💝
تو همونی باش که خودت میخوای🩷
صبحتون بخیر
💝@Hamsar_Ostad
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت626 📝
༊────────୨୧────────༊
خانجون با نگرانی میگوید:
-این از خدا بی خبرا با بچه من چکار داشتن آخه آقا؟
و آقاجون با عصبانیت پاسخ میدهد:
-حسابشونو میرسم؛ حروم لقمه هارو!
هق میزنم و پروا با مهربانی کنارمان مینشیند و دستم را نوازش میدهد... کم کم آرام میشوم... با نگاهی اشکی از پدر جدا میشوم، چشم در چشم شهاب درمیآیم... نگاهش براق و نمناک شده و فکش از غیرت و غرور منقبض است.
برای آرام کردنم نجوا میکند:
-حسابشونو رسیدم، نگران نباش کنارتیم...
لبم از بغض میلرزد دلم او و آغوشش را میخواهد که هاله کنارش مینشیند و لیوان آبی سمتم میگیرد:
-بیا بخور رنگت پریده!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت627 📝
༊────────୨୧────────༊
لیوان را میگیرم و کمی آب مینوشم، همه بلند میشوند به جز من، این توانایی را در خود نمیبینم که روی پاهایم بایستم، تمام تنم خصوصا مچ پایم درد میکند، هنوز نمیدانم چطور همراه آن مردک چند قدم برداشته بودم...
همه منتظر به من نگاه میکنند که نجوا میکنم:
-قبل از این ماجرا خوردم زمین مچ پاک آسیب دیده!
با شنیدن این جملهی من شهاب سمتم خم میشود:
-چی شده؟ نکنه شکسته باشه!
-نه گمون نکنم...
میخواهد مچ پایم را لمس کند که بین جمع خجالت میکشد و با کلافگی کمر راست میکند و میگوید:
-ناهید جون ببینید طوریش نشده باشه، ما میریم اون سمت.
بعد به کوروش و کوهیار اشاره میزند و هر سه فاصله میگیرند، مادر کنارم مینشیند و پاچه شلوارم را بالا میزند:
-الهی بمیرم برات چی شدی تو آخه؟!
آقاجون و پدر کمک میکنند بایستم و مرا لنگان لنگان سمت زیراندازمان میبرند، هیچ گمان نمیکردم که تا این حد از بقیه فاصله گرفته باشم!...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ
#عشق_غیر_مجاز
_شهاب:کلید قفل قلبمی❤️🔥🫂
من که مُردم با این جملش🥺
ارسالی محدثه عزیزم❤️
💝
به خودم قول میدم
که هرگز برای چیزهای کم ارزش
و آدمایی که برام اهمیتی قائل نیستن
با خودم وارد جنگ نشم
💝@Hamsar_Ostad
💝
اون کاریو میکنم که حالم خوب کنه
حالا به فرض که اصلا غلط باشه
💝@Hamsar_Ostad
💝
از یه جایی به بعد دیگه واسه هیچی
بحث نمیکنی حتی اگه یقین داشته باشی
که میتونی جواب منطقی بدی:))
💝@Hamsar_Ostad
💝
ظاهر شیرین نمیپوشد نهان تلخ را...
💝@Hamsar_Ostad
💝
خدایا مراقبمون باش...
💝@Hamsar_Ostad
🍂🍃
"چقدر"
"دلم"
"تمام"
"شدن"
"میخواهد"
"از"
"آن"
"تمام"
"شدن هایی"
"ڪه"
"بشود"
"..."نقطـہ
"سرخط"،،،
"و آنگاه"
"دیڪته"
"تمام"
"شود"
"و"
"من"
"دیگر"
""آغاز""
"نشوم🥀
♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت628 📝
༊────────୨୧────────༊
آرام روی زیرانداز مینشینم، بهار هم کنارم جای میگیرد و چند بوسه به گونه ام میزند که قلبم اکلیلی میشود، موهایش را نوازش میدهم که با صدای نازک و زیبای بچه گانه اش میگوید:
-منم خورده بود زمین دستم درد گرفته بود مامان پروا بوسم کرد زود خوب شدم!
با لبخند گونه اش را نوازش میدهم:
-جدی جدی منم خوب شدما، کاش زودتر بوسم میکردی وروجک!
چشمانش برق میزند و لبخند خجلی تحویلم میدهد، شهاب سوار اتومبیلش میشود و بی اینکه چیزی به کسی بگوید اتومبیلش را به حرکت در می آورد، نمیدانم کجا میرود، اما دلم از نبودنش میگیرد، مانند کودکی شده ام که دلش ناز و نوازش پدرش را میخواهد، اما پدرش ماموریت است و مشخص نیست کی بازگردد...
مادر برایم چند بالش و متکا میگذارد تا به آنها تکیه دهم، همه مشغول کاری هستند به جز من که نشسته ام، کوهیار را میبینم که هرازگاهی با کوروش بگو و بخند دارند، حتی حالم را هم نپرسیده بود!
نیشخندی میزنم، او همانی نیست که چند ساعت پیش خواسته بود درموردش فکر کنم؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع