فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
سلام خوشگلا
پارت مینویسم تا شب میذارم❤️
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت300 📝
༊────────୨୧────────༊
روی موهایم برس میکشم و فکرم در حوالی مهمانی امشب چرخ میخورد.
به چشمان پوفآلودم نگاه میکنم، نور خورشید در آینه منعکس شده و چشمم را میزند، از پشت آینه بلند میشوم که موبایلم زنگ میخورد و این یک تماس از طرف شهاب است!
غافلگیر شده ام، اما دل تو دلم نیست تا صدایش را بشنوم، پس زود پاسخ میدهم:
-الو؟
صدای نفس عمیقش در گوشم میپیچد:
-سلام پریا چطوری؟
لبخند غمگینی میزنم:
-سلام شهاب، خوبم ممنون، تو چطوری؟ بقیه خوبن؟
-خوبن ولی دلتنگ...
گوشه لبم را میگزم و بغضم را قورت میدهم:
-منم دلتنگم، این مدت چندان راحت نگذشت، اما کم کم دارم بهش عادت میکنم، فکر کنم یه دوست خوبم پیدا کردم!
و آرام و بی حوصله میخندم تا مبادا دلش را غم بگیرد.
-مراقب باش و به هر کسی اطمینان نکن!
-اوهوم خیالت راحت...
-اوضاع روبراهه؟ به چیزی احتیاج نداری؟ کم و کسری ای نیست؟
لبخند غمگینی میزنم:
-نه شهاب همه چی اوکیه، ممنون که به فکرمی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت301 📝
༊────────୨୧────────༊
نفسش را فوت میکند:
-چرا حرفی راجع به اون شب نمیزنی؟ چرا به روم نمیاری؟
چشمانم را ریز میکنم:
-کدوم شب؟
میدانم منظورش چه شبیست اما خودم را به انتهای کوچه علی چپ میرسانم.
-شب رفتنت... تو رستوران... حرفام...
لبم را میگزم:
-چی بگم؟
-توقع هر چیزی رو ازت داشتم جز این سکوت!
چشمان سوزناکم را میبندم:
-آره... انگار حرفات زنده ام کرد اما درست زمانی که داشتن خاکم میکردن!
-اینم مثاله؟ دور از جونت!
-کاش نگفته بودی شهاب... البته هنوزم باور نمیکنما... آخه... آخه تو هیچوقت نشون ندادی...
حتی خجالت میکشم از علاقه او صحبت کنم، و با توجه به شرایط مان صحبت کردن در این مورد هم کاملا بی فایده است!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت302 📝
༊────────୨୧────────༊
وقتی میبیند سکوت کرده ام به کمکم می آید:
-مطمئن باش اگه رفتنی تو کار نبود این احساسو برات برملا نمیکردم، بهت گفتم چون حس کردم تو او لحظه حق داری بشنوی!
قطره اشکی از چشمم میچکد:
این حق برای زمانی بود که وسط اون حیاط بزرگ بین تموم اون درختای سر به فلک کشیده عشقمو بهت اعتراف کردم و بعدم اون حماقت شیرین...
بلافاصله فضای آن روز گرم را به یاد میآورم، پا روی خط قرمزها گذاشته بودم و سرم را نزدیکش بردم، خیلی طول نکشید اما همان هم هنوز خاطرش ماندگار است و بعد عکسالعمل تند و شدید شهاب... تمام ما را سه ماه از دیدن خودش محروم کرد و گفت به خانه برنمیگردد اما بالاخره برگشت... آن هم دست در دست هاله!
آه عمیقی میکشم و سکوت را میشکنم:
-نترسیدی از رفتن منصرف شم؟
-راستش ته دلم اینو میخواست!
متحیر میشوم و به نظرم این حال و هوا اصلا مناسب ما دو نفر نیست... رفتار شهاب متعجبم میکرد... هیچوقت اینطور نبود!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت303 📝
༊────────୨୧────────༊
-به نظرم یادآوری یا صحبت در این باره بیشتر موجب عذاب خودمه...
-اوهوم تو درست میگی منم کلا کارم اشتباه بود!
با غم زمزمه میکنم:
-اوهوم ولی اشتباه قشنگی بود...
نفس تلخی میکشم و برای رهایی از این فکر میگویم:
-منو ببخش شهاب باید قطع کنم، امشب قراره به یه مهمونی مهم برم، کلی کار دارم که باید انجام بدم.
شهاب که غافلگیر شده فوری میگوید:
-آها امیدوارم بهت خوش بگذره، منم باید برم سر کارم... مراقب خودت باش.
-ممنونم تو هم همینطور، خداحافظ...
و تماس را قطع میکنم، قلب بی قرارم میکوبد و با دلتنگی حوله ام را برمیدارم و سمت حمام میروم، اشک هایم با آبی که از دوش روی سرم میریزد یکی میشوند...
سرنوشت چه ها که با ما نمیکند...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
آشنایی با دوست همسرم زندگیمو نابود کرد...
تازه عروس بودم و خوش بر و رو، یه شب همسرم دوستش #رامین رو برای شام به خونمون دعوت کرد، همیشه میگفت رامین مثل برادرمه، بهترین رفیقمه... مخالفتی نکردم اما کاش اجازه نداده بودم پای رامین به زندگیمون باز بشه... کم کم متوجه نگاه خاص رامین به خودم شدم...
این رفت و آمدا ادامه داشت تا اینکه یه شب رامین سرزده اومد خونهمون، برای شام نون نداشتیم و همسرم مجبور شد برای خرید بره بیرون... خودمو داخل آشپزخونه سرگرم کردم تا همسرم برگرده، اما رامین از نبود همسرم استفاده کرد و ... 🚫🚫
https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927
بیا ببین چطور رامین به دوستش خیانت میکنه👆👆❌
#سرنوشت_واقعی ⛔️💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