eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
625 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
💝 اَللهم فَارحِم قَلّبی... خدایا هوای دلم را داشته باش ... ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 از این که زن ها زیاد گذشت میکنن خوشحال نباشید! اونا با هر بار بخشیدن شما عمر احساسشون کمتر میشه... ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 در این روزها مدیون همان انتظاریست که دیگر از کسی ندارم... ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 جذاب تر از آدمایی که موقع بحث و دعوا نگه میدارن وجود نداره... ‌ 💝@Hamsar_Ostad
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دیگه دوستت ندارم... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دوستم دارد... بسیار دوستم دارد... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
💝 آدم ها را آرام آرام دوست داشته باشیم هر بار چای داغ را با عجله سر کشیدیم سوختیم ...!!! روزتون بخیر ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 اونیکه چشمش به خدا باشه خدا بیشتر از آرزوهاش بهش میبخشه... ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 دل نگران نباش رحمت خدا شاید تاخیر داشته باشد اما حتمی است. ‌ 💝@Hamsar_Ostad
💝 دل بسپار به خوشی های کوچک زندگی ‌ 💝@Hamsar_Ostad
پارت بنویسم میذارم ممکنه یکم زمان ببره ولی قول میدم بذارم❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پتویی که تا گردن بالا کشیده ام را کنار میزنم و به بدنم کش و قوسی میدهم، دیشب دیر وقت خوابیدم و حالا حسابی کسل هستم، اما همینکه یاد شب گذشته و اتفاقاتش می افتم کم کم لبخند مهمان لبانم میشود... نگاهم سمت در تراس میچرخد، چقدر چشم در‌ چشم هم لبخند زدیم، چقدر پیام دادیم و خندیدیم... با یاد دیشب و خاطراتش با ذوق روی تخت مینشینم... انگار خودم و شهاب را میبینم که از آنسوی در شیشه ای در حالی که به طرف من نشسته؛ لب میزند: {دوستت دارم} و من این سوی در قند در دلم آب میشود! با هیجان سمت موبایلم خیز برمیدارم، انگشتم را روی اثر انگشت میگذارم تا قفل باز شود، با دیدن پاکت نامه کوچکی که بالای صفحه خودنمایی میکند قلبم تپش میگیرد...