#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۷
صبح جمعه فرهاد آمد که محمدحسین توی تلگرام پیام داده. انگار خدا دنیا را به من داد گوشی را از دست فرهاد چنگ زدم کلاه بافتنی
سبزش را کشیده بود تا روی ابرو صفحه گوشی را می بوسیدم و قربان صدقه اش میرفتم نوشته بود ما رسیدیم و سالم هستیم نفس راحتی کشیدم. عکس و خبر سلامتی اش خیلی آرامم کرد. این آرامش طولی نکشید دوسه روز بعد به پدرش پیام داد: «حسین مجروح شده؛ ما میخوایم «برگردیم » زدم روی پایم اتاق دور سرم چرخید گفتم حتماً بلایی سرش آمده نمی خواهدراستش را به ما بگوید به
فرهاد گفتم «یعنی چی شده؟»
بابایش گفت: نمیدونم باید
دندون به جگر بذاری تا خبر تازه ای
برسه گفتم :«پاشو ببین کسی اطلاعی داره؟ نمیتونی آشنایی پیدا
کنی که از محمدحسین خبر داشته باشه؟! دستمان به جایی بند نبود باید منتظر میشدیم تا دوباره
خودش خبر بده.
یکی دو روز جان به لب شدیم تا اینکه زنگ زد گفت: «با پرواز نظامی اومدیم فرودگاه اهواز.»
مدام به فرهاد میگفتم زنگ بزن من با محمدحسین حرف بزنم دوست داشتم فقط قربان صدقه اش بروم.
عمه و خاله هایش آمدند خانه مان
برای استقبالش همه از محمد حسین توقع رفتار سابق را داشتند به
دختر خاله ها و دختر عمه هایش
می گفت «به به نوکرهای مامان خیلی خوش اومدید.» بعد به من می گفت:« حاج خانم شما میری روی مبل دست به سینه می شینی همه اینا اومدن در خدمت شما باشن» دست به کمر میزد دور هال مثل رؤسا قدم میزد و میگفت حاج خانم از کجا باید شروع کنن پرده ها رو باز کنن؟ دخترها
می خندیدند برو بابا !!
محمد حسین
میگفت: «چی؟ حرف
گوش نمی کنید؟!
میرفت از اتاقش گاز اشک آور و دستبند می آورد با شوکر میترساندشان و جیغشان را در می آورد . همین که میخواست برود، همه سوت و هورا می کشیدند آخ جون برو از شرت راحت شیم!
در را باز میکرد ولی دوباره برمی گشت می گفت: «سوت و کف زدید؟ من اصلاً کاری ندارم میخوام
همین جا بشینم بچه ها دست به دامنم میشدند «عمه خاله
اینو بیرونش کن.
لاغر که بود بعد از دو هفته شده بود
پوست
و استخوان با
همه
بی دل و دماغ تا کرد. از سرمای
استخوان سوزسوریه میگفت که دوسه تا دستکش روی هم
می پوشیدند
بازم نمیتونستیم اسلحه دست
بگیریم.
لبخند تلخی زد: «مامان راستی داشتیم برمیگشتیم همهٔ
خوراکیهایی که به من دادی
گذاشتم برای بچه ها.
«امنیت» از زبانش نمی افتاد.
داشتی میرفتی یک دفعه در باز
می شد و یه لوله تفنگ می اومد بیرون یک خشاب خالی میکرد طرفت بغل دستیت بی هوا می افتاد روی زمین نمی فهمیدی از کجا تیر
خورد
دلش کباب بود برای زنان و کودکان
آواره سوری
. وای مامان من یکی طاقت ندارم مثلاً صبح خواهرم بره بیرون بعد منتظر
باشی ببینی تا شب برمیگرده یا نه!!
دعا به جان آقای خامنه ای میکرد اگه آقا نبود، مملکت ما از سوریه بدتر میشد با حسرت می گفت «حیف که با حسین قرار گذاشته بودیم با هم میریم و با هم برمی گردیم
تازه فهمیدم که شهادت الکی نیست مگه به هرکی میدن؟
باید خیلی خاص باشی که روزیت بشه
لحظه شهادت شهیدی را دیده بود. دست میکشید به ریشش و می گفت : «خوش به حالش، چقدر کیف میده آدم با ریش خونی با اربابش روبه رو بشه!»
