ماجرای اصبغبن نباته
#متن_روضه *بخش سوم صوت*
#روضه_امام_علی (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرالمومنین صدا زد حسن جان! کیه پشت در اینقدر صدا میکنه؟
گفت نمیدونم! اومد درو بازکرد دید همه یتیما یکی یه ظرف شیردستشونه. گفت: همشونو رد کن!
همه رو رد کرد گفت بابام گفته برید! همشونو فرستاد!
امیرالمومنین تو بستر گفت حسنجان بازم صدامیاد!
اومد دید یه عده دیگه ایستادن
گفت: مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه؟ همشون رفتن.
دوباره امیرالمومنین گفت صدای کیه؟
گفت حسنجان بروببین کیه!؟ انگارعلی هم منتظر یکیه...
اومد درو باز کرد دید اصبغ بن نباته. سرشو به در گذاشته داره سرشو میکوبه به در.
گفت اصبغ! مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه!؟ گفت کجابرم؟
خداروشکر کسی اومد شلوغ شد درخونه علی. آخه وقتی زهراشو میخواست ببره هیچکی نبود!
" انگارنه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار
انگار نه انگار! دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار "
گفت زینب من زدمش! من ابن ملجمم! میدونستم چهجوری بزنم...
توکوچه هم اون نامرد به دومی گفت خیالت جمع! یهجوری زدمش پا
➖➖➖➖➖➖➖➖
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
#روضه_حضرت_خدیجه (س)
#متن_روضه /*بخش چهارم صوت*
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیغمبر قولی که به خدیجه(س) داده بود رو عملی کرد؛
وقتی میخواست غسل بده، کفن کنه خود پیغمبر عبا رو آورد، این بانو رو داخل عبا گذاشت، تنهایی داخل قبر گذاشت....
(یاد چی افتادی؟!)
یه شبی هم امیرالمومنین تنهایی هی دوروبرش رو نگاه میکرد دید محرمی نداره...
"از امانت داریام شرمندهام دخترعمو"
همین جور که مستأصل بود، یه مرتبه دید دوتا دست از قبر بیرون اومد؛ امانتم رو تحویلم بده علی جان...
همهی اینایی که برات گفتم کفن داشتن...
پنج تا کفن فرستادن.
پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن؛ همه کفن داشتن. تو این عالم هیچکس بیکفن نمونده؛ اما آقای من و تو هم کفن داشته
میدونی چی...؟
" کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون
تا نگویند شه کرببلا بیکفن است
استخوانی اگر از سینهی او باقی ماند
آن هم از ضرب سم اسب شکن در شکن است "
حسین....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
📖 #متن_روضه
🔊 روضه و توسل جانسوز
🔘 ویژه ماه مبارک #رمضان 🌙
*
مستمندیم ، نگاهِ کرمت ما را بس
از فراوانیِ جودِ تو کمت ما را بس
سر به پای تو نهادیم و سرافراز شدیم
قدمی نِه که غبارِ قدمت ما را بس
خیلی من دِل به تو بستم ... خبرداری؟
خیلی من مدیونت هستم ... خبرداری؟
عمریه عاشقت هستم ... خبرداری؟
*از کجا بگم ؟رجبُ شعبان ازدست داده ها ، من که رو نمیشه ماه رمضان" هرکه روش میشه بسم الله ... من که روم سیاه" هرقولی دادم زدم زیرش
یه چند ساعتِ دیگه وقت داری ، یه کاری بکن رویِ زهرا (س) رو زمین نمیزنه ... رویِ رُقیه رو زمین نمیزنه ....*
میزبان فاطمه باشد ، چه نیازی به جنان
لحظه ای گریه به زیر علمت ما را بس ...
*آقام این روزا یه خرده دلتُ خون کردن ... به پا ما نزار ... عکسِ حرمِ امام رضا رو پاره کردن خاک به سرم ....این روزا بد دهنی وکج دهنی مردمُ پا نوکرایِ امام حسین نزار ....*
تا خدا را به زیارت بنشینیم حسین
سحر یک شبِ جمعه حَرمت ما را بس
حسین ... قلبِ منم جَلا بده ...
حسین ... به خاطرِ خدا بده ...
حسین ... به ما یه کربلا بده ...
عشق ربطی به قیل و قال ندارد
عاشقی حرف جز کمال ندارد
شاهِ عُشاق که مثال ندارد
باغ او میوهای کال ندارد
نخل هایِ علی نهال ندارد
غیر راه علی ، هیچ مسیر ندیدم
داخلِ خانه اش صَغیر ندیدم ...
سربلندندُ سر به زیر ندیدم
من دراین خانه غیر شیر ندیدم
شیر بودن که سنُ سال ندارد
بی بی جانم ...
چون شده حیدری تبار رقیه
هست عجوبۀ وِقار رقیه
*بعضی ها دنبال اینن که این خانم بوده یا نبوده ؟ ... ما داریم براش شهید میدیم ... ما سرطانی از حرمش بلند کردیم ...بی بی ... راستی خانم تولدت مبارک ...
*خانم ... دیدی چه جشن هایی برات گرفتیم ... غلط کردن زدنت ... بچه گیر آوردن آی نامردا ... دیدی خانم چقد عروسک دادن ... چه کِیکا تَولدی برات گرفتن ...*آیینۀ تبارم ... تولدت مبارک ...
بخداحواسم جمع ما آخرشعبان فرقی هم نمیکرد اگر الان اینجا چراغونی هم بود حاله همین بودنن تا حالا جشن خانم شاد ندیدم من بدترین روضه ها رو تو تولدش شنیدم ... اصلا حسین موافق با گوشواره نیست .... ای وای کجا رفت دلم ... بزا اون وری نرم وقتم کمِ ... سریع جمع وجور کنم ... عزیزدلم بخونه براتون مهمان نوازی کردی اما یادگار میمونه قبل رمضان فردا قیامت گردن هم حق داریم اینی که من اعتقادمم هست روشنایی گریه کنید عادت کنی برا اینه همه رو تو روشنایی زدن ...بابا کوچه روز بود ...گودال روز بود ....وسط روز به زینب خندیدن ...فقط یه نفرُ شب زدن ... آره همین خانم سه ساله باقی رو هرکی رو زدن روز بود ...**دروازه شام روز بود زدن ... بابا چتونه هنوز روضه نخوندم ...*
چون شده حیدری تبار رقیه
هست عجوبه ی وقار رقیه
همچون زینب شد استوار رقیه
گرچه دیده سه تا بهار رقیه
حیف در زندگی مجال نداد ...
دست به دیوار رفت ، مسخره کردن
کوچه هر بار رفت ، مسخره کردن
پیش اَنظار رفت ، مسخره کردن
سر بازار رفت ، مسخره کردن
چادر پاره که قیلُ قال نداره ....
زجر ول کن نبود ، حرمله میزد
دخترک را بدونِ فاصله میزد ....
*سیدا برن بیرون من میخوام یه مصرع بخونم ...*
گردنش را که سِلسِه میزد
گفت جامانده ام زقافله ، می زد
نزن ...نزن ... او با کسی جدال ندارد
حسیــــــن .....
#توسل_و_مناجات
#روضه_حضرت_رقیه
#ماه_مبارک_رمضان
☑️ حاج حيدر خمسه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
📖 #متن_روضه
🔊 روضه و مناجات #قسمت_اول
⚫️ تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام
**************
غمِ فراقِ تو اصلا برام کم نگذاشت
لبم که خواست شکایت کند،دلم نگذاشت
همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت
*تا اومدم باهات حرف بزنم بغضم گرفت ... (دیدی میخوای بری یه حرم) وقتی راه می اُفتم میگم اینو میگم ... اینم میگم ... برسم دردِ فلانی رم میگم ... تا برسی هی تمرین می کنی از کجا بگم ، چه جور بگم ... اما میرسی حرم یادت میره همه چی ... سلام آقا ... کربلا بیچارم کرده ، میگم میرم حرمِش حرفامو میزنم ... اما گودالُ می بینم ... بدجور بِهَمم ریختی ... اذیتم نکن ... آقا میبینی دوسِت دارم ... به خدا یه وقتا اخلاقم برمیگرده حرمم دیر شده .... من یه وقتا بد اخلاق میشم نجفم دیر شده ..... دیدی از کربلا میای چه مهربونی ... من هر وقت از کربلا میام مهربون میشم ... انقدر فاصله رو زیاد نکن ... میکشی مرا ... *
همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت
لبم که باز شد این دفعه گریه ام نگذاشت .....
حسین ... دلم یه کربلا می خواد ...
حسین ... یه گنبدِ طلا می خواد ...
حسین ... دلم امام رضا می خواد ...
زمانه باعثِ هجران نشد ، خودم شده ام
گناه کاریِ هر روزۀ خودم نگذاشت ...
*این یه بیتُ میگم بعدش میخوام با هم بگیم ...*
مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم ...
*آره ما لافِش رو میزنم ... عاشق کی بود؟؟ دیدن چادر به کمر بست .. گفت بری دنبالِت اومدم ... بعد از وداعِ آخر یه نگاه بهش کرد گفت چی میگی خواهر؟؟ گفت بری ، میام .... من اینجا بمون نیستم .... با تو اومدم با تو برمیگردم ... آقا بغض کرد یه نگا بهش کرد دید اگه بهش حرف بزنه زینب میمیره ... گفت یادتِ مادرم مدینه جون داد؟؟ ... به خاطرِ تو وایسادم ... (اینه عاشق ...) گفت بری میمیرم ... لذا دستِشو گذاشت رو سینه ش ، (امشب یه دست رو سینۀ ما بزار ...) بریدم آقا ... دستُ گذاشت رو سینه ش برداشت گفت برو ... بچه هاتو بر می گردونم ، برو ... اما رسیدی به مادرم ، سلاممُ به مادرم برسون ...*
مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم ...
سرم دوید به سویت ولی پَرم نگذاشت
*گفت من هفت هشت سالَم بود ، گفت تو همین بین الحرمینِ حالا بازار بوده گفت بابام یه گاراژی داشت نجاری چوب بُری ، هر سال اربعین اهلِ بصره یه هیئتِ قوی داشتن جا نداشتن ، بابام گاراژُ سه روز میداد به اینا ، خودِشم خادمشون میشد ، می گفت اینجا مالِ امام حسینِ(ع) ...
