eitaa logo
- حنین الحرم¹²⁸
58 دنبال‌کننده
475 عکس
116 ویدیو
0 فایل
مینویسم به قلم خود ؛ تو بخوان : بسم رب العشق:) السلام علیک یا اباصالح المهدے و السلام علیک یا علے ابن موسے الرضا و السلام علیک یا اباعبدالله الحسین:) ❤️‍🩹 کپے ؟ فور قشنگ تره... شرو؏‌ ؟! ¹⁴⁰³.⁸.²⁶ , ²⁰²⁴.¹¹.¹⁶ , ¹⁴⁴⁶.⁶.¹⁴ ۵۵ 🚶🏿۵۸
مشاهده در ایتا
دانلود
- حنین الحرم¹²⁸
https://harfeto.timefriend.net/17319561732673 میشنویم.. 🚶🏻‍♀ نظرات، پیشنهادات، انتقادات حرف ها، درد
https://eitaa.com/HaninalHaram/1542 ای بابا این طوری که سروش سوت و کور میشه🙃 یعنی دیگه بر نمی‌گردین به سروش ؟ . . . هعب . . . 🚶🏿‍♂ خیر , برنمیگردم ؛ ؛
¹ دقیقه تا اذان به افق تهران ؛) ✨🌿
خوبی کردن به آدم ها ؛ اصلاً کار سختی نیست ... فقط ؛ تحما نمك نشناسی بعدش ... خیلی سخته ؛) 🚶🏿‍♂ ؛
امام رضا خیلی دوست دارم :) ❤️ عشق در شوق سلامی است ، سر ساعت ⁸ ؛ ؛
هدایت شده از - پناه .
خب رفقا این پیامو فور کنید , مارو به 1.7kبرسونید : ))))))) ♥️ ماهم سه تا از پیام هاتون فردا فور میکنیم تا ساعت سه . جذب بالایی داره : ) . پس نادیده نگیرید . - عضو باشید خودتون ..
- حنین الحرم¹²⁸
+ تا حالا عاشق شدی ؟! - بله . + میشه ازش بگی ؟! - حتماً ؛ ح‌‌سین ؛) ❤️‍🩹✨ ' ادیت خودمان ' ' کپی ؟! لا ' ؛
به یاد حاجی 💔 ¹:²⁰
رفقا میخوام این کتاب رو به صورت پارت پارت براتون بنویسم و ارسال کنم .. کتاب کوتاهیه ولی فوق العاااااده قشنگ :) 🚶🏿‍♂🍂
- حنین الحرم¹²⁸
رفقا میخوام این کتاب رو به صورت پارت پارت براتون بنویسم و ارسال کنم .. کتاب کوتاهیه ولی فوق العااااا
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸 💗🌸💗 💗🌸 •| فࢪشتـہ اے دࢪ بࢪهوت |• عبدالحمید برای آخرین بار پکی به سیگارش زد . ته سیگارش را انداخت روی خاک برهوت و با نوک کفش کهنه اش آن را له کرد و گفت : ● داریم توی قرن بیست و یک زندگی میکنیم! حالا دیگر نزاع های قومی و قبیله ای و عقیدتی معنایی ندارد ! وقتی میشود حرف زد ، باید حرف زد ‌‌. بدون قیل و قال . با منطق و برهان . سرش را چرخاند طرف حکیمه خاتون که چند متر آن طرف تر ، زیر تیغ آفتاب ، ایستاده بود کنار جاده . چادر مشکی سرش بود و داشت جایی از دور تر ها را نگاه میکرد ‌. دو طرف جاده باریک ، پر بود از تپه های شنی کوچک و بزرگی که کنار هم قرار گرفته بودند ، جوری که انگار آن طرفشان قابل دیدن نبود . تپه هایی که با رمل زرد سوخته پوشیده شده بود و گاه که بادی بلند میشد ، خاک روی تپه ها را با خود بالا میبرد و در هوا می چرخاند . عبدالحمید دستی بر محاسن بلند و سفیدش کشید و گفت : ● این که میبینی چهار نفر دارند توی بی راه و توی فامیل پچ پچ میکنند ، فقط بخاطر این است که تا به حال این موضوع سابقه نداشته . حکیمه خاتون از خجالت سرش پایین بود . حرفی نزد . عبدالحمید ادامه داد : ● تو اولین دختری هستی که خواستگار شیعه داری . توی جاده خبری از ماشین نبود . برهوت هم ساکت و آرام بود . بویی از آدمیزاد نمی آمد . عبدالحمید سرش را بلند کرد و آسمان را از نظر گذراند . توی آسمان هم خبری از پرنده ای نبود . عبدالحمید دوباره به حکیمه خاتون نگاه کرد و گفت : ادامه دارد ؛ 𝓗𝓪𝓷𝓲𝓷𝓪𝓵𝓗𝓪𝓻𝓪𝓶