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصاص دفاع از زندگی است
باید بفهمند جان انسان گرانه
متعرض زندگی هیچکس حق نداری بشی
دلتون برای مجرم میسوزه؟
مقتول گناه نداشت؟
استاد رحیمپور ازغدی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز)
داستان شفای عالمی بزرگ از امام رضا جانم
🎙استاد رفیعی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
3.67M
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ امام زمانی «جان جهان» در حرم امام رضا علیه السلام
🎙 با نوای رسول صدوقی
📝 شاعر: محمد جواد الهی پور
🎹 آهنگسازی و تنظیم: رضا ثقفی
تهیه شده در موسسه آفرینش های هنری آستان قدس رضوی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
✨روز دوشنبه روز زیارتی
#امام_حسن(علیه السلام)
#امام_حسین(علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.🌷
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌷
🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
♥️روبه شش گوشهترین قبلهی عالم هر صبح
♥️بردن نام حسینبن علی میچسبد
🌹السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
❤️ #
به به چه نسیمے،چه هوایی، سرِصبح
به به چه سرودِ دلگشایے ، سرِ صبح
صبحانہ یِ من، بهشتےاز زیبایی ست
پیچیده چه عطرِ خوشِ چایے، سرِ صبح
سلام✋
#صبحتون_و_عاقبتمون_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
ارتباط موفق_27.mp3
21.84M
🔖#منبر_های_کوتاه
#ارتباط_موفق
🌖 محال است حال و روز انسان، همیشه یکسان باشد!
بالا و پایینهای روح، برای همه، حتی اولیاء خدا وجود دارد؛
اما ☜ آنچه در ارتباطات مهم است،
[ قدرت مدیریت و کنترلِ روح در تغییر حالتهای گوناگون است.]
چگونه میتوان به چنین قدرتی رسید؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجتالسلام_آقاتهرانی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
از همسایهها که همکارش بودند شنیده بودم به همین زودی میشود فرماندهی نیروی زمینی سپاه. چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد. شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند، بهش گفتم: چرا نگفتی؟ گفت: مگه فرقی میکنه؟ مهم اینه که بتونم خدمت کنم. اینجا و اونجا نداره. این مقامها مثل یه ورق کاغذ زیر پا میمونه. اگه یه روزی برکنارم کنن انگار یه ورق کاغذ رو از زیر پام کشیدند. هیچ احساسی ندارم. فقط باید بتونم بهتر خدمت کنم، همین.
شهید #احمد_کاظمی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ خواهربرادری 👌
با صدای عبدالرضا هلالی و محمد حسین پویانفر
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۸
گردنبند چرم دور گردنش را از لای دکمه پیراهنش بیرون :کشید «مامان باورم شده که خدا به واسطه این حرز منو محافظت میکنه رفته بود ،قم، دیدار یکی از شاگردان آیت الله .قاضی آن عالم بهش گفته :بود «تو تا الان باید بارها کشته می،شدی یک حرز برایت مینویسم
گردنت بینداز که بلا را از تو دور کند
شاهد میآورد که در خیابان اندرزگو
موردی را گرفتیم که مست بود. شیشه نوشابه ای میزند میشکند نمیدانسته که طرف قصد پرتاب دارد. پرت میکند سمت
محمد حسین می گفت: «همان
لحظه یکی از بچه ها صدام زد تا بر میگردد شیشه از کنار صورتش رد
میشود
احساس خطر کردم من هم از یکی از
اساتیدم در حوزه حرزی گرفتم
برایش حرز جامع بود از همه
حضرات معصومین آن را گذاشت در
کیف گردنبندش . دفعه بعد که رفت قم از پست اینستاگرامش متوجه شدم با دوسه تا از دوستانش توی صحن امام رضا (ع) عکس گرفته بود. نوشته بود:
نائب الزیاره تونم حرم
حضرت
معصومه (س). طبق معمول همهٔ
پستهایش پایینش نوشته بود به رسم رفاقت دعای شهادت کتابچه وصیت نامه آیت الله مرعشی
نجفی به همراه یک عکس از ایشان
آورد برایم میگفت: «رسیدیم
خدمت فرزند آیت الله مرعشی
نجفی از حال و هوای معنوی آن
جلسه تعریف میکرد از تشرف آیت الله مرعشی خدمت امام زمان (عج) در این تشرف امام زمان (عج) به آیت الله مرعشی توصیه هایی فرموده اند توی کتابچه ای که محمد حسین آورده بود، آن نکات بود از بین یازده توصیه چند مورد را علامت زدم خودم را مقید کردم به
👇👇👇
انجامش مدام در حق محمدحسین دعا میکردم که این کتابچه را به من .داد این اعمال خیلی شیرین و دلنشین بود عکس آیت الله مرعشی را زدم روی شیشه بوفه صبح به صبح که بیدار میشدم به ایشان سلام میدادم و عرض ادب میکردم بعد از نماز برایشان دعا میکردم که به واسطه ایشان توصیه های امام زمان
(عج) به دست ما رسیده
مدتی پنجشنبه ها میرفت .قم در یکی از سفرها رفته بود خدمت یکی از .عرفا وقتی برگشت :گفت مامان میدونی هرکی ذکر مخصوص به خودش رو داره؟ توی حوزه سر
درس اساتید اخلاق شنیده بودم :گفت: «من ذکرم رو گرفتم.» پرسیدم خب چیه؟ به منم بگو گفت: «نه دیگه، خصوصیه!»
بعد از فوت آقای هاشمی و حواشیاش خیلی برای
عاقبت به خیری دعا می کرد میگفت «مامان از صبح تا حالا هرکی رو که دیدم میگه دهنم نمی چرخه
یک حمد یا صلواتی براش بخونم چند ساعت قبل از تشییع بهش زنگ زدند برود مأموریت با شوخی به رفیقش گفت: شیخ پشمک بیا دم
امامزاده» گفته بودند قرار است فتنه گران در مراسم تشییع آشوب به
پا کنند
مراسم را از تلویزیون دیدم.
محمد حسین دیر کرد دل نگرانش
شدم .چند دفعه بهش زنگ زدم جواب نداد پیام داد درگیرم دیر میام!» نمیدانستم غذایش را روی گاز بگذارم بماند یا نه سابقه داشت شبهایی که نمیآمد و غذا فاسد میشد دلش نمیآمد نصفه شب بیدارمان کند. با دوستانش میرفت توی یک مغازه موتورسازی می خوابیدند وسط سیاهی و روغن عکسش را بهم نشان داد همه روی
یک پتوی سربازی کف مغازه خوابیده بودند به سرش غر زدم که
صدرحمت
به کارتن خوابها می گفتم: طوری نیست من راضی ام
بدخواب بشم ولی بیا توی خونه
راحت بخواب از این گوش میشنید
از آن گوش بیرون می کرد.
بعد از نماز صبح آمد خانه خوابید. دوسه ساعت نگذشته بود که دوباره بهش زنگ زدند پاپیاش شدم
دیشب کجا بودی طبق معمول داستان پلیسی اش را تعریف کرد سر پل کالج به یکی مشکوک میشود می گفت توی جمعیت داشت اعلامیه پخش میکرد گفتم «چرا» همان جا
نگرفتینش گفت: «اتفاقاً اونا دنبال همین هستن؛ منتظرن هر برخوردی
رو پیرهن عثمان کنن و فضا
آشوب بکشن
رو به
مسافتی را پیاده رفته بود دنبالش؛ بعد سوار اتوبوس شده بود تا ایستگاه مترو، بعد هم رفته بود تا مرقد امام میگفت: «مامان! سایه به سایه طرف رفتم پاشو که گذاشت تو دستشویی منم رفتم داخل دستبند زدم به
دستش.»
نره غولی بود برا خودش؛ کتم انداختم رو دستمونو و آوردمش بیرون؛ گفتم
جیکت در نمیاد
عکسش را به من نشان داد شش نفر
نشسته بودند توی ماتیز سر متهم پایین بود. آن دو نفر کنارش چسبیده
بودند به شیشه بعد خندید: حاج خانم حالا اگه بازجوییتون
تموم شده من برم به کارم برسم خیلی سفارش کردم مواظب خودش باشد. میترسیدم نترس بودنش آخر کار دستش بدهد برای اینکه ترس به جانم نیفتد خیلی از کارهایش را
لاپوشانی میکرد فقط
می گفت:
حاج خانم ما دنبال دونه در شتاشیم!»
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