eitaa logo
Harry Potter🪄⚡️
5.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
55 فایل
⚜️بزرگترین مرجع‌ پاترهدهای ایتا⚜️ تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3315860416C0aed6eee37 آیدی مدیر @AMIR_1980 کانال‌کره‌ایمون✨️❄️ @korean_movie گروهمون👥👥 https://eitaa.com/joinchat/2871788381C2bc45d9817
مشاهده در ایتا
دانلود
Harry Potter🪄⚡️
#ارسالی دختر برگزیده و هری‌پاتر🪄 پارت سوم⚡🌱 ......................................................
دختر برگزیده و هری‌پاتر🍄 پارت چهارم⚡🌙 نگارنده:M.F🌱🦋 ...................................................... فردای اون روز سراسیمه و بی صبرانه منتظر صبحانه بودم آخه ی نصف تخم‌مرغ و چند تیکه نون واسه‌ی یک روز نمیتونه کسی‌رو سیر نگه داره اگه میدونستم تنبیه می‌شم قطعا خوراکی تو اتاقم نگه میداشتم کل اون روز رو عمو لوسیوس به دابی اجازه نداد که بیاد تو اتاق خاله نارسیسیا سهم غذایم رو جلویم می‌ذاره دستانم رو درهم قلاب می‌کنم و زیر لب دعا می‌خوانم و غذایم رو با دابی تقسیم می‌کنم عمو لوسیوس که این صحنه رو دیده من را فانی خطاب می‌کنه بعد صبحانه در جمع کردن میز به خاله نارسیسیا کمک می‌کنم روبه عمو لوسیوس می‌کنم و می‌گویم +می‌شه حداقل اسم مدرسه‌ام رو بهم بگی؟ -اوگادو +جدی؟ اونجا توی فدراسیون بین‌المللی ثبت شده! بنظرم میتونم اونجاهم جادوگر خوبی بشم میتونم... *لوسیوس حرفم رو قطع می‌کنه -تو قرار نیست کسی بشی! باید قدر فرصتی که بهت داده میشه رو بدونی و حواست باشه اگه نمره بدی بیاری دیگه جات اینجا نیست! +میدونم آقا! قدرش رو میدونم! *با لبخندی ظرفارو به سمت آشپزخانه میبرم شرط اول خوشبختی اینکه هیچ‌وقت از کسی توقعی نداشته باشی شرط دوم خوشحال بودنه شرط سوم نیمه‌ی پر لیوان دیدن من همیشه سعی بر این داشتم که خوشبخت باشم من فردا ۱۱ سالم می‌شود هیچی نمیتواند آخرین روز ده سالگیم‌ام رو خراب کنه و عمو لوسیوس برای کاری تا شب میره بیرون این یعنی می‌تونم از کتاب هایی که دابی برایم آورده بردارم و زیر درخت همیشگی‌‌مان که پشت عمارت مالفویِ برایش کتاب بخوانم عمو لوسیوس در عمارت رو باز می‌کنه و جغد درحالی که نوک‌اش از حمل این همه نامه خسته شده است وارد می‌شود و نامه هارا بر روی زمین می‌ریزد وقتی دقت می‌کنم روی همه ی نامه تنها یک جمله نوشته شده *عمارت مالفوی ، اتاق‌زیرشیروانی، دوشیزه آنی‌لی بلک-مالفوی* از خوشحالی لبخند بزرگی می‌زنم و عمو لوسیوس با داد بهم می‌گوید که بروم به طبقه ی بالا بدون چونه زدن اینکار را می‌کنم چون میدونم فایده‌ای نداره وقتی همه نامه هارا جمع کردن بهم اجازه دادن از زیر‌شیروانی بیرون بیام نمی‌تونستم لبخندم رو محو کنم سر میز شام عمو لوسیوس عصبی بود و اگر حرفی میزدم مثل این بود که دارم سیم های بمب رو پاره می‌کنم و هر خطایی باعث منفجر شدنش می‌شد فقط به دابی نگاه می‌کردم و بهم لبخند های ریز می‌زدیم ساعت 11:55 دقیقه ی شب بود و من شمعی رو جلویم قرار دادم دست هایم رو در هم قلاب کردم و زمزمه زیر لب گفتم: +خداوندا اگر در اولین صفحه از فصل یازدهم از کتاب زندگی‌ام نوشتی که *هرچی آنی‌لی آرزو کرد...* آرزوی من اینه‌که فرشته‌ی نجاتم به سراغم بیاید و من را به هاگوارتز ببرد و برای آرزوی دومم اینه که چیز های بیشتری از پدر و مادر بفهمم و اینکه اونا منو ول کردند و دوستم نداشتند ی دروغ محض باشد *شمع را فوت میکنم دابی می‌گوید +تولدت مبارک آنی‌لی بهش لبخند می‌زنم *زخم روی شقیقه‌ام را لمس می‌کنم که یاد آور اون خاطره دل‌خراش است هر وقت بهش فکر ‌میکنم نور سبزی به ذهنم می‌آید که دلیل وجودش را نمیدانم حدود نیم‌ساعت بعد صدای مهیبی از بیرون می‌آید... ✧@Harrypotter81
کریسمسه و ما تو هاگوارتز نیستیم؟ ✧@Harrypotter81