من پناهندهام به مرزهای تنت...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سخت ترین کار دنیا
تحمل کم محلی های
کَسیه که...
از ته قلب دوستش داری!
♡
❄♠ @deklamesoti ♠❄
هدایت شده از عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
برای بعضی از آدم ها محبت ،
مثل فیلم خارجی بدون زیرنویس
میمونه نمیفهمنش ...!
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت29 📝
༊────────୨୧────────༊
کیفدستی کوچکم را برمیدارم و صورت مهتاب را بوسه میزنم.
-مراقب خودت باش، هر چی شد بدون من هستم!
لبخند تلخی میزند و از هم جدا میشویم، سمت اتومبیل پدر می روم، در حالی که مادر پشت رُل نشسته، سلام میدهم و کیفم را صندلی عقب میگذارم، مادر با دلتنگی تماشایم میکند و آغوش باز میکند، جلو میروم و عطرش را به ریه میکشم.
-خوبی عزیزم؟
سر تکان میدهم.
-اگه مهمونی امشبو فاکتور بگیرم، میتونم خوب باشم!
با دلخوری تماشایم میکند.
-آخه تو چه پدرکشتگی با خالت داری؟
-اشتباه نکن مامان، با خاله نه، با سهراب!
اتومبیل را راه می اندازد و همانطور میگوید:
-حالا هر چی، سهراب چه هیزم تری بهت فروخته؟ جلو بابات این رفتارو نکنی که دیدن خواهرمم برام قدغن میشه!
لب کج میکنم.
-تابحال دیدی جلوی بابا از خاله بد بگم؟ تو هم بپذیر که من و سهراب به درد هم نمیخوریم!
کلافه سر تکان میدهد.
-باشه حالا اعصاب منو خرد نکن، تا خود خونه باید تو یکی رو مجاب کنم.
شانه ای بالا میدهم و نگاه به خیابان می دوزم.
-از شهاب چه خبر؟
با هیجان سمتم نگاه میکند.
-تلفن زده به خان جونت که جمعه شب با نامزدش میاد خونه، خان جونت تو آسمونا سِیر میکنه از خوشحالی...
دیگر هیچ نمیشنوم، فقط میبینم که لبان مادر با هیجان تکان میخورد، نفسهایم تند شده، چه بلایی سر قلبم آمده که چنین تند میکوبد؟ کسی در سرم فریاد میکشد: (این بار دیگه جدیه!)
محکم چشم میبندم تا بس کند، کسی پایم را تکان میدهد، چشم باز میکنم، مادر اتومبیل را گوشه ای پارک کرده و با تعجب به من زل زده است.
-پریا خوبی؟
چند بار پلک میزنم.
-خوبم مامان، چشام میسوزه، یکم پلکامو رو هم گذاشتم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
انقد که من با عکساش حرف زدم
با خودش حرف نزدم.
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت30 📝
༊────────୨୧────────༊
مردد تماشایم میکند و بعد به راه می افتد و میگوید:
-به خانجونت گفتم اگه فرداشب پریای من دعوت نباشه منم پامو نمیذارم اونجا که بیام دیدن عروس جدید!
سرم را به شیشه تکیه میدهم و میشنوم:
-اول گفتم لابد خانجون و آقاجونت ناراحت میشن از اینکه اینقدر دیر شهاب جریان نامزدی شو بهشون گفته، اما دیدم نه اتفاقا خیلی هم خوشحالن، خانجونت میگه خوبه که خود شهاب انتخاب کرده، اینجوری باب دلشه و حرفی توش نمیمونه که دو روز دیگه بگه شما اجبارم کردین!
زیرلب زمزمه میکنم:
-باب دلشه... اون کیه که باب دلش شده؟
-انشاالله هم تو، هم شهاب، سروسامون بگیرید، دیگه هیچی از خدا نمیخوام!
هیچ نمیگویم.
-چت شده پریا؟ خیلی ساکت شدی!
-چیزی نیست، یکمی ناراحتم که فردا قراره با شهاب تو مهمونی باشم!
-ناراحتی نداره که، دور بریزید این قهر و کینه رو، خوب نیست مامان!