یه کارِ خوب به بابام خورد قبلِ اربعین این ور اون ور پول قرض کرد هرچی داشتیم فروخت هشتاد دینارِ اون موقع پول جور کرد رفت چوبُ الوار خرید ریخت تو گاراژ کارُ شروع کنه اربعین شد ، بصره ای ها اومدن ... گفت بزا بعدِ اربعین کارُ شروع می کنم تحویلشون داد گاراژُ ، سیاهی بزنن ، دیگاشونو به پا کنن . فرداش اومد به اینا سر بزنه ، دید همه چوبا نو رو زدن زیرِ دیگا تو آتیش داره میسوزه ، یه نگا به چوبا کرد ، یه نگا به حرم ... اشک تو چشاش اومد ، گفت من چی کار کنم حالا ؟؟؟ خو بدهکارِ مردمم ، چی به اینا بگم ، دیگه سوخته ... الان میام حرم ...
گفت بابام رفت دمِ در کفشداری ، اون موقع اینطوری بود کفش میدادی مفاتیح بهت میدادن ، گفت رفت داخِلِ حرم ، دم ضریح مفاتیح رو باز کرد دید الله اکبر ... هشتاد دینار لایِ مفاتیحِ ... آقا کسی پول گم نکرده ؟؟؟ اومد کفشداری کسی پول گم نکرده ؟؟ نه حاجی ...
پولَ رو برداشت اومد دفترِ میرزایِ شیرازی رحمه الله علیه تا رفت تو گفت سلام حاجی ، گفت سلام ، برو ... مگه نگرفتی پولِتو ...
درِ این خونه دوزار دادی واینَستیا ... بدهی تو دادی .... آقا اینا از زنُ بچه هاشون میزنن برا تو روضه میگیرن ... اینا برا عزیزاشون اینطور مجلِس نمی گیرن ... برا خراب شدنِ قبرِ اجدادِ شما ببین سیاه پوش شدن ...
خیلی مدیونِت هستم ، خبر داری ؟
خیلی من دِل به تو بستم ، خبر داری ؟
عمریه نوکرِت هستم ، خبر داری ؟
☑️ حاج حيدر خمسه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@majmaozakerine
📋حُرمَتِ شیخ حرم در وسط کوچه شکست
#متن_روضه / بخش دوم صوت
#روضه_امام_صادق (ع)
ویژه #شهادت_امام_صادق (ع)
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*یکی از صحابه اومد خدمت امام صادق(ع) ؛ آقا دید داره گریه میکنه. فرمود چرا گریه میکنی؟ مگه چی شده؟ گفت آقاجان، تو راه که میومدم دیدم یه زنی زمین افتاد. وسط کوچهها تا زمین خورد شروع کرد قاتلین مادر شما رو لعنت کنه. مأمورین نظام تا دیدنش با یه وضعی این خانم رو بردن.
تا این حرف رو زد آقا هم گریه کردن. فرمودن سریع پاشو بریم مسجد دعا کنیم خدا کمک کنه این زن زودتر رها بشه...
ماهم امشب اومدیم برا یه خانمی گریه کنیم که تو کوچهها بدجور زمین خورد.*
(در خونهی امام صادق میخوایم بریم از در خونهی مادرش بریم بهترهها.)
وقتی آن بیصفت از چشم حیا را انداخت
با عزیز دل زهرا سَرِ دعوا انداخت
دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست
تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت
حُرمَتِ شیخ حرم در وسط کوچه شکست
یکی عمامهی آن مرد خدا را انداخت
ذکر "یافاطمه" بر روی لبش داشت ولی
ضربهی سیلی آن مرد صدا را انداخت
وسط کوچه که افتاد صدا زد مادر....
*شبونه ریختن تو خونهی این آقا. اومدن وسط حیاط خونه. آقا لباس خونه به تن داشتن. روایت میگه یه شال هم دور کمر بسته بودن، مشغول نماز خوندن بودن. تا وارد شدن آقا رو با سروپای برهنه از خونه بیرون کشیدن. آقا فرمودن اجازه بدید عمامه رو سرم بذارم، نعلین بپوشم، عبا بپوشم. گفتن اجازه نمیدیم. با همون وضعی که بود آقا رو تو کوچهها رو زمین میکشوندن.
اما اونی که آدم رو میکشه اینه:
همچین که اومد تو قصر منصور، صدا زد: منصور٬ هرکی رو میخوای دنبال من بفرستی بفرست؛ اما این نامرد رو دیگه دنبال من نفرست.
- چرا؟ مگه چیکار کرده؟
-همش تو راه توهین میکرد. بد و بیراه به مادرم فاطمه میگفت....
همچین که آقا اومد. منصور اومد شمشیر رو از غلاف بیرون بِکشه، تا نیمه ها هم کشید اما دوباره جا زد. برای بار دوم بیشتر شمشیر رو بیرون آورد دوباره غلاف کرد. بار سوم شمشیر رو کلا از غلاف بیرون کشید تا آقای ما رو به شهادت برسونه. دوباره شمشیر رو تو غلاف قرار داد.
همچین که رفتن، اون ملعون نامرد از منصور پرسید چرا پس نکُشتیش؟ گفت آخه لحظهای که شمشیر رو از غلاف بیرون کشیدم دیدم رسولالله ظاهر شد به من غضب کرد، من جرأت نکردم این آقا رو بُکشم. بار دوم، بار سوم. بار سوم اینقدر رسولالله به من نزدیک شده بود که نتونستم آقا رو بُکشم...
