هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #اسمرمان #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف #قسمت_پنجاه_وششم بسم الله الرحمن
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اسمرمان #مستند_سیاسی_امنیتی_عاکف
#قسمت_پنجاه_هفتم
با دوتا از کارشناسای تشکیلاتمون جلسه تشکیل دادم. نظر هردوتاشون این بود که طعمه های دشمن و آگاه کنید. منتهی برو بهشون خیمه شب بازی یاد بده تا حریفت شک نکه. من گفتم میشه یکیشون و فعلا بزاریم بدون اینکه از این چیزا با خبر باشه بازی کنه، و ببینیم تهش چی میشه؟ چون من زیاد مایل به این قضیه نیستم که هردوتاشون و آگاه کنیم. که نظر هر دوتا کارشناس این بود اینطور نشه بهتره.
بعد جلسه به عاصف و بهزاد گفتم میرید با حفظ شرایط ویژه و تدابیر حفاظتی، طعمه های والوک رو که احمد شریفی و مصطفی ایمانی هستند میارید خونه امن شماره 3 ، تا اونارو آگاه کنیم توی چه دامی دارن میفتن و حواسشون باشه.
حدود دوساعت بعد، عاصف و تیمش احمد شریفی رو آوردند، و بیست دقیقه بعد از عاصف، بهزاد و تیمش مصطفی ایمانی رو آوردند توی خونه شماره 3 امن سمتِ ... !!
به من خبر دادند و منم فوری خودم و رسوندم اونجا.
ساختمون امن شماره3 پنج طبقه بود. طبقه سومش بهزاد و تیمش و شخص مورد نظر و طبقه پنجم هم عاصف و تیم مورد نظر و شخص مورد نظر مستقر شدند.
سفارش ناهار دادم و با هرکدومشون جداگانه صحبت کردم و توجیهشون کردم و گفتم داستان از چه قراره و توی چه دامی افتادن. اونا هم حیرون و وحشت زده مونده بودن چی بگن. بهشون گفتم دوست دارید با ما همکاری کنید تا به سرشبکه های اصلی این سرویس جاسوسی برسیم که هردوتا اعلام آمادگی کردند. البته مصطفی ایمانی خیلی ترسیده بود.
الحمدلله هردوتا گفتند ما از همین حالا درخدمتیم.
هر دوتارو خوب توجیه کردم که به هیچ عنوان نباید گاف بدید و طرفتون نباید شک کنه. خیلی عادی رفتار میکنید. بچه های ما، هم مراقب شما و هم مراقب خانوادتون هستند که این یه وقت آسیبی بهتون نزنه. خیالتون جمع. اما مسئله اینه که شما دوتا به هیچ عنوان باهم دیگه ارتباط نمیگیرید. و انگار هم دیگرو نمیشناسید تا اون خودش شمارو به هم معرفی کنه.
بہ قلــم🖊: #عاکف_سلیمانی
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست...
🌐 @kheymegahevelayat_ir1
[•🌹•] @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_ پنجاه_ ششم ايام حضور هادي در نجف به چند دوره تقسيم مي ش
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_هفتم
رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت.
با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص،
روزی هروز حالت معنوي اوتغيير مي كرد.
من ديده بودم كه رفاقت هاي هادي كم شده بود
بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود.
معاشرت او با بسياري از دوستان در حد
يك سلام و عليك شده بود.
به مسجد هندي ها علاقه داشت.
نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله
حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود.
براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد
نماز مي خواند.
خلوت هاي عارفانه داشت.
نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نمي كرد.
اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميري
ارادت خاصي پيدا كرده بود.
كتاب خاطرات ايشان را مي خواند
و به دستورات اخلاقي اين مرد بزرگ عمل مي كرد.
يادم هست كه مي گفت:
آيت الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود.
زماني كه ايشان در ايران بستري بودميگفت
مرا به نجف ببريد بيماري من
خوب مي شود.
هادي اين جمالات را مي خواند و مي گفت:
من هم خيلي به اينجاوابسته شده ام
نجف همه ي وجود ما را گرفته است،
هيچ مكاني جاي نجف را براي من نمي گيرد.
اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام مي رفت. نميدانم در اين يك ساعت چه مي كرد
اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد مي كرد.
اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم
آيت الله كشميري و آقا سيدعلي قاضي فراگرفته بود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