سر تکان میدهم تا به خانه میرسیم، در حیاط اتومات باز میشود و اتومبیل را تا وسط باغ پیش میبرد، پیاده میشوم، سوز سردی به صورتم میخورد.
-مامان تو برو داخل، یکم اینجا راه برم، میام.
-پریا سرده، لجبازی نکن، بیا بریم داخل!
-گفتم میام مامان، باید به خانجونم سر بزنم.
دیگر چیزی نمیگوید و من به دل درختان قدم میگذارم، از لابلایشان رد میشوم، خنکای دلچسبی حس میکنم، سرد است، اما دلچسب!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
دوست داشتنی تر از صدات...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
دوستت دارم
دلم میگیره بی تو بی هوات...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
دیشب دعوت بودیم خونه زن داداشم😏
سفره شام نگوتابلو نقاشی😒
شوهرم هی با حسرت نگاه سفره میکرد و منو نگاه میکرد😭😭
طاقت نیوردم رفتم اشپزخونه گفتم زنداداش جونم اینارو از کی یادگرفتی🙈🙊
ادرس یه کانال رو باگوشی برام فرستاد منم گذاشتم اینجا 👇👇
تا پاک نشده بیا ضرر نمیکنی😁
واقعا داشتن يه كانال خوب #آشپزي و #سفره_آرایی واجبه واسه خانوما 😍
کلی ایده های رنگی
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
اینجوری نکن با من
هی دوری نکن با من...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
طُ زیباترین آرزوی منی دلبرم🤍🤍🤍
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
گفتمش عاشقتم
گفت محبت دارید
ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد...
سلام روزتــــــون بهشتــــــــی🦋
❄♠ @deklamesoti ♠❄
علامت گذاری برای راحتی شما عزیزان👆
دوستان جدید خوش آمدید🌼
ᰔᩚᰔᩚᰔᩚᰔᩚᰔᩚ
به صبح می رسد، این روزگار دائم
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت31 📝
༊────────୨୧────────༊
به محیطی که دایره مانند است و درختان دورتادورش را پوشانده اند می رسم، همان جایی که سه ماه پیش با شهاب به تیپ و تاپ هم زدیم، انگار خودم و او را مقابلم میبینم...
من گوشه های کتش را چسبیده ام و میگویم:
-آره هر مراسم خواستگاری ای که بهت تعلق داشته باشه بهمش میریزم، میخوای چکار کنی؟
چشمانش روی صورتم دو دو میزند.
-قصدت چیه پریا؟ چرا میخوای همه جا آبروی منو ببری؟
صدایم میلرزد:
-چون... چون نمیخوام ازدواج کنی...
-ازدواج کنم چی میشه؟ خیال کردی دیگه نمیام خونه خانجون؟ خیال کردی تنهاتون میذارم؟
تند سر تکان میدهم.
-نه اصلا اجازه نمیدم خنده هات با دختری جز من باشه، اجازه نمیدم چشات جز من دختر دیگه ای رو ببینه!
چشمانش گرد شده.
-چی داری میگی؟!
سرم را زیر انداخته ام.
-من دوستت دارم شهاب!
-خب منم دارم، همه تونو دوست دارم، ولی این دلیل نمیشه پریا...
-من میخوام تو با من ازدواج کنی...
مانند برق گرفته ها تماشایم میکند که جلو میروم و بی اراده کاری که نباید را میکنم... اما او با حیرت و عصبایت هُلم میدهد، دستانم محکم از کتش جدا شده و وحشت زده نگاهش میکنم.
-غلط اضافی کردی پریا، بار آخرت باشه همچین شکری میخوری، فهمیدی چی گفتم؟
عصبی است و من ترسیده ام.
-بار آخرم نیست، هروقت لازم باشه بهت یاداوری میکنم که دوستت دارم!
-گمشو برو خونه تون، دیگه جلو چشمم نیا، گمشو پریا، نمیخوام جلو چشمم باشی!
میخکوب نگاهش میکنم و او هر چه از دهانش بیرون می آید بار من میکند.
