baboljavad.wav
482.6K
【• #ڪد_عاشقے☎️ •】
.
.
💞🍃 زمزمه بارونے اسم حرم
شد اولین خاطره باب الجواد . . .
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 10935 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 44133645 بہ شماره۷۵۷۵
رایتــل⬅️
ارسال کد on40010637 بہ شماره ۲۰۳۰
#امام_رضا
#دهه_کرامت
.
.
پـیشوازِ صـداتـو خوشگل ڪن😃👇
[•📱🍃•] @heiyat_majazi
••🍃🎙••
#ختمقرآن
تعداد صفحات تلاوت شده👇👇
•• ۵۳ ••
اعلام تعداد صفحات تلاوت شده😃👇
•| @f_delaram_313
@heiyat_majazi
••🍃🎙••
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
[• بزرگے مےگفت:
براۍِ اونایی که
اعتقاداتتونو مسخره مےڪنن
دعا ڪنین
خدا به عشقِ حسین "ع"
دچارشون ڪنه
#دلدادهحسینشید :)
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
@heiyat_majazi
•🍃•☝️•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{• #تولدے_دوباره🌱 •}
.
.
و حسیـن مرا هم خریـد :)
ماجراے تحوّل زینب،
دخترے هنرمند ڪھ بـا عنایت امامحسین،مسیرِزندگےاشتغییرڪرد.
|👌 #پیشنهاددانلود
|💚 #الحمدللهکهدرپناهآلاللهایم
.
.
•⏱• اولِ راهیآ؛
اینجا تپشے از نو 👇
[°•💓•°] @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هجدهم شخصيت هادي براي من بسيار جذاب
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_بیستم
رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند.
هر كسي ماشين را مي ديد مي گفت:
اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره،
چه برسه به شهر ري.
اما با آن شرايط حركت كرديم.
بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند.
ما در
طي مسير از نور چراغ قوه استفاده مي كرديم.
وقتي هم مي خواستيم راهنما بزنيم،
چراغ قوه را بيرون مي گرفتيم و به سمت
عقب راهنما مي زديم.
خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.
زيارت عجيبي شد و اين خاطره
براي مدتها نقل محافل شده بود.
بعضي بچه ها شوخي مي كردند و مي گفتند:
ميخواهيم براي شب عروسي،
ماشين هادي را بگيريم و...
چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن
را كه براي كار استفاده
ميكرد فروخت و يك وانت خريد.
🗣راوی یکی از دوستان شهید
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_بیستم رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند. هر كسي ماشين را
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_نوزدهم
رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند.
هر كسي ماشين را مي ديد مي گفت:
اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره،
چه برسه به شهر ري.
اما با آن شرايط حركت كرديم.
بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند.
ما در
طي مسير از نور چراغ قوه استفاده مي كرديم.
وقتي هم مي خواستيم راهنما بزنيم،
چراغ قوه را بيرون مي گرفتيم و به سمت
عقب راهنما مي زديم.
خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.
زيارت عجيبي شد و اين خاطره
براي مدتها نقل محافل شده بود.
بعضي بچه ها شوخي مي كردند و مي گفتند:
ميخواهيم براي شب عروسي،
ماشين هادي را بگيريم و...
چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن
را كه براي كار استفاده
ميكرد فروخت و يك وانت خريد.
🗣راوی یکی از دوستان شهید
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍✋
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼
سلام علیکم خدمت امام رضایےهآ و
هیئتے های نابمون که خدامیدونه
چقدر دلتنگ حال و هوای هیئتن:)
اگه این شبا غریب بشیم با خودِ درونمون
با این نفس وامونده ی دنیایی
شاید نگاه حضرت غریب الغربا
شامل حال دلامون بشه و
محول الاحوال بشیم:)
مثلا بدونی مولای حیِ ما
صاحبِ جهانِ هستی
غریبانه یه گوشه ای
شب و روز میگذرونن
این حرفا چیه ؟!
آقا این حرفا که قد ما نیست
یه کلافگی ساده هم از انتظار نداریم:)
واسه همینه که میگفتم
هرررجا منتظری و بهت سخت گذشت
بگو #اللهمعجللولیکالفرج
یه یامَهدی هم از زبونت در بیاد
شاید بغلدستیات به خودشون بیان:)
یه یامهدی بشه یه تلنگرِ اساسی :)
راستی !!
ماه ذی القعده
ماهِ توبه
ماه رجوع
چه کردی تو؟!
نماز یکشنبه رو بجا اوردی؟!
یا غافل بودی ازش؟!
از غفلت دربیا
تا اهلِ سباحت بشی
اهل تسبیح بشی
غافل که نباشی
ذاکرِ خوبی میشی :)
هی مدام ذکر خدا رو لباته
اصلا باید دور اون لب و دهن گشت :)