eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
588 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خوشگلا پارت مینویسم تا شب میذارم❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ روی موهایم برس میکشم و فکرم در حوالی مهمانی امشب چرخ میخورد. به چشمان پوف‌آلودم نگاه میکنم، نور خورشید در آینه منعکس شده و چشمم را میزند، از پشت آینه بلند میشوم که موبایلم زنگ میخورد و این یک تماس از طرف شهاب است! غافلگیر شده ام، اما دل تو دلم نیست تا صدایش را بشنوم، پس زود پاسخ میدهم: -الو؟ صدای نفس عمیقش در گوشم میپیچد: -سلام پریا چطوری؟ لبخند غمگینی میزنم: -سلام شهاب، خوبم ممنون، تو چطوری؟ بقیه خوبن؟ -خوبن ولی دلتنگ... گوشه لبم را میگزم و بغضم را قورت میدهم: -منم دلتنگم، این مدت چندان راحت نگذشت، اما کم کم دارم بهش عادت میکنم، فکر کنم یه دوست خوبم پیدا کردم! و آرام و بی حوصله میخندم تا مبادا دلش را غم بگیرد. -مراقب باش و به هر کسی اطمینان نکن! -اوهوم خیالت راحت... -اوضاع روبراهه؟ به چیزی احتیاج نداری؟ کم و کسری ای نیست؟ لبخند غمگینی میزنم: -نه شهاب همه چی اوکیه، ممنون که به فکرمی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نفسش را فوت میکند: -چرا حرفی راجع به اون شب نمیزنی؟ چرا به روم نمیاری؟ چشمانم را ریز میکنم: -کدوم شب؟ میدانم منظورش چه شبیست اما خودم را به انتهای کوچه علی چپ میرسانم. -شب رفتنت... تو رستوران... حرفام... لبم را میگزم: -چی بگم؟ -توقع هر چیزی رو ازت داشتم جز این سکوت! چشمان سوزناکم را میبندم: -آره... انگار حرفات زنده ام کرد اما درست زمانی که داشتن خاکم میکردن! -اینم مثاله؟ دور از جونت! -کاش نگفته بودی شهاب... البته هنوزم باور نمیکنما... آخه... آخه تو هیچوقت نشون ندادی... حتی خجالت میکشم از علاقه او صحبت کنم، و با توجه به شرایط مان صحبت کردن در این مورد هم کاملا بی فایده است!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ وقتی می‌بیند سکوت کرده ام به کمکم می آید: -مطمئن باش اگه رفتنی تو کار نبود این احساسو برات برملا نمیکردم، بهت گفتم چون حس کردم تو او لحظه حق داری بشنوی! قطره اشکی از چشمم میچکد: این حق برای زمانی بود که وسط اون حیاط بزرگ بین تموم اون درختای سر به فلک کشیده عشقمو بهت اعتراف کردم و بعدم اون حماقت شیرین... بلافاصله فضای آن روز گرم را به یاد می‌آورم، پا روی خط قرمزها گذاشته بودم و سرم را نزدیکش بردم، خیلی طول نکشید اما همان هم هنوز خاطرش ماندگار است و بعد عکس‌العمل تند و شدید شهاب... تمام ما را سه ماه از دیدن خودش محروم کرد و گفت به خانه برنمیگردد اما بالاخره برگشت... آن هم دست در دست هاله! آه عمیقی میکشم و سکوت را میشکنم: -نترسیدی از رفتن منصرف شم؟ -راستش ته دلم اینو میخواست! متحیر میشوم و به نظرم این حال و هوا اصلا مناسب ما دو نفر نیست... رفتار شهاب متعجبم میکرد... هیچوقت این‌طور نبود!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -به نظرم یادآوری یا صحبت در این باره بیشتر موجب عذاب خودمه... -اوهوم تو درست میگی منم کلا کارم اشتباه بود! با غم زمزمه میکنم: -اوهوم ولی اشتباه قشنگی بود... نفس تلخی میکشم و برای رهایی از این فکر میگویم: -منو ببخش شهاب باید قطع کنم، امشب قراره به یه مهمونی مهم برم، کلی کار دارم که باید انجام بدم. شهاب که غافلگیر شده فوری میگوید: -آها امیدوارم بهت خوش بگذره، منم باید برم سر کارم... مراقب خودت باش. -ممنونم تو هم همینطور، خداحافظ... و تماس را قطع میکنم، قلب بی قرارم میکوبد و با دلتنگی حوله ام را برمیدارم و سمت حمام میروم، اشک هایم با آبی که از دوش روی سرم میریزد یکی میشوند... سرنوشت چه ها که با ما نمیکند...
آشنایی با دوست همسرم زندگی‌مو نابود کرد... تازه عروس بودم و خوش بر و رو، یه شب همسرم دوستش رو برای شام به خونمون دعوت کرد، همیشه میگفت رامین مثل برادرمه، بهترین رفیقمه... مخالفتی نکردم اما کاش اجازه نداده بودم پای رامین به زندگی‌مون باز بشه... کم کم متوجه نگاه خاص رامین به خودم شدم... این رفت و آمدا ادامه داشت تا اینکه یه شب رامین سرزده اومد خونه‌مون، برای شام نون نداشتیم و همسرم مجبور شد برای خرید بره بیرون... خودمو داخل آشپزخونه سرگرم کردم تا همسرم برگرده، اما رامین از نبود همسرم استفاده کرد و ... 🚫🚫 https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927 بیا ببین چطور رامین به دوستش خیانت میکنه👆👆❌ ⛔️💯