همان شب بار و بندیل بست و از این خانه رفت، فکرش را نمیکردم چنین حرکتی از او سر بزند، به غرورم بر خورده بود، تابحال او را چنین ندیده بودم، احمقانه بود اما فکر میکردم اگر نزدیکش شوم او هم پذیرایم میشود، اما نمیدانستم چنین بی ادبانه مرا پس میزند!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت32 📝
༊────────୨୧────────༊
خاطره تلخم را پای درختان چال میکنم و پاهایم را به دنبال خود میکشانم، سمت منزل خانجون میروم، تقه ای میزنم و وارد میشوم، خانجون برای خود شعری زمزمه میکند و با عینک بزرگش به جوراب آقاجون زل زده و به آن کوک میزند.
-سلام خانجون!
نگاهش را بالا میگیرد.
-سلام نور چشمم، سلام پریای نازم، خوش اومدی مادر!
شاداب و خوشحال است، این را از لحنش میتوان حدس زد، جلو میروم و کنارش جای میگیرم.
گونه اش را بوسه میزنم که میگوید:
-یخ کردی مادر، باز تو حیاط رژه میرفتی؟
سر تکان میدهم که میپرسد:
-چیه مادر؟ پکری، انگاری مثل همیشه نیستی!
-نه خوبم، آقاجون کجاست؟
-فرستادمش بره یه هوایی بخوره، گفتم بره با دوستای پیر پاتالش یه دوری بزنه، خوب نیست مرد زیاد تو خونه بشینه، خوبیت نداره مادر، مرد مال خونه نشستن نیست!
روسری اش را کنار میزنم.
-موهاتم که رنگ گذاشتی خانجون، خوب به خودت رسیدی کلک!
خنده خجلی سر میدهد.
-میخوام عروس نو بیارم، باید به خودم برسم دیگه!
خود را به ندانستن میزنم، نمیدانم چه دردی ست که هی میخواهم درباره این موضوع بیشتر بدانم تا بلکه از زبان یکی بشنوم تمامش دروغ است.
-بسلامتی خبریه؟
ضربه ای به زانویم میزند.
-داری زنعمو دار میشی به خیر و خوشی!
-عه؟ حالا کی هست این عروس خانم؟
-والا خودمم هنوز ندیدمش مادر، فرداشب چشممون به جمالش روشن میشه!
سر تکان میدهم.
-چشمت روشن خانجون، پس داری به آرزوت میرسی!
-آره مادر خوشحالم برای شهابم، سنی ازش گذشته، نمیشه همینجور عزب بمونه، خوبیت نداره مادر.
تنها سر تکان میدهم و خیره گلهای قالی میشوم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
.
متضاد منی ولی رفیقم باهات💋
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت33 📝
༊────────୨୧────────༊
صدای خانجون که می آید دل از گلهای قالی میکنم:
-تو چکار میکنی پریا؟ درس و کتابتو میخونی مادر؟
نمیدانم چرا از لجم هم که شده میگویم:
-قراره برای منم خواستگار بیاد خانجون!
مات عینکش را برمیدارد.
-راستی راستی؟ کی هست مادر؟
-سهراب پسرخالم، میخواد برای ادامه تحصیل بره خارج، گفته اگه ازدواج کنیم منم با خودش میبره!
-پس چرا مادرت حرفی بهم نزد؟
-آخه از جواب من مطمئن نیست خانجون، خودم گفتم فعلا کسی ندونه تا موضوع جدی بشه بعد، نمیخوام سر زبونا بیفتیم!
سر تکان میدهد.
-راست میگی مادر، من که سهرابو زیاد ندیدم، ولی مادرش خیلی زن خوبیه، الهی که هر چی میشه خیر باشه واست مادر، بیا جلو ببینم!
صورتم را جلو میبرم، دست دور گردنم می اندازد و با بغض گونه ام را محکم میبوسد.
-خدا نکنه از پیش مون بری خارجه مادر، من دق میکنم تو نباشی!
-این حرفا چیه؟ مگه الان که خوابگاهم دور از جونت دق کردی؟
-خوابگاه فرق داره مادر، دلم گرمه زود به زود میبینمت، بری کشور بیگانه دلم میترکه مادر، حالا نمیشه بره درسشو بخونه بعد بیاد پیشت؟
-هنوز که چیزی معلوم نیست خانجون، میگم یه وقت به آقاجون و عمو شهاب نگیا!