اینجا آقا رسولالله نذاشت این نامرد امام صادق رو به شهادت برسونه. من میخوام فقط یه چیز بگم:
یارسولالله، کجا بودی اون لحظه و ساعتی که شمر وارد گودال شد؛ خنجر کشید، آقا رو برگردوند...
حسین.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ👇
📋 #متن_روضه / بخش سوم صوت
#روضه_امام_صادق (ع)
ویژه #شهادت_امام_صادق (ع)
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثل امروزی عجب تشییعی تو شهر مدینه شد. روایت میگه موسیابنجعفر به این بدن نماز خوند. بهترین کفن ها رو آوردن، عمامهی امام سجاد رو هم آوردن، این آقا رو با این پارچهها کفن کنن.
چهارهزار شاگرد داشته این آقا. همه جمع شدن، احترام کردن. عجب تشییعی تو شهر مدینه بهپا شد. شهر مدینه غوغایی شد از جمعیت. آقا رو با عزت و احترام تو قبرستان بقیع به خاک سپردن.
این یه تشییع بود تو این شهر....
(دلت کجا رفت؟)
همچین که صبح شد اومدن درِ خونهی این آقا: کجاست فاطمه؟ ما میخوایم به این بدن نماز بخونیم. اومد بیرون؛ گفت چی میگی؟ دیشب امیرالمؤمنین این بدن رو برد شبانه دفن کرد. وصیت خود فاطمه(س) بود...
تا این حرف رو زد، خیلی ناراحت شد؛ چنان سیلی به صورت عمار زد، عمار زمین افتاد.
شاید تا زمین افتاد گفت ای نامرد عجب دستای محکمی داری. سیلی تو منِ مرد رو از پا در آورد؛ با مادر ما فاطمه چی کار کرد...
اومدن قبرستان گفتن الان میریم قبرها رو نبش میکنیم، بدن فاطمه رو از خاک در میاریم. ما باید به این بدن نماز بخونیم...
(این روضه غیرتیه باید غیرتی هم ناله بزنی.)
همچین که برا علی خبر آوردن: چه نشستی! این نانجیبها دارن تو قبرستان دنبال قبر فاطمه میگردن. همچین که شنید، لباس رزم رو پوشید. دستمال زرد رنگی که همیشه برای رزم میبست رو به سر بست. اومد تو قبرستان؛ صدا زد اگه سنگی از این قبرستان جابه جا بشه یک نفرتون هم زنده نمیذارم. تا این رو شنیدن همه فرار کردن....
اما چی میخوام بگم؛ اینجا یهجا بود اومدن نبش قبر کنن این آقا نذاشت.
علی جان کجا بودی کربلا...
اون لحظهای که نیزهدارها پشت خیمهها نیزه به زمین میزدن. همچین که نیزه رو بالا آورد، دیدن بدن علیاصغر حسینه...
حسین....
چقدَر نیزه بلند است نیفتی پسرم
چنگ این حرملهی پَست نیفتی پسرم
یاحسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
📖 #متن_روضه
🔊 نقل حکایت و روضه حضرت زینب سلام الله علیها
🔘 شب دوم محرم
**
...اللهمَّ صلِّ علي صاحبِ الدَّعوَةِ النَّبَويَّةِ، والصّولَةِ الحَيدَريّةِ، والعِصمَةِ الفاطِميَّةِ، صَلابَةِ الحسَنيَّةِ، والشُّجاعَةِ الحُسَينيَّةِ
ای دیده، خون ببار، نیامد نگار ما
آخر سحر گشت، شب انتظار ما
یا ذالکرم، به غربت عشاق رحم کن
منو از در رحمتت باهام رفتار کن، بیچاره میشما، به من اینقدر سخت نگیر میرما، من مال این همه اذیت و آزار نیستم، به من رحم کن، درسته به درد نخورم، اما می بینی که اومدم، از سر شبم اومدم، من اکثر اینها رو میشناسم، اینا با یه روضه درسته سیر نمیشن، از صبح میگردن، خیلیا رو سراغ دارم، یه ساله کارشونو مرخصی نمیره، ده روز محرمو میگیره، از صبح یا علی مدد، کجا میری؟ میرم روضه، الان روضه تموم بشه کجا میری؟ میرم فلان جا سینه بزنم، با ما به از این باش، که با ....
یا ذالکرم، به غربت عشاق، رحم کن
کی میرسی، به داد دل بیقرار ما
اباصالح، دلم برات پر میزنه (اگه راست میگی بگو ها)
اباصالح، دلم برات پر میزنه (صدای شما نیست)
اباصالح، گدات داره در میزنه
ابا صالح، نذاری پر پر بزنی
دیشب جواب داد، امروز اینقدر دلم شاد بود، اینقدر پیام زدن حاجی، بابا و مادرمو میفرستم، یکی زده بود حاجی ده بار میتونستم برم به خاطر بابام نرفتم، گفت تو روضه بگو بابا و مادرا یکم کوتاه بیان، گفت چند ساله میخام ازشون نمیرن، حالا دیگه من گله ام به پدر مادراست، بیاید این همه به بچتون لطف کردید یه بار دیگه خجالتش بدین، چیزی تو دلش نیست میخاد تو بری حرم ، میخاد بره به رفیقاش پُز بده، بابامو فرستادم کربلا، الهی بمیرم برا شما که پدر مادر ندارین، عیب نداره نیت کن جا مادرت جا بابات برو کربلا، رفتی حرم بگو آقا بابام داغش به دلش موند، این دورو میزنم به نیت بابام، خیلی راضی ام از این اتفاقی که افتاد خیلیا به تلاطم این افتادن، جون همتون ده تا هم برن بستمه، من تا ابدم دیگه نخونم، نوکری نکنم، همین یدونه رو فردا قیامت جلو ارباب میگم ما یه رو زدیم به رفیقامون، باباشو فرستاد کربلا، شاید خیلیام یادتون نبوده وا، اما هنگامه ای میشه ان شاالله رفقا یه کاروانی راه بندازن جوونا، چ خبره؟ باباهامونو داریم میفرستیم، بابا همیشه اینا آب پشت سر ما میریزن، ما اومدیم پشت سر پدر مادرمون آب بریزیم، رفتی حرم سلام برسون، امشب راحت ولت نمیکنم، شب ورودیه است میخام ببرمتون وارد کربلاتون کنم، امشب میخام از همتون، دیگه دلتون شور بزنه، دیگه از فردا پریشونی رو تو صورتت ببینما، بیچاره زینب، پریشان... آواره....، (بگو با من جوابشو میدم)، معنی آوارگی یعنی چی؟ دستاشو که بستن نمیدونست کجا، هی میگفت عزیز برادرم، کجا میخای بری؟، گفت خانم کوفه میریم، نترس، تا گفت کوفه بند دلش، گفت بگو هر جا میبرن ببرن، کوفه نه، چرا خانم؟ یه روزی من خانم کوفه بودم، بازاری ها بابامو میشناسن، با این سرو وضع، من کوفه نمیام، حسیــــــــــن
گفت پیرمرده، ازون حسین چی ها بدرد بخور پولو پله دار، حجره دار بازار یزد، صبح اومد بره مغازش، کف بازار دید هفت هشت تا بچه هفت هشت ده ساله، یه سینی تو دستشونه، یه پارچه مشکی، نگاشون کرد گفت، دید دارن میرن دم مغازه ها، آقا نذری داری؟ آقا به هیئت کمک میکنی؟ گفت تا بیرونشون میکنن، یکی میاد یه چیزی میندازه، رفت در مغازش، یه یک ربع بیست دقیقه ای یه ساعتی دید اینا اومدن تو مغازش، چتونه بازارو بهم ریختین، چند روزه میام شماهارو میبینم، بزرگتره اومد جلو، گفت حاجی روضه داریم، گفت روضه تون مگه چیه چند روز؟، اون یکی اومد گفت روضه مون بزرگه خودمون بچه ایم، هر شب شام به مردم میدیم، (ای به دل این نشست) گفت خرجیتون چقدره ؟ گفت خیلی، گفت مگه من مُردم میرید تو بازار گدایی ، پس سال بعد هم صاف میاید اینجا میگیرید و میرید، (اینو برا اونا میگم، که دو زار میخان در خونه امام حسین بدن اینقدر بالا پایین میکنن)، گفت چقدر بدم؟ این دسته چکشو گذاشت جلو اینا....
#شب_دوم_محرم
#روضه_حضرت_زینب
#حکایت_لوتی_بازار_یزد
🎤 حاج حيدر خمسه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📋من مَلک بودم و آغوشِ پدر جایم بود
#سبک_روضه #متن_روضه
#روضه_حضرت_رقیه (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
🏴مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام 1446
............................................
من مَلک بودم و آغوشِ پدر جایم بود
دوری از گرمیِ آغوشِ تو بیمارم کرد
من به عمرم سر بازار نرفته بودم
.(دخترا رو میذاشتن تو بازار رو پله مردم ببینن انتخاب کنن!).
شوقِ یه بوسه مرا راهیِ بازارم کرد
خسته بودم به روی ناقه کمی خوابم برد
.(جاش رو دوش عمو عباس بود ).
زَجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد
لگدی زد که خدا قسمت کافر نکند
بی تعادل شدم و دست به دیوارم کرد
.(قربونت بریم یا اباعبدالله ، بعد شهادتتم به فکر دخترایی ، آخه دختر فرق داره ، با دختراش حرف میزد چه تو گودی قتلگاه چه بالای نیزه ، وقتی سکینه اومد کنار بدن ارباً اربا ، دید دختر داره قالب تهی میکنه! شروع کرد با دختر حرف زدن : «دخترم سلام منو به شیعیانم برسون ، بگو بابامو تشنه کشتن «شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی »
کجا دیگه صحبت کرد با دختراش ، ورودی کوفه یه دفعه دید عقیله بنی هاشم الان دیگه رقیه جون میده صدا زد ««یا أخي فاطم الصغیرة کلّمها فقد کاد قلبها ان یذوباً»
با فاطمه حرف بزن ، بالای نیزه نگاه به دخترا میکرد.).
..........................................
📋چاره ای نیست / خوشم اگه با سر تو
#سبک_روضه #سبک_زمزمه #متن_روضه
#روضه_حضرت_رقیه (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
🏴مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام 1446
............................................
.( وقتی اباعبدالله اومد لحظه آخر وداع کنه ، دید با چادرش تو خیمهها داره میچرخه ، تا صداش زد رقیه جان خداحافظ دوون دوون اومد پاهای بابا رو گرفت ، صدا زد بابا : «اَلعَطَش اَلعَطَش »
جیگر اباعبدالله رو سوزوند ، اباعبدالله با یه حالی از خیمه بیرون اومد ، یه وقت دید نازدانه دامن بابا رو گرفته صدا زد دخترم «اِجلِسی عِندَ الخُیمه» برو بشین تو خیمه میرم برات آب میارم .
رفت تا شریعه میخواست مشک و پر آب کنه ، یه تیر به مشک ارباب زدن یکی صدا زد برید به سمت خیمههاش آب رو رو آب ریخت برگشت ، دوباره نازدانه اومد دامن بابا رو گرفت اینجا عمه وارد شد دخترم بیا بریم بابا آب میاره ، گذشت دیگه بابا رو ندید بعضیها میگن غروب عاشورا همراه عمه اومد تو گودی قتلگاه ، هی بهونه بابا رو میگرفت ، هی دنبال بابا میگشت اما بابا رو کجا دید.
یه شب که خوب چشماش میدید نگاه کرد دید سر بالای نیزه آشناست ، نیزه ها رو کنار میزد ، همه خوابن آروم آروم اومد کنار نیزه ، صدا زد تو بابای منی یا نه؟
اینجاشو دشمن داره روایت میکنه میگه : یه وقت نیزه خم شد تا تو صورت دخترک پایین اومد دخترم غصه نخور به زودی میام کنارت
.(بند اول).
چاره ای نیست / خوشم اگه با سر تو
بوسه زدم / به رگای حنجر تو
دست نداری / بخوابونی دختر تو ...
خرده نگیر / نامرتبه موی من
سیلی زدن / اگه کبوده روی من
خورده لگد / تیر می کشه پهلوی من
چی مونده از طفلت جز یه جونه بر لب
کجا بودی زجر اومد سراغم اون شب
کبود منو تحویل داد به عمه زینب ...
.( داره دست میکشه رو سر بریده ، قربونت برم کی گلوتو بریده بابا؟).
اونی که برید گلوتو
.(چه نامرتب بریده).
نمیگفت که من میمیرم
.(بند دوم).
سوغاتی نیست / این گلوی پاره برام
بوسه گرفت / از لبای پاره لبام ....
روم نمیشه / از سر تو چیزی بخوام
مثل منی / از صبح تا غروب زدنت
بد نبودی / ولی تو رو خوب زدنت
فرق تو با / من اینه با چوب زدنت
چطوری زد دندونی برات نمونده ...
چطوری زد چیزی از لبات نمونده
چطوری زد جز خون تو چشات نمونده
.(رقیه روضه میخونه اهل خیمه گریه میکنن ، همه دلشون گرمه آخه دختر بابا داره روضه میخونه ، اما حرفاش تغییر کرد یه دفعه سر بریده صدا زد :«الیه الیه» پاشو بریم رقیه! ).
حالا اومدی
حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی
حالا که بار سفر بستم از این دنیا اومدی
عمو عباسو نیاوردی چرا تنها اومدی
ای بابا حکایتی شده مویم / ای بابا شکستگی ابرویم
..........................................
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
📖 #متن_روضه
🔊 حکایت زائر اربعین
⚫️ ظهر اربعین حسینی #بخش_اول
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
➖➖➖➖➖➖
آه ای، لاله زارِ شش گوشه
داغ خونِ خداست بر دل ما
چون رقیه، شبیه اُمِّ بَنین
حسرتِ کربلاست در، دل ما
اربعینی شد، دوباره جا ماندیم
اربعین شد دوباره جا ماندیم
کار نوکر، به اشک و آه افتاد
سمت، کربُبَلا به اِذن بتول
دل ما هم پیاده راه افتاد
من یه حرفایی رو نمیزنم، نه تو خجالت بکشی نه من؛ اصلا انگار نه انگار امروز اربعینه، به رو خودتم نیار، فقط نگی نفهمیدا، ما قرارمون اینا نبود، برا همه عالم جا بود، برا ما جا نداشتی، خوب خرابم کردی، اما من ولت نمیکنم، ببین، من برو نیستم، کربلا نشد نشد، اینجارو کربلا میکنیم، من حرم ندیده نیستم، من میخواستم بیام دورِ کجاوه خواهرت، آخه شنیدم چهل روزه غلام نداره، من شنیدم چهل روز کسی نبود رکاب براش بگیره، من میخواستم بیام اونجا، دور کجاوه خواهرت نوکری کنم
سه چهار روزه غصه پیرم کرده، بعضی رفیقام، گُم و گور کردن خودشونو، به خدا، گفت میرم یه، این ور اون وری، با زائرا که میان برمیگردم میگم کربلا بودم، جواب مردمو چی بدم، من کم برا بچه هات خودمو نزدم، هنوز صورتا جا لطمه هست، چکاری کردی با ما، من از شبی که خواهرت در به در شد، یه شب بدون روضه خونه نرفتم، هر یه دونه ای که به بچت زدن، منم خودمو زدم
سر خود گرم میکنم چندیست
گاه، با روضه، گاه با حافظ
هر که را دیدم از رفیقان گفت
میروم کربلا، خداحافظ
چه دلی ازمون سوزوندن، بچه ها، یه سری به خودمون بزنیم چخبره، بعضی وقتا میشینم با آقام حرف میزنم، میزنی بزن با کربلا نه، من به حرمت وابسته شدم، من یخورده حرمم دیر میشه بد اخلاق میشم، یه خورده دوری می افته کلافه ام، من نجفم دیر شده، دلم برا اون عقب عقب رفتن تو حرم تنگ شده، دیدید، یه جوری عقب میره انگار جلوش وایساده، السلام علیک یا، میرم میام آقا
اینو بگم، حرف دارم امروز برات،
تنه بی پیراهن، سَلامٌ علیک
سر ارباب من، سَلامٌ علیک
کشته ی بی کفن، سَلامٌ علیک
پاره پاره بدن، سَلامُ علیک
آه، ای ماه غیرتی پاشو
جان آوره برلب آمده است
از سَفر، دل شکستهِ برگشته
پاشو عباس، زینب آمده است
حسیـــــــــــــن
گفت حجره داره تو بازار، از اون پولو پله دارا بدرد بخور امام حسینی، عمده فروش، یه مشتری داشت اهل عراق کربلایی، هر وقت این میومد مغازش این بهم میریخت، میگفت بو حسینو میدی، وقتی بهش جِنسی میفروخت یه قیمتی میزد، میگفت نوش جونت، هر وقت از جلو حرم رد شدی بگو سلامت رسوند، یه باری گفت حاجی، چرا کربلا نمیای؟، گفت من هر سال با زن و بچم کربلام اربعین، یه قسمی گذاشت، تورو به ارباب این بار که اومدی، قدمت رو چشام، میخوام عوض این همه زحمت، یه بار جبران کنم، آدرسو داد، عراق رفته ها میدونن، اونجا اینجور نیست کوچه خیابون، فلان محله پشت خیمه گاه اَبو زَهرا همه میشناسن، با زن و بچش رفت دوسه روز به اربعین کربلا، پُرسون پُرسون پیدا کرد گفتن اون خونه رو میبینی؟ خونه اَبوزهراست، رسید دید دوتا دره کدومو بزنم، این در سمت راست رو زد صاحب خونه غریبست، تا اینا رو دید گفت زَوّارید، گفت آره، گفت قدمت رو چشام، گفت نه آقا، دنبال آدرسم، گفت این حرفا نیست، در خونه منو زدی جایی نمیزارم بری، گفت ممنون شمام، اما باید برم، گفت به همین امام حسین نمیزارم بری، مردم دنبال اینن یه لقمه نون بِدَن زوّار تو اومدی در خونم، آقا فرستادتت، تو این گیرو داد، در خونه بغل واشد همون مشتریه، تا این حاجیه رو دید سلام خوش اومدی، اشتباه درو زدی اومد بگیره دستشو، این پرید وسط گفت نشد، مهمون منه، گفت آقا رفیقمه، گفت رفیقت اگه بود در خونه تو رو میزد، آقا به من نگاه کرده، گفت دیدم داره دعوا میشه، یه نگاه به حرم، چیکار کردی با مردم، حاجی، بخدا نمیزارم بری، گفت دیدم با این رفیق ما بگو مگو، صداشون بالا رفت، یه چیزی در گوشش گفت دیدم این رفیق ما گفت باشه، به تو میرسه، گفت خوشهال اومد طرفم گفت دیدی مهمون منی ، خوش اومدی، بخدا نمیام، تا نگی بهش چی گفتی، اصرار، گفت راستش تازگی، طایفه و عشیره اینا ، جوون منو کشتن، رسم عراق اینه، تا یه خون ازشون نگیریم کوتاه نمیایم، گفت در گوشش گفتم اگر بزاری بیان، از خون جونم میگذرم، گفت همون جا افتادم، کاش شما عاشورا اینجا بودید، یه روضه ای تو ذهنم اومد
یه جوون، خونشو ریختن، زناشونو آوردن جلو، داد میزدن کِل بکشید، آقاتون دست به کمر شد، صدا میزد بابا، صدا قح قحه شونو میشنوی؟ پاشو، عمت داره میاد،
خیزو ازجا، آبرویم را، نبر
یه روضه بگم همین جا، خیلی نگران نامحرم بودی؟ خیلی نگران بودی زینب، تو نامحرما نیاد، پس خوب شد نبودی، دم دروازه ی شام، دست زیر چونه زده بودن،
آه راهمان، از گذرِ، برده فروشان، افتاد (بعضیا نمیشنون)
این همه، چشم خریدار، خدا رحم کند...
حســــــن
#حکایت_زائر_اربعین
#روضه_اربعین_حسینی
🎤 حاج حيدر خمسه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
📋 غسل شبانه حضرت زهرا (س)
#متن_روضه /*بخش دوم صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_حضرت_رقیه (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شروع کرد بندهای روسری رو آروم آروم گرههاش و باز کرد، تا اومد گره رو باز کنه دید حسن یه فریادی زد:« آه! مادر». راز بین حسن و مادر برملا شد.
امیرالمومنین به امام حسن و امام حسین گفت:« من و اسماء این بدن و غسل میدیم فقط شما مواظب زینب باشید، زینب نباید خون ببینه؛ زینب نباید بازوی شکسته ببینه؛ زینب نباید این صحنهها رو ببینه؛ ولی بزار زینب ببینه، بزار زینب نگاه کنه غسل شبونه رو یاد بگیره؛ بزار زینب غسل زیر پیراهن و یاد بگیره؛ بزار زینب غسل بدن شکسته رو بلد بشه؛ یه شبی این غسل به دردش میخوره.
زن غساله اومد این بدن و غسل بده دیدن عقب عقب داره فرار میکنه. کجا؟! من این بدن و غسل نمیدم. همه جای این بدن شکستهست، همه جای این بدن سیاهه...
یهو بیبی بدو بدو اومد کار خودمه من یاد گرفتم، من اون شبی که مدینه بابام بدن مادرم و غسل میداد یادمه بلدم؛ بلدم چه جوری غسل بدم.
بابام اینجوری غسل میداد؛ بابام به اسماء میگفت اسماء آروم آب بریز...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ⬇️⬇️
📋 تشییع شبانه خانم فاطمه زهرا (س)
#متن_روضه
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غسل تموم شد، بچهها معلومه یه طرف دیگهای بودند غسل مادر و ندیدند. صدا زد علی:« حسن! حسین! بیاین برای آخرین بار مادرتون و ببینید. فقط آروم، کسی بلند گریه نکنه».
میخواد بند آخر کفن و ببنده حسن و حسین اومدند خودشون و انداختند رو بدن بیجان مادر. امیرالمومنین قسم میخوره میگه به خدا قسم دیدم بندای پایینی کفنم باز شد. دوتا دستاش و از توی کفن بیرون آورد. دستاش و بیرون آورد یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. سه ماهه اینجوری حسین و بغل نگرفته، سه ماهه اینجوری حسن و بغل نگرفته...
یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. شاید چند ثانیهای، چند دقیقهای این صحنه طول کشیده باشه. سریع از آسمان ندا اومد یاعلی! بچهها رو از بدن فاطمه جدا کن، ملائکه طاقت دیدن ندارن...
قربونت برم حسینم بسه دیگه، حسنم بسه؛ دورتون بگردم بسه دیگه؛ ببینید زینبم داره نگاه میکنه، بلند شید. شما مردای این خونهاید بلند شید، زینب داره نگاه میکنه الان جون میدهها بلند شید...
بچهها رو با نوازش از رو بدن مادر جدا کرد، کار تموم شد. صدا زد:« حسن!».
- جونم بابا
- بدو برو سلمان و خبر کن. دیگه من طاقت ندارم، دیگه پاهام نمیکشه؛ بگو سلمان اقلاً بیاد کمک کنه.
حسن بدو رفت در خونهی سلمان زد، سلمان! بدو خودت و برسون. چه خبره؟! شبیه چی شده؟!
- آخ سلمان مادرم و بابام شسته میخوایم ببریم.
- شبیه؟! توو دل این شب، توو این تاریکی؟!
- آره.
- چرا به ما نگفتی؟!
- مادرم سفارش کرده کسی نباشه، کسی نشنوه، کسی نبینه.
سلمان بدو بدو اومد، اومد توو خونهی مولا، وای چه خبره توو خونه! وسط حیاط خونه یه تابوت گذاشته، بدنم یه طرفه علیم یه طرف زانوهاش و بغل گرفته؛ حسینم یه طرف، زینبم یه طرف...
همچین که سلمان اومد توو خونه، علی چشمش به سلمان خورد آه! سلمان...
سلمان و بغل گرفت انقدر دوتایی گریه کردند. سلمان دیدی چی شد؟! سلمان دیدی مردم شهر با علی چی کار کردند ؟!
- آقا به من بگو چی کار کنم؟! چه کاری از دست من برمیاد؟!
- سلمان کمک علی باش، تو از مایی؛ کمک من کن؛ من دیگه دستام، بازوهام، پاهام طاقت نداره.
امیرالمومنین فرمود:« سلمان! تو کمک من باش، من جلوی تابوت و میگیرم تو هم عقبتر؛ تابوت و بلند کردند. یهو دید بچهها
- بچهها شما هم میخواید بیاید؟!
- قول باید بدیدا، همین الان به بابا قول بدید توو کوچه حرفی نزنید؛ داد نزنید، گریه نکنید.
- باشه بابا. فقط به ما اجازه بده بیایم تشییع جنازه.
آروم آروم تابوت و بلند کردند، به عزت و شرف لا اله الا الله.
توو کوچه امیرالمومنین جلوی تابوت داره میره، بچهها هم عقب تابوت دارن میان. یهو یه نقطه از کوچه که رسیدن دیدن حسن رو زمین نشست. تابوت و زمین گذاشتن زیر بغلای حسن و گرفتند؛ چی شده؟! چرا اینجوری گریه میکنی؟! مگه قول ندادی داد نزنی؟! صدا زد: سلمان! دست به دل حسن مگذاز، این چیزی که من اینجا دیدم نه حسین دیده، نه بابا علی دیده. یه رازی بین من و مادر بوده توو این دلم مونده بزار الان بگم همه بفهمند چرا من اینجوری دارم گریه میکنم.
سلمان! همینجا با مادر میرفتیم، دست توو دست مادر. مادر با من حرف میزد؛ مادر دست من و گرفته بود؛ من و میکشوند به سمت خونه. اما یه مرتبه دیدم روبهرومون چند نفر جلومون و گرفتند.
کجا؟!
من اومدم جلو فهمیدم اینا برای چی اومدند، سلمان! یه مرتبه دیدم دستش رو بالا برد، نه یه دست دو دستش و بالا برد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین