eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌شصت‌وچهارم! › عین همیشه ... وسط درس ... درس رو تعطیل کرد ... به حدی به بچه ها فشار می آورد... و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل می کرد ... که تا اسم time Breaking می اومد ... گل از گل بچه ها می شکفت ...شروع کرد به خندوندن بچه ها ... و سوژه این بار ... دیگه اجتماعی ... سیاسی یا ... نبود ... این بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفت ... و از بین همه ... حضرت زهرا ... با یه اشاره کوچیک ... و همه چیز رو به سخره گرفت ... و بچه ها طبق عادت همیشه... می خندیدن ... انگار مسخ شده بودن ... چشمم توی کلاس چرخید ... روی تک تک شون ... انگار اصلاً نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه ... فقط می خندیدن ... و وقتی چشمم برگشت روی اون ... با چشم های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می کرد برای اولین بار توی عمرم ... با همه وجود از یه نفر متنفر بودم... اشتباهش و کارش ... نه از سر سهو بود ... نه هیچ توجیه دیگه ای ... گردنم خشک شده بود ... قلبم تیر می کشید ... چشم هام گر گرفته بود ... و این بار ... صدای سائیده شدن دندان های من بهم ... شنیده می شد ...زل زدم توی چشم هاش ... ـ به حرمت اهل بیت قسم ... با دست های خودم نفست رو توی همین کلاس می برم... به حرمت فاطمه زهرا قسم رهات نمی کنم ... از خشم می لرزیدم و این جملات رو توی قلبم تکرار می کردم ... اون شب ... بعد از نماز وتر رفتم سجده ... ـ خدایا ... اگر کل هدف از خلقت من ... این باشه که حق این نامرد رو بزارم کف دستش... به خودت قسم که دفاع از سرورم برای من افتخاره ... خدایا تو می دونی من در برابراین مرد ضعیفم ... نه تواناییش رو دارم ... نه قدرت کلامش رو ... من می خوام برای دفاع از شریف ترین بندگانت بایستم ... در حالی که می ترسم که ضعف و ناتوانیم ... به قیمت شکست حریم اهل بیت تموم بشه ... ترجیح میدم همین الآن و در جا بمیرم ولی مایه سرافکندگی اهل بیت پیامبر نشم ... و سه روز ... پشت سر هم روزه گرفتم حسبنا اهلل ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ... نیم ساعت به زمان همیشگی ... بین خواب و بیداری ... این جملات توی گوشم پیچید بلند شدم و نشستم ... قلبم آرام بود ... و این ... آغاز نبرد ما بود ... اینکه شاگرد اول بودم ... اما با همه قوا روی شیمی تمرکز کردم ... تمام وقتی رو که از مدرسه برمی گشتم ... حتی توی راه رفت و آمد ... کتاب رو جلوتر می خوندم ...با مقوای نازک ... کارت های کوچیک درست کردم ... و توی رفت و آمد، اونها رو می خوندم... هر مبحثی رو که می دیدم ... توی کتاب های دیگه هم در موردش مطالعه می کردم ... تا حدی که اطالعاتم در مورد شیمی فراتر از حد کتاب درسی بود ... کل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش ... ردیف و گروهش ... عدداتمی و جرمی و... حفظ کردم ... توی خواب هم اگه ازم می پرسیدی عنصر * ... می تونستم توی 30 ثانیه کل اطالعاتش رو تکرار کنم ... هر سوالی که می داد ... در کمترین زمان ممکن اولین دستی که در حلش بلند می شد ... مال من بود ... علی‌الخصوص استوکیومتری های چند خطیش رو ...