می دانم وقتی این جمله را بگویم زودتر از همه به آنها قضیه را میرساند، پس از قصد این جمله را گفتم، دستم را میفشارد.
-هر چی قسمتت باشه مادر، الهی خوشبخت بشی!
لبخند میزنم و به جوراب آقاجون اشاره میکنم.
-سیبزمینی های جوراب آقاجونو میدوزی براش؟
نم اشک چشمش را میگیرد.
-آره مادر، میگه بنداز دور، میگم نه حیفه، اینورش سوراخه، باقیش که سالمه!
به رفتارش لبخند میزنم و باز فکرم فردا شب را رصد میکند...
***
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
هر آنچه درون توست زیباست🕯
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
حالمان داشت خوب میشد؛که باز کسی را 『 باور 』 کردیم....
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
از یه جایی به بعد 💔
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت34 📝
༊────────୨୧────────༊
***
موهای بلندم را برس میکشم و به آینه زل میزنم، مادر تند تند مشغول انجام کارهایش است، پدر تازه از محل کارش آمده و رفته تا خریدهای خانجون را برای فرداشب انجام دهد، صدای مادر از آشپزخانه بلند میشود:
-پریا این ژله ها خودشو گرفته، بیا از تو قالب برگردون، من میزنم خراب میکنم هر بار!
صدایم را بالا میبرم تا به گوشش برسد:
-باشه بذار خودم میام.
موهای قهوه ای رنگم را از دو طرف میبافم و شال طرح دار زرد رنگی روی سرم می اندازم، میخواهم از اتاق خارج شوم که موبایلم زنگ میخورد، برمیگردم و از روی تخت برمیدارم، دستم روی هوا خشک مانده، باور نمیکنم اسم شهاب روی صفحه موبایلم بیوفتد، حتما خواب میبینم، چیزی نمانده تا تماس قطع شود که با ناباوری وصل میکنم:
-الو؟
صدای بمش در گوشم انگار نشدنی ترین اتفاق عالم است:
-الو پریا؟
به خودم مسلط میشوم.
-سلام، زود بگو کار دارم!
-این مسخره بازیا چیه؟ مثل آدم صبر کن حرف بزنیم.
-مهمون داره میاد، حرفتو بزن!
-مهمون غریبه نیس، خالته! واسه من طاقچه بالا نذار!
-حالا هر کی، کارتو میگی یا نه؟
بعد از کمی مکث میگوید:
-خانجون چی میگه؟
پس حدسم درست بوده، خانجون این قضیه را کف دست شهاب گذاشته، نیشخندی میزنم و میگویم:
-خانجون اگه چیزی گفته به تو گفته، من از کجا بدونم چی گفته؟
-مغز خر خوردی میخوای با سهراب ازدواج کنی؟ اون آدمه؟
با اینکه اصلا به حرفی که میزنم اعتقاد ندارم، اما میگویم:
-خام بود، سرش باد داشت یه غلطی کرد، نمیشه که اشتباه شو تا آخر عمر به روش بیاریم!
-این تویی که چنین حرفی میزنی؟ باورم نمیشه!
-باورت بشه یا نه امشب اونا قراره بیان در مورد من و سهراب حرف بزنن!
-اونا غلط... لاالهالاالله...
دندان بهم میفشارم، چقدر حس خوبی دارد از کاری منعم کند و من لجبازی کنم، با لذت چشم میبندم.
-چیه شهاب؟ چرا حرفتو میخوری؟ کارت به جایی رسیده به خاله و پسرخاله من بد و بیراه میگی؟
صدایش را بالا میبرد:
-تو همونی نیستی که چشم دیدن سهرابو تا همین چند وقت پیش نداشتی؟ یهو چت شده؟ با کی داری لجبازی میکنی؟ هر کی نشناست من که خوب میشناسمت، قلم پاتو میشکنم اگه از سر لج و لجبازی با من، بهش جواب مثبت بدی، تو هنوز بچه ای فرصتای زیادی داری، فهمیدی چی گفتم؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
تنها چیزی که دوست دارم...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