eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.5هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀🍂 غروبی که حرم را لاله گون کرد اثر هنرمند: مهدی زارعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 بی تفاوت نباش!! اینکه خودت خوبی، به تنهایی کافی نیست! ⬅️ نگو به من چه! به تو چه! ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
⚫️ وقتی حجاب دغدغه مسئولان نیست و فرهنگ پوشش را ول و رها میکنند نتیجه اش میشود این ابتذال وحشتناک در پوشش. 🔻کشف شلوارهای بسیار مبتذل زنانه در پایتخت توسط پلیس 🔹نمونه شلوارهای مستهجن با طرح‌های عجیب و خارج از شان و عرف جامعه که پلیس در برخی از اصناف کشف کرده است. 🔹بنابر اعلام پلیس، برخی از فروشندگان که این شلوارها را به صورت اینترنتی به فروش می‌رساندند بعد از دریافت وجه، مشتری را بلاک می‌کردند.   ✍ آقایان دو ماه دیگه فصل سرما تموم میشه و وضع از این هم بدتر خواهد شد و بعضی زنان با لباس های نیمه برهنه به خیابان خواهند آمد، لباس هایی که در همین بازار جمهوری اسلامی میخرند . لطفا اگه اندک غیرتی باقی مانده تصمیمات لازم را اتخاذ و برای اجرا به مبادی قانونی ابلاغ نمایید. ‌ ‎
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت صد و چهارم ......... لطفا این پیام رو پاک کن دوست ندارم برات دردسر بشه اول زندگیت . انگاری اب یخ رو خالی کرده باشن روم . تموم سعی خودم رو کردم تا اب دهنمو قورت بدم . یعنی کیایی واقعا بهم علاقه داشت . ولی چرا هیچ وقت قدم درست و حسابی برا خودش بر نداشت . شاید اگر ارین نیومده بود خواستگاریم بهش جواب مثبت می دادم . این فکر ها حالا نصف شبی برام شده بود کابوس زندگی .....‌ ولی نه ...... من نباید تحت تاثیر قرار می گرفتم...... من حالا ازدواج کرده بودم و دنبال خوشبختی بودم . دنبال یه زندگی اروم بودم . و مطمئن بودم ارین لیاقتم رو داره . تنها کاری که می تونستم برا کیایی انجام بدم این بود که براش ارزوی خوشبختی کنم . بنابرین فقط براش نوشتم : متشکرم استاد . کل پیام هاش رو از گوشیم پاک کردم دوست نداشتم ارین با دیدن این پیام ها فکر بدی در موردم داشته باشه . خیلی خسته بودم . فردا هم باید کلی کار انجام می دادیم . زیر پتو خزیدم و اروم چشمام رو بستم تا خوابم برد . صبح با صدای کتایون و مامان ملیحه که داشتن طبقه بالا رو گرد گیری می کردن از خواب بیدار شدم . مثل اینکه تصمیم گرفته بودن خنچه عقد در طبقه بالا چیده بشه . حسابی استرس گرفته بودم . از اینکه هنوز کارای زیادی بود که باید انجام می شد . حس خوبی نداشتم . دیشب با خوندن پیام های کیایی حالم یکم دگرگون شد . نه اینکه خدای نکرده تو انتخابم اشتباه کردم یا اینکه می تونستم صبر کنم تا مورد بهتری پیدا بشه ..... نه ..‌‌‌.... حس بدم فقط به خاطر استرس این چند وقت بود . از رختخواب زدم بیرون و صورتم رو شستم و از اتاق رفتم بیرون . طبقه بالا حسابی برق افتاده بود و تمیز شده بود . حتی دکور مبل ها رو هم عوض کرده بودن . کتایون با دیدنم از سر شوق به حرف اومد : به ....... به عروس خانوم ...... صبحت بخیر ..... چرا اینقدر زود بیدار شدی ؟ رو به هر دو نفرشون جواب دادم : سلام ...... صبحتون بخیر ...... امروز خیلی کار دارم شاید یه سر برا انتخاب واحدم برم تا رامسر با مریم . منتظر خبرش هستم که می ریم یا نه . کتایون و مامان که حالا کارشون با طبقه بالا تموم شده بود با من به طبقه پایین اومدند . مثل اینکه اونا هم صبحانه نخورده بودند . عادت همیشگی مامان ملیحه بود که همیشه اول صبح به کار هاش می رسید بعد صبحانه می خورد . به همراه کتایون دور میز صبحانه نشستم و مامان برای ما و خودش چای ریخت . تکه ای از نان نیمه گرم صبح که اقاجونم گرفته بود را به دندان گرفتم که کتایون به حرف اومد : حالا اگر امروز کاری داری برو انجام بده ...... که من برا پس فردا نوبت ارایشگاه گرفتم . با تعجب نگاهی بهش کردم و گفتم : کتایون جون مراسم حدودا دو یا سه هفته ی دیگه هست چرا از الان نوبت گرفتی ؟ با خنده لقمه ای از نان و پنیر تبریز و گردو برام گرفت و داد دستم : عزیزم شما هنوز چیزی از فنون شوهر داری بلد نیستی ........ از حرفش چیزی سر در نمی اوردم و مامان ملیحه ریز می خندید . مقداری از چایم رو خوردم تا لقمه کمی خیس شود تا بتوانم بجوم . که مامان ملیحه به حرف اومد : کیانا جان نوبت ارایشگاه برات گرفتیم که با کتایون بری برا اصلاح . چون این یه مورد رو نمیشه همون دقیقه نود انجام داد . با تعجب به هر دو نفرشون گفتم : ولی فکر کنم واقعا نیاز نباشه مامان فعلا این کار رو انجام بدم ها ........ صدای خنده های هر دو نفرشون دوباره بلند شد . انگاری من خیلی چیز ها از رموز شوهر داری بلد نبودم ....... مثل لباس زیر که اگر دیشب ارین مجبورم نمی کرد برم بخرم حتی اصلا به فکرم هم خطور نمی کرد . همه ی این چیز های جدیدی که به تازگی قلب و روحم رو درگیر خودش کرده بود برام تازگی داشت و بعضی هاش برام خوشایند بود . به اصرار کتایون چندتا برنامه ریزی چیدیم که تا مراسم عقد باید انجام میشد . رمان رو با ۴۰ هزار تومن تا اخر بخون😍ب ازاده پیام بده👇 @AdminAzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی ترکیه به "سپر امنیتی اسرائیل" در برابر موشک‌های ایرانی تبدیل شده!! ▪️ دکتر «فاتح اربکان» مدیر حزب جدید رفاه ترکیه: 🔺پایگاه راداری "مالاتیا" در شهر ترکیه برای افزایش امنیت اسرائیل در قبال تهدیدهای موشکی ایران استفاده می‌شود؛ دو پایگاه "اینجرلیک" و مالاتیا در ترکیه در خدمت گروه‌های تروریستی و امنیت رژیم صهیونیستی است و بسته شدن آنها ضروری است. ‌ ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫یک شب پر از آرامش ✨یک دل شاد و بی غصه 💫یک زندگی آروم و عاشقانه ✨و یک دعای خیر از ته دل 💫نصیب لحظه هاتون! ✨تو این شب زیبای پاییزی و سرد 💫خونه دلتون گرم ✨شبتون سرشار از عطر خدا
❄️💕آخرهفته تون شـاد و زیبـا ❄️💫 هر چی آرزوی خوبه نثار شما ❄️☃️براتــون.. ❄️💕یک دل شاد ❄️💫یک لب خندون ❄️☃️یک زندگی آروم ❄️💕یک دشت آرامش ❄️💫یک کوه سلامتی و شادی ❄️☃️یک دریا خوشبختی ❄️💕یک آسمـان آرزوهای زیبا ❄️💫یک عمر باعزت ❄️⛄️از پـروردگار خواستـارم
خدٰایٰاچنٰان‌کن سرانجٰام‌کٰار!🥺🍓 توخوشنودبٰاشی‌‌و مٰارستگٰار ...♥️🦋
به درمانم نمی‌کوشی ، نمیدانی مگر دردم؟
«💛🕊»↴ آقاجونم خیلی‌دلتنگتم!..🥺💔 میشه‌طلب‌کنی!؟
🔆 سفارش رهبری به نوجوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدااربابی‌است‌که‌بنده‌ی‌خودرارهانمیکند! اگرخطاکنداورااصلاح‌میکندواگر.. خوبی‌کند‌اوراشبیه‌خود‌قدرتمند‌خواهد‌ ساخت.. -استاد‌پناهیان
⎝‌💛🔗⎞ - • • مشڪل‌همین‌بود‌دیگہ! باید‌بلند‌مۍشدیم‌برا؎ظھورش ڪار؎میڪردیم‌ولۍ‌نشستیم‌و‌فقط غروب‌جمعہ‌ها‌چرا‌نیامدی استوری ڪردیم! • • ⎞🔗💛⎝‌↫
‼️ ...🚶 خواهرم حفظ حجاب به پوشیدن شلوار قد نود چسبون و پیرهن بدن نما و چادر ملی انداختن رو اینا نیست.... _یا شما معنی حجاب رو بد فهمیدی،یا این روزا نون تو اینجور محجبه بودنه....😊💔 +یا محجبه هستی کامل باش و اسم چادر رو این وسط خراب نکن؛ یا نمیخوای هم محجبه باشی؛ خودت باش...!
🔸 اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند. در این شب ملائك بر زمین نزول می كنند. برای این شب عملی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است: 🔹اولین پنج شنبه ماه رجب - در صورت امكان و بلا مانع بودن- روزه گرفته شود. 🔹چون شب جمعه شد؛ ما بین نماز مغرب و عشاءدوازده ركعت نماز اقامه شود كه: 🔸‍ هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود 🔸‍ و در هر ركعت یك مرتبه سوره حمد 🔸‍ سه مرتبه سوره قدر 🔸‍ دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. 🔸 ‍و چون دوازده ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود. 🔸‍ پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر ˝سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ˝ گفته شود. 🔸‍ پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر" رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْظَم" گفته شود. 🔸‍ در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد. ♥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••♥️🌿✨••• امشب که شب عرض نیاز است برایم یک کرب و بلا هست فقط، کلّ دعایم...✨🌱 حسرت دیدار تو بگذار به پایان برسد♥️🌿 •• شب زیارتی ارباب ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️"مهدی جان...! آرزوی تو مرا زنده نگه میدارد خواه یک روز برآورده شود یا نشود!" 🌟 ════✧🌸✧════ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨رغائب نام دیگر توست ڪاش لااقل یڪ شب درسال تو را آرزو می‌ڪردیم... برگرد ڪاملترین آرزو...! 🌙 ♥ ‌‌‌‌‌‌════✧🌸✧════ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
شب‌آرزوھاست‌_۲۰۲۲_۰۲_۰۳_۱۶_۱۳_۳۹_۸۶۲.mp3
5.59M
هر کسی که دغدغه ش فقط غیبت حضرت صاحبه برای ظهور دعا کنه شب لیله الرغائبه😍❤ ════✧🌸✧════ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
پروفایل🍃
پروفایل 🌹🍃
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت صد و پنجم ........ مثل اینکه مامان ملیحه قصد داشت کلا من رو یه شبه از یه دختر چشم و گوش بسته تبدیل کنه به یه همسر نمونه برا ارین . دوست داشتم تغییر کنم ولی نه یه شبه .....‌ دوست داشتم ذره ذره تغییر کنم و با دنیای دختر بودنم خداحافظی کنم . همین که اخرین لقمه از نان و پنیر رو به همراه چای دادم پایین که گوشیم زنگ خورد با نگاه کردن به صفحه گوشی دیدم چند پیام اومده و مریم پشت خط بود . اول تماس رو وصل کردم : سلام مریم گلی خودم ..... چه خبر ؟ امروز می ریم رامسر دانشکده ؟ با دلخوری از دیروز و با لحنی ناراحت جواب داد : علیک سلام ....... دیگه ارین جونت رو داری من سبزه بی ریخت به چه دردت میخورم ....... ولی خاک برسرت فکر نمی کردم اینقدر شوهر ندیده باشی . دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و حسابی از حرفای مریم خنده ام گرفته بود : مریم جونم می دونم از دستم ناراحتی .....‌‌ ولی خب چیکار کنم باید کارام رو می رسیدم . تازه دو هفته دیگه که مراسم عقد هست من هنوز از خیلی از کارام عقبم . مریم از سر کلافگی پوفی کشید : حالا نمیشد امروز نریم دانشکده بابا تازه ۵ عید رد شده ..... بریم چیکار ؟ راستی مژگان می گفت : استاد کیایی و چند تا استاد دیگه که باهاشون پروژه هم داشتیم هستند و باید بریم ببینیم برامون نمره پروژه ثبت کردند یا نه . از شنیدن اسم کیایی دوباره استرس افتاد به جونم ولی خودم رو کنترل کردم : عزیزم الان تعطیلات رسمی تموم شده در ثانی باشه مریم جون .....ساعت چند از خونه میای بیرون که من اماده بشم ؟ جواب داد : یه نیم ساعت دیگه میام ....‌ بوق زدم بیرون باش . فعلا بای . با قطع کردن تماس مریم دست گذاشتم رو دل لا مصبم که از دیروز موقع خرید حسابی درد می گرفت و ول می کرد . خودم می دونستم به خاطر استرس و فشار این چند وقته بود که اینطوری می شدم . نگاهی به پیام ها انداختم که همش از ارین بود : اولی : سلام بر عزیز دل خودم . دومی : امروز بر خلاف میلم رفتم شرکت یه قرار مهم اتفاق افتاد . خودم بعد شرکت باهات تماس می گیرم . سومی : داری میری دانشکده مراقب خودت باش عزیزم . چهارمی : در قلبمی . براش : نوشتم : سلام عزیزم . باشه چشم ...... چند تا ایموجی قلب و بوس براش فرستادم. که سریع جواب داد : شیطونی نکن خانمی ...... با یه ایموجی قلب برا من رجز میخونی شیطون ؟ پیام هاش رو خوندم و یکم دلم اروم گرفت . از جام بلند شدم و لباس رو که یه مانتو زیتونی بود رو به همراه شلوار مشکی و مقنعه هم رنگش پوشیدم و با برداشتن پالتو و کیفم از اتاقم زدم بیرون . مامان ملیحه نگاهی بهم انداخت : کیانا مامان جان چرا رنگت پریده ؟ فشارت افتاده ؟ با نگاه کردن در اینه قدی در پذیرایی به خودم تازه متوجه رنگ پریده خودم شدم : چیزی نیست مامان جون . مامان ملیحه با عجله رفت داخل اشپزخونه و با یه ظرف کوچیک شیرینی تر برگشت : اینو بذار تو ماشین تا بخورید . از رنگ پریده ات معلومه که فشارت افتاده . با گرفتن شیرینی ها از مامان از خونه زدم بیرون که دیدم مریم کنار دروازه توقف کرده . سوار که شدم . روی هم دیگر رو بوسیدیم و مریم حرکت کرد . در بین راه از لباسی که انتخاب کرده بود برا مراسم گفت و منم مشتاق بودم ببینم توی لباسی که انتخاب کرده چه شکلی میشه . توی راه چند جایی نگه داشت و وسایل مورد نیاز هر دو نفرمون رو خرید کردیم . با رسیدن به دانشکده و پارک ماشین توی پارکینگ چشمم به ماشین کیایی خورد و یاد پیام دیشبش افتادم و دوباره از استرس زیاد فشارم افتاد . مریم که حال و روزم رو دید در ظرف شیرینی رو باز کرد : بیا یکم از این بخور کیانا حالت جا بیاد ...... چرا یهو رنگت پرید ؟ به زور یه دونه شیرینی که شهدش از بقیه بیشتر بود رو گذاشتم تو دهانم و چشمم رو بستم تا یکم روم اثر کنه . با همون چشمای بسته رو به مریم گفتم : خودتم بخور ...... تازه هست ..... انگاری حالم رو بهتر کرده بود . به همراه مریم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت ساختمون مرکزی دانشکده . به محض رسیدن به ساختمان مرکزی اول رفتیم سراغ تابلوی اموزش که نمرات رو ثبت می کردند . از پنج تا درسی که این ترم داشتم توی همه نمره خوب کسب کرده بودم حتی از درس کیایی هم نمره کامل گرفته بودم ...... ولی این چیزی از استرس درونیم کم نمی کرد . با پرداخت فقط و فقط ۳۰ تومن رمان رو تا اخر بخونید .
خدایا! گناهان ما پیش روی تو است عذاب‌بیشترازاین، ڪه‌تۅ‌میبینی‌گناهم‌ࢪا...