من مخ ریاضی بودم ... به حدی که همه می گفتن تجربی رفتنم اشتباه بود ... ذهنی ... تمام اون اعداد اعشاری رو در هم ضرب و تقسیم می کردم ... بعد از نوشتن سوال ... هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود ... من، جواب آخرش رو می گفتم... و صدای تشویق بچه ها بلند می شد... کم کم داشت عصبی می شد ... رسما بچه ها برای درس شیمی دور من جمع می شدند ... هر چی اون بیشتر سخت می گرفت تا من رو بشکنه ... من به خودم بیشتر سخت می گرفتم ... و گرایش بچه ها هم بیشتر می شد... بارها از در کلاس که وارد می شد ... من پای تخته ایستاده بودم ... و داشتم برای بچه ها ... درس جلسات قبل رو تکرار می کردم ... تمرین حل می کردم و جواب سؤال ها رو می دادم... توی اتاق پرورشی بودم ... که فرامرز با مغز اومد توی در ... - مهران یه چیزی بگم باورت نمیشه ... همین الآن سه نفر به نمایندگی از بچه های پایه دوم، دفتر بودن ... خواستن کلاس فوق برنامه و رفع اشکال شون با تو باشه ... گفتن وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد می گیریم ... تازه اونم جلوی چشم خود دبیر شیمی ... قیافه اش دیدنی بود ... داشت چشم هاش از حدقه در می اومد ... خبر به بچه های پایه اول که رسید ... صدای درخواست اونها هم بلند شد ... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ 🌻 • امیرالمؤمنین(؏) در مورد فواید نمازِ شب می گویند:  «بیداری شب باعث سلامتى بدن و خشنودى پروردگار بزرگ و در معرض رحمت و لطف خدا قرار گرفتن و چنگ زدن به اخلاق پيامبران است!» --------------------------------•<🌼🦋>• ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿. أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسْآءِ♥️ سلام بر پنجمینِ اصحابِ کساء...(: . . اَمیٖرے‌ٖحُسِینٌ‌وَنِعْم‌َالْاَمیٖر↯ .🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
﴿ 🌙﴾ "نماز را از زوالِ خورشید تا نهایت تاریکی شب به پا دار و نمازصبح را نیز بر پا دار که آن نماز مورد مشاهدهٔ فرشتگان شب و فرشتگان روز) است! " ✨•سـوره اسرا،آیــه 78•✨ - چه‌کسے ما را شنیـد الا خدا؟ :) ♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ 🌻' ‌} . . . اگہ کسۍ‌ تو‌ کُما‌ باشہ ، خانواده‌ش‌ همہ منتظرن‌ کہ برگرده... خیلیامون‌ تو‌ کماۍ‌ گناهیم ؛ اهل‌ بیت‌ منتظرمونند...🌱 ⚠️ وقتش‌ نشده‌ کہ برگردیم...؟ :) . . . حرف‌هاۍ‌ خودمونیمون.. ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
💚' › پس همه اشياء تنها به مشيت تو بدون آنكه دستورى صادر شود فرمان پذيرند وتنها به اراده‌ى تو بدون آن كه نهيت را اظهار كنى بازمى‌ايستند شاهد اين جمله اشاره باشد به معنا و مفهوم آيه شريفه: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» جز اين نيست كه امر خداى تعالى است كه هر گاه اراده كند به چيزى بگويد باش پس او مى‌شود.🌿 بلكه مفادش اراده‌ى گفتن است نه خود گفتن بنابراين پس مفهوم اين جمله از دعا با مفهوم آيه‌ى شريفه مطابقت دارد و حاصل معنى آن است كه طاعت و فرمانبرى همه موجودات هيچ حالت منتظره‌اى ندارد مگر فقط مشيت و اراده‌ى حق تعالى🌱 از تو به يك اشارت از ما بسر دويدن‌ . . || سجّاده هم به او دل‌بستھ بود.. 🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪁... ◖🩵✨◗ همواره خداوند کافیست ♥️ ‹ 🩵⇢ > ناب‌ترین استورےها؛ اینجـا دانلود ڪن🤓👇 http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Final Mix_02_Moharram 1402.mp3
8.04M
|••| 🎼 |•• به ڪمڪ عمه جونت بچه ها رۅخوابوندم تو سخت ترین شاه ‌غریبان عالم💔🥺 صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂 🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°• | 🎷🥁 |°• گریه کردن بر غمای فردی که ۱۴۰۰ سال پیش به شهادت رسیده ، چه فایده ای برای انسان های این عصر داره؟ اصلا چه نتیجه ای داره؟ گریه کردن بر مصیبت های امام‌حسین و اصحاب ایشون فلسفه و دلایل خاصی داره که البته این کار در منابع شیعه و اهل سنت ، کار پسندیده ایه و ثواب زیادی داره! بریم با منبع بهتون نشون بدم: جناب احمد ابن حنبل که از علمای اهل تسننِ ، در کتاب خودش به اسم فضائل الصحابه ، جلد۲ صفحه ۶۷۵ شماره روایت ۱۱۵۴ چاپ موسسه الرساله بیروت ؛ روایت میکنه که: پاداش گریه بر امام‌حسین(ع) و اهل بیت بهشت است. در منابع شیعی هم بارها در روایت های مختلفی ذکر شده که گریه بر امام‌حسین(ع) حتی به اندازه قطره اشکی ، پاداش بهشت رو به دنبال داره! همچنین امام‌رضا(ع) به پسر شبیب می فرمایند: ای پسر شبیب! اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی ، برای حسین‌بن‌علی(ع) باید گریه کنی! در ادامه می فرمایند: این کار باعث از بین رفتن گناهان میشود! . ‌. ‌. راوے جبههٔ حـق باش🧐💪 🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| 🎐 غَیْرَ أَنِّى یَا إِلٰهِى أَشْهَدُ بِجَُهْدِى وَجِدِّى وَمَبْلَغِ طاعَتِى وَوُسْعِى، وَأَقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً الْحَمْدُلِلّٰهِ الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً فَیَکُونُ‌َ مَوْرُوثاً، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِى مُلْکِهِ فَیُضادَّهُ فِیَما ابْتَدَعَ؛ معبودم من گواهی می‌دهم به تلاش و کوششم و به قدر رسایی طاعت و ظرفیتم و از باب ایمان و یقین می‌گویم: ستایش ویژۀ خداست که فرزندی نگرفته تا از او ارث برند و برای او در فرمانروایی‌اش شریکی نبوده تا با او در آنچه پدید آورده مخالفت کند؛ . . دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن 🎐🍃 @heiyat_majazi
{ ⛱' } آقای‌ امام‌ حسینِ‌ عزیز، شما ساکن‌ِ همیشگیِ‌ سمت‌ چپِ‌ قفسه سینه‌یِ‌ تک‌تکِ‌ ما روسیاه‌‌ها هستیا نکنه نگا‌هتو‌ ازمون‌ بدزدی‌؟! رو‌ سیاهیم؟! قبول.. نوکرِ خوبی‌ نیستیم؟! اینم‌ قبول.. ولی‌ شما‌ همه رو میخرین‌ مگه نه؟! میشه مارم‌ بخرین؟! لطفا . . .♥:) . . - اۍ آرامِ دل هـر غریبِ وحشت‌زدهـ '🌱 ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⚘️ ⟯ یکی از خصوصیت‌های بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود.✨ همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم می‏‌گفت. ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام می‏‌دادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر می‏‌کردیم نمی‏‌توانستیم روزه بگیریم اما او روزه می‏‌گرفت و برای سحری بیدار می‏ شد.🍳 یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم می‏زد و لابه لای هر بند از اذانش فریاد می‏زد و می‌‏گفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است. ما هم از آن به بعد سر به سرش می‏‌گذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) می‏‌گفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!😍 . . ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌شصت‌وپنجم! › درگیریش با من علنی شده بود ... فقط بچه ها فکر می کردن رقابت شیمیه ... بعضی ها هم می گفتن ... - تدریس تو بهتره ... داره از حسادت بهت می ترکه ...کار به آوردن سوال های المپیاد کشیده بود ... سوال ها رو که می نوشت ... اکثرا همون اول ... قلم ها رو می گذاشتن زمین ... اما اون روز ... با همه روزها فرق داشت ... ـ این سوال سال * المپیاد کشور * ... با پوزخند خاصی بهم نگاه کرد ... - جزء سخت ترین سوال ها بوده ... میگن عده کمی تونستن حلش کنن ... نگاه های بچه ها چرخید سمت من ... و نگاه من، بدون اینکه پلک بزنم ... به تخته گره خورده بود ... - خدایا ... این یکی دیگه خیلی سخته ... به دادم برس ... ـ آقا چرا یه سوالی رو میارید که خودتون هم نمی تونید حل کنید؟ ... گند می زنید به روحیه ما ... و بچه ها باهاش هم صدا شدن ... هر کدوم در تایید حرف قبلی یه چیزی می گفت ... و من همچنان به تخته زل زده بودم ... فرامرز از پشت زد روی شونه ام و صداش رو بلند کرد... - بیخیال شو مهران ... عمرا اگه این سؤالش مال سن ما باشه ... المپیاد دانشجوها یا بالاتر بوده ... بین سر و صدای بچه ها ... یهو یه نکته توی سرم جرقه زد... - آقا اصلاً غیر از اورانیوم ... عناصر پرتوزا در طبیعت به طور آزاد یافت نمیشن ... عناصر این گروه اصلا وجود خارجی ندارن و فقط به صورت آزمایشگاهی تولید میشن ... مطمئنید عنصرهایی که توی گزینه هاست درسته؟ ... ـ میگم احتمالاً طراح سوال ... موقع طرح این ... مست بوده عقلش رفته بوده تعطیلات آقا یه زبون به برگه اش می زدید ... می دید مزه شراب میده یا نه؟ ... جمالتی که با حرف اشکان ... شرترین بچه کلاس کامل شد ... - شایدم اونی که پای تخته نوشته ... دیشب زیادی خورده بوده ... و همه زدن زیر خنده ... برای اولین بار ... سر کلاس ... با حرف هایی که خودش می زد... و جمالتی که دیگران رو مسخره می کرد ... مسخره اش کردن ... جذبه و هیبتش شکست ... کسی که بچه ها حتی در نبودش بهش احترام می گذاشتن ... از اینکه خلق و خوی مسخره کردن بین بچه ها شایع شده بود ... و قبح شراب خوردن ریخته بود ... ناراحت بودم ... اما این اولین قدم در شکست اون بود ... به زحمت، خودش رو کنترل کرد ... - نه من که طبیعی بودم ... ولی راست می گید ... شاید طراحش خورده بوده ... و اشکان ول کن نبود ... ـ احتمالاً اولش حسابی خورده ... پشت سرش هم حسابی ... خورده ... آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه ... به شکر خوردن می اندازنش ... ـ آره احتمالاً تو هم اونجا بودی ... داشتی کنار طرف، شکر می خوردی ... تا یه چی میشه اونجا این طوری ... اونجا اینطوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاضیه استان بیرون گذاشتی؟ ... کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج می شد ... دو بار با خودکار زد روی میز - بسه دیگه ... ساکت ... تا مؤدبانه ازتون می خوام ... حواستون جمع باشه ... و بعد رو کرد به من و خندید ... - تو هم مخی هستی ها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی... باید * به دنیا می اومدی ... محکم زل زدم توی چشماش ... ـ شما رو نمی دونم ... ولی من از نسل اون ایرانی هایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد ... و همه دنیا گفتن فقط بزرگ ترین مهندس های امریکایی می تونن اون فاجعه رو مهار کنن ... یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردن ... ایرانی اگر ایرانی باشه ... یه موی کارگر بی سوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه ... برده روحش آزاده، جسمش در بند ... اما ما مثل احمق ها ... درگیر بردگی فکری شدیم ... برده فکری ... دیر یا زود خودش ... با دست خودش ... به دست و پای خودش غل و زنجیر می بنده ... کلاس یه لحظه کپ کرد ... اون مهران آرام و مودب ... که حرمت بداخلاق ترین دبیرها رو حفظ می کرد ... جلوی اون ایستاده بود ... سکوت کلاس شکست ... صدای سوت و تشویق بچه ها بلند شد ... و ورق برگشت ... از اون به بعد هر بار که حرفی می زد ... چشم بچه ها برمی گشت روی من ... تایید می کنم یا رد می کنم یا سکوت می کنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد ... اما دلیلی نمی بینم حرفی بزنم ... جای ما با هم ... عوض شده بود ... و من هم صادقانه ... اگر نقدی که می کرد، صحیح بود ... می پذیرفتم ... و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود ... با صراحت می گفتم ... ـ باید در موردش تحقیق کنم ... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ 🌻 • در شب بیداری ها به فراوانی های زندگیت بیاندیش که خداوندچگونه مهربانانه و بی منت نعمت های زیادی به تو بخشیده، از نعمت نفس کشیدن بگیر تا نعمتهایی که هر کسی آرزوی آن را دارد! ایا وقت آن نیست که با شکرگزاری ساده از او قدردانی کنیم؟!🤔 --------------------•💚🕊•------------------ ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿. أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ💔 سلام بر غریبِ غریبان😭 . . اَمیٖرے‌ٖحُسِینٌ‌وَنِعْم‌َالْاَمیٖر↯ .🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
💚◖ "و تو را از حقیقت روح می‌پرسند، جواب ده که روح از عالم فرمان خداست و (شما پی به حقیقت آن نمی‌برید زیرا) آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است!" ••﴿ آیه 85 سـوره أســرا ﴾•• °------------☘🌹----------------° - چه‌کسے ما را شنیـد الا خدا؟ :) ♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ 🌻' ‌} . . . بہ قول‌ حاج‌ حسین‌ یڪتا... معلوم‌ نیست‌ سر طناب‌ زندگیمونو دادیم‌ دست‌ کۍ‌ کہ گند‌ پشت‌ گند! :)💔 . . . حرف‌هاۍ‌ خودمونیمون.. ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
💚' › پناهندگى به خداوند در حل مشكلات و دفع بلاها حضرت سجّاد (عليه السلام) در هنگام ترس و گرفتارى‌ها با حال تضرّع به پناهندگى خداوند اصرار مى‌ورزد؛ زيرا در وقت هجوم انواع بلاها و حوادث و گناهان تنها پناهگاه انسان خداست نه غير او.🌺 این فراز از دعاى امام (عليه السلام) آموزشى به بندگان خداست كه در وقت فشار گرفتارى و غم‌ها به غير از خدا توجه نكنند، چون اين حالت‌هاى روحى و جسمى كه در اثر بسته شدن درِ رحمت و نعمتِ خداوند و روى آوردن انواع بلاها و سختى ها براى انسان است به خاطر اين است كه خداوند مى‌خواهد، بندگانش به سوى او روى‌ آورند و با او گفتگو كنند و به وجود حق عشق بورزند. و خداى متعال اين حالت بنده را دوست دارد.🙂 . . || سجّاده هم به او دل‌بستھ بود.. 🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
📚🌱'' ⟩ کتاب نخل و نارنج نویسنده: وحید یامین‌پور نخل و نارنج نوشته وحید یامین‌پور، پژوهشگر و نویسنده معاصر ایرانی درباره زندگی شیخ مرتضی انصاری، مرجع تقلید بزرگ شیعیان در عصر قاجار است.. . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• 🍃•| ⬅️ آسیب های داد و فریاد ❤️‍🔥✨ ✍🏻 چه زن، چه مرد، با صدای بلند گله کردن فقط برای مدت کوتاهی مفید است و در صورت تکرار، باعث عصبانیت همسرتان می‌شود.🙄😤 درصورت تداوم، این سرزنش‌ها بالاخره کار خودش را خواهد کرد و زیبایی‌های زندگی رو به افول می‌رود.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😔😞 . . . در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️ 🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪁.• 「از‌تو‌چه‌پنهون...میخوام‌بیام‌این‌ جای‌رقیه」🚶🏽‍♂💔 . . ناب‌ترین استورےها؛ اینجـا دانلود ڪن🤓👇 .•🎥 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
4_5904305337246159164.mp3
19.55M
|••| 🎼 |•• بنازم شیر جمل حسن حسن آقا حسن مولا صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂 🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| 🍃|• 🎙"نقش بچه های طلاق و تک والد در اغتشاشات" . . ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️ °•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⚘️ ⟯ در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید. شهید بهشتی💚 . . ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌شصت‌وششم! › توی راهرو بهم رسیدیم ... با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم ... صدام کرد ... ـ از همون روز اول ازت خوشم نیومد ... ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم ... فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی .. خندیدم ... - که بعدش ... بچه مذهبی کلاس بشه خبرچین و جاسوس... لو بره و همه بهش پشت کنن؟... خنده اش کور شد ... ـ خیلی دست کم گرفته بودمت ... مکث کوتاهی کرد و با حالت خاصی زل زد توی چشمم ... ـ می دونی؟ ... زمان انقلاب و جنگ ... امثال تو رو می کشتن ... دستش رو مثل تفنگ ... آورد کنار سرم ... ـ بنگ ... یه گلوله می زدن وسط مخش ... هنوزم هستن ... فقط یهو سر به نیست میشن ... میشن جوان ناکام ... و زد تخت سینه ام ... ـ جوان هایی که یهو ماشین توی خیابون لهشون می کنه ... یا یه زورگیر چاقو چاقوشون می کنه ... حادثه فقط بعضی وقت هاست که خبر نمی کنه ... ناخودآگاه، بلند از ته دلم خندیدم ... ـ اشکال نداره ... شهدا با رجعت برمی گردن ... حتی اگه روی سنگ شون نوشته شده باشه ... جوان ناکام ... خدا موقع رجعت به اسامی بنیاد شهید کار نداره ... برو اینها رو به یکی بگو که بترسه ... هر کی یه روز داغ می بینه ... فرق مرده و شهید هم همینه ... مرده محتاج دعاست ... شهید دعا می کنه ... و راهم رو کشیدم و رفتم سمت دفتر ... بعد از مدرسه ... توی راه برگشت به خونه ... تمام مدت داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... و اینکه اگه رفتنی بشم ... احدی نمی فهمه چه بلایی و چرا سرم اومد ... و اگه بعد من، بازم سر کسی بیاد چی؟ ... به محض رسیدن ... سریع نشستم و کل ماجرا رو نوشتم ... با تمام حرف هایی که اون روز بین ما رد و بدل شد ... و زنگ زدم به دایی محمد ... و همه چیز رو تعریف کردم ... ـ شما، تنها کسی بودی که می تونستم همه چیز رو بهت بگم ... خلاصه اگر روزی اتفاقی افتاد ... همه اش رو نوشتم و تاریخ زدم، امضا کردم ... توی یه پاکته توی کتابخونه سومی... عقایدش که به سازمان مجاهدین و ... ها می خوره ... اگه فراتر از این حد باشه ... لازم میشه ... اون تابستان ... اولین تابستانی بود که ما مشهدی نشدیم... علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست بریم ... اما من پیش دانشگاهی بودم ... و جو زندگیم باید کاملاً درسی می شد ... مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می کرد ... علی الخصوص که یکی از مراکز برگزاری آزمون های آزمایشی * بود ... و کل بچه های پیش هم از قبل ... ثبت نام شده محسوب می شدن ... امتحان نهایی رو که دادیم ... این بار دایی بدون اینکه سوالی بپرسه ... خودش هر چی کتاب که فکر می کرد به درد کنکور می خوره برام خرید ... هر چند اون ایام، تنوع کتاب ها و انتشارات مثل الآن نبود ... و غیر 3 تا انتشارات معروف ... بقیه حرف چندانی برای گفتن نداشتن ... آزمون جمع بندی پایه دوم و سوم ... رتبه کشوریم ... تک رقمی شد ... کارنامه ام رو که به مادرم نشون دادم ... از خوشحالی اشک توی چشماش جمع شد ... کسی توی خونه، مراعات کنکوری بودن من رو نمی کرد ... و من چاره ای نداشتم جز اینکه... حتی روزهایی رو که کلاس نداشتیم توی مدرسه بمونم ... اونقدر غرق درس خوندن شده بودم ... که اصلاً متوجه نشدم... داره اطرافم چه اتفاقی می افته ... روزهایی که گاهی به خاطرش احساس گناه می کنم ... زمانی که ایام اوج و طلایی ... و روزهای خوش و پر انرژی زندگی من بود ... مادرم، ایام سخت و غیر قابل تصوری رو می گذروند ... زن آرام و صبوری ... که دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت زمانی که مشاورهای مدرسه ... بین رشته ها و دانشگاه های تهران ... سعی می کردن بهترین گزینه ها و رشته های آینده دار رو بهم نشون بدن ... و همه فکر می کردن رتبه تک رقمی بعدی دبیرستان منم ... و فقط تشویق می شدم که همین طوری پیش برم ... آینده زندگی ما ... داشت طور دیگه ای رقم می خورد ... نهار نخورده و گرسنه ... حدود ساعت 7 شب ... زنگ در رو زدم ... محو درس و کتاب که می شدم ... گذر زمان رو نمی فهمیدم ... به جای مادرم ... الهام در رو باز کرد و اومد استقبالم ... ـ سلام سلام الهام خانم ... زود، تند، سریع ... نهار چی خوردید؟ ... که دارم از گرسنگی می میرم ... برعکس من که سرشار از انرژی بودم ... چشم های نگران و کوچیک الهام ... حرف دیگه ای برای گفتن داشت ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi