخندم محو نمی شود.
-به زودی خدمتش می رسم، باید بدونه تو مردی هستی که واسه همه زنا غیرقابل دسترسی!
نفس زنان تماشایم می کند و سمت در می رود، چنان در حیاط را محکم به هم می کوبد که مدتی به آن خیره می مانم و نفس زنان دستان مشت شده ام را با حرص به پایم می کوبم، در حقیقت هر بار که قصد می کنم او را رام خودم کنم خودم بیشتر عذاب می کشم، لعنت به قلب مثل سنگت شهاب!
در حالی که پاهایم از شدت سرما گزگز میکند سمت خانه می روم، دندان هایم از زور حرص چفت هم شده اند، در سالن را باز میکنم، مادر و پدر هر دو با تعجب نگاهم میکنند که وارد اتاق میشوم و در را محکم به هم میکوبم، چشمانم را از شدت عصبانیت روی یکدیگر میفشارم که در اتاق باز می شود و به پشتم میخورد، همین باعث شدت عصبانیتم می شود، با حرص کنار می ایستم و به مادر نگاه میکنم که می پرسد:
-بیرون چکار میکردی با این قیافه؟ مثلا تو سرما خوردی پریا! چرا مراعات نمیکنی؟
و اشاره ای به سر و پایم می کند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت22 📝
༊────────୨୧────────༊
کفری می گویم:
-نکنه انتظار داشتی بشینم و تماشا کنم که شهاب خان خوش و خرم از این خونه میره؟! اون باعث شد برای اولین بار نتونم تو جمع خانواده ام حاضر بشم، اون باعث شد تا خانجون برای اولین بار تو روم بهم بفهمونه بودن شهابو به حضور من ترجیح میده، مسبب حال مزخرفم اون عوضیه...
مادر با هول خیز برمیدارد و دستش را روی دهانم می گذارد و آهسته و حرصی می نالد:
-هیش... دیوونه شدی؟ میدونی اگه بابات بفهمه خیلی ناراحت میشه؟
چشم در چشمش چند بار پلک می زنم تا اینکه دستش را آرام برمیدارد و در اتاق را می بندد، سپس سمتم می چرخد.
-تو چته پریا؟ انگار نه انگار همون آدم صبح هستی، ببینم نکنه بیخودی خودتو به مریضی زدی، هان؟!
نفسم را فوت میکنم که ادامه میدهد:
-این لباس شیک، این طرز بستن موهات!
قدمی سمتم برمیدارد و شصتش را محکم روی لبم می کشد.
-این رژ لب...
با ناباوری تماشایم می کند و لحنش آرام میشود:
-میخوام همین حالا برام توضیح بدی!
عصبانیتم فروکش کرده و حالا فقط در پی راهی برای رفع کنجکاوی مادر هستم.
-من فقط حوصلهم سر رفته بود، گفتم یکم به خودم برسم و سلفی گرفتم، همین مامان! بعدم که صدای خنده شهابو شنیدم نتونستم خودمو کنترل کنم، باید خوشی امشب از دماغش میزد بیرون!
مشکوک نگاهم می کند که شانه بالا می دهم.
-چیه ناهید جون؟ خیال کردی واسه شهاب خوشگل کردم؟ که چی؟ آخه آدم قحطیه؟
ته قلبم برای حرفی که میزنم می لرزد، اما خونسردانه به مادر زل زده ام تا دست از این کاراگاه بازیاش بردارد، در آخر به چهره جدی ام اعتماد میکند و تنهایم می گذارد.
***
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
کاش یه عطری داشتم که
بوی تو رو بده...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
میشود از فکر من چند ساعتی بیرون بروی؟
درس دارم بخدا، این ترم مشروط میشوم!
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
𝐌𝐲 𝐬𝐨𝐥𝐚𝐜𝐞 𝐢𝐬 𝐰𝐡𝐞𝐧 𝐈'𝐦 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐲𝐨𝐮
⌈ آرامش من زمآنیه که با توام 💜🕊💞」
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