فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
🌹🖤🌹🖤🌹
🖤🌹🖤🌹
🌹🖤🌹
🖤🌹
🌹
عمهی سادات سلام علیک°•🖤
#عشق_خدا🌸🌸
خیر،با عرض معذرت چون خط شکن جان خودشون فرستاند و خودشونو لو دادن جز شرکت کننده ها نیستند😍
#عشق_خدا🌸🌸
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_نوزدهم
#نرگس
۳ماه بعد
آقا داوود با معصومه عقد کرده بودن و تمام بچه های سایت به خاطر اتفاق های اخیر خیلی پر انرژی بودن.
با تمرکز بیشتر کار هاشون رو انجام میدادن و انگیزه بیشتری داشتن .
ساعت ۱۰ صبح جلسه داشتیم.
همه داخل اتاق آقا محمد بودیم که خودش هم وارد شد و بعد از سلام دادم خیلی عصبی سرش رو داخل دستاش گرفت !!!
قیافه به هم ریخته آقا محمد حال مارو هم بد کرده بود و هرچی فکر بد به ذهنمون رجوع کرده بود .
بعد از چند دقیقه آقا سعید زبون باز کرد و گفت
سعید:آقا...
آقا محمد زد تو حرفش و گفت
محمد: حرف نزن سعید .....
۹ دقیقه به همین روال گذشت و که بالاخره آقا محمد گفت
محمد:خوب .... باید بگم که .... رکس به ایران اومده ....
همه با تعجب به آقا محمد خیره شده بودیم !!!
داوود:مگه دیوونه شده !!!
محمد:انگار که همینطوره !!!
نرگس:اصلا امکان نداره آقا ! اون خودش میدونه که تمام اعضای گروهش رو گرفتیم ! پس چرا خودش اومده !
محمد: مطمئن نیستم ولی ... بازم مورد داخل کشور داره یا شاید هم ... هههه...نمیدونم !!!
اینو گفتم که همه از همین الان سر این موضوع کار میکنید تا متوجه بشید که چرا اومده ایران ...
همه:چشم
#کیمیا
ساعت ۱۹ بود که بابا برگشت و سفره رو انداختیم تا شام بخوریم .
بابا پرسید
محمد:چه خبر کیمیا جان!؟
کیمیا:هیچی ، امروز عملیات دستگیری یه گروه قاچاقچی رو داشتیم .
محمد:خوب پیش رفت !؟
کیمیا:اره
محمد:چه خبر از نیما؟
کیمیا:سلام داره .
محمد:شما چی عطیه خانم !؟
عطیه:والله ما هم همون کار همیشگی.
محمد:اوهم ، خوب اقا کمیل؟
کمیل:مشغول درس...
محمد:آفرین.
بقیه شام رو در سکوت خوردیم و بعد از جمع کردن سفره ، هرکس رفت سر کار خودش.
پ.ن:رکس
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
داستان تازه شروع شده ...
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
😄❤️رفقای جان...
سلام ... صبحتون به خیر و شادی♥️🌿
امیدوارم دلتون شاد.. لبتون خندون.. روزتون پر از امید و انرژی باشه♥️🌿
😄💙به زودی نظرسنجی در کانال قرار میدم...
لطف کنید وارد سایت بشید و پاسخ بدید☺️✅💙
💙❤️این نظرسنجی ها در رابطه با :
میزان رضایت از کانال
میزان رضایت از ادمین ها
میزان رضایت از رمان
و
نظرسنجی در رابطه با اینده کانال...
و محوریت موضوع کانال در اینده❤️🌿
نکته بعد اینکه نویسنده رو بعد از پایان رمان عضو گروه میکنم...
ناشناسی در اختیار شما قرار میگیره... که میتونید هر حرفی .. انتقادی .. و پیشنهادی دارید بگید😉❤️♥️
#فرمانده
قرار بود راجب اخلاقیات خوب اقا محمد بگم براتون😉❤️🌿
امروز وقتشه:
😄❤️خب رفقای خوبم...
اولین باری که گاندو 1 از شبکه سه نشون داد... از همون لحظات اولی که دیدم... کاراکتر محمد رو خیلی دوست داشتم!..
محمد در گاندو...
نماد یک جوان مومن مقید، استوار انقلابی است!...
خیلی از اخلاقیاتی که محمد گاندو داشت رو صرفا افراد اطراف یا حتی خود ما نداریم♥️🌿
🌿اولین خصوصیتی که محمد داره و همین باعث جذابیت هرچه بیشتر کاراکتر محمد شده...
اینه که در هر زمینه ای حدود رو نگه میداره!):
توی روابط با همکاران و دوستانش..
توی رابطه با همسرش...
توی کارش ...
توی زندگی خانوادگی اش🌿!!
بچه ها .. توی زندگی مون باید حدود داشته باشیم..
یعنی حد یه چیزی رو نگه داریم...
خیرالامور اوسطها!!!
یعنی در هر کاری بهتره یه حدی داشته باشیم😉🌿
توی رمان نوشتن باید حد داشته باشیم!!
نباید بیش از حد روی یه موضوعی باشیم....
🌿توی دوست داشتن یه فیلم...
حالا اون فیلم گاندو...
اون فیلم سرجوخه...
یا انواع و اقسام فیلم های خارجی💖
-----------***************---------
بار ها توی سکانس های مختلفی از گاندو دیدیم که محمد با حالا... کاراکتر رسول... کاراکتر داوود.. یا دیگر اکیپ شوخی میکنه!
اما اجازه نمیده این شوخی به کارش لطمه وارد کنه!..
اجازه نمیده شوخی بیش از حد وقتی رو که باید برای کار و شغل صرف بشه بگیره...
ببینین... این یعنی حدود😄❤️
😉چه خوبه که ماهم توی زندگی مون ...
یه حدودی داشته باشیم!!...
یه خطی که ازش جلو نریم😉🌿
#فرمانده
#از_زبان_فرمانده
#فرمانده_در_گشت
『حـَلـٓیڣؖ❥』
قرار بود راجب اخلاقیات خوب اقا محمد بگم براتون😉❤️🌿 امروز وقتشه: 😄❤️خب رفقای خوبم... اولین باری که
اگه دوست داشته باشید هر روز میتونم یکی از خصوصیاتش رو بگم ....😉❤️
اما توی بعضی چیزا هم باید خط شکن بود!!!!!
مثل قانون مداری...
در مقابل قانون همه یکسانند...
اینو ما از کلاس 4 توی کتاب های درسیمون خوندیم.!):
😒ولی برخی از اقازاده های گرامی توی سن 30 سالگی این رو نمفهمن!!!!
توی مبارزه با دشمن...
توی دفاع از انقلاب....
باید خط شکن بود...
باید انقلابی کار کرد..
باید بسیجی کار کرد...
باید خستگی ناپذیر بود...
باید جهادی کار کرد..
باید برای دفاع جنگید ...
مثل حاج قاسم...
ن با دیپلماسی😏...
آقای ظریف!*)
باید خط شکن بود)):
#فرمانده
هدایت شده از آموزش | آقای تبلیغات🥇
بوی مدینه می وزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
#یا_حضرت_معصومه
@joolideh
هدایت شده از 『تهی』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ با رسم شکل یک اقدام مثبت حسن روحانی، در ۸ سال گذشته را توضیح دهید ..😀😂
ℯ𝓶𝒻𝓽𝓎⫸تهے
『حـَلـٓیڣؖ❥』
+ با رسم شکل یک اقدام مثبت حسن روحانی، در ۸ سال گذشته را توضیح دهید ..😀😂 ℯ𝓶𝒻𝓽𝓎⫸تهے
😐❤️اقای X تون 8 سال اومد گند زد به زندگی ما رفت😐..
هر X که دلش خواست کرد...
😐8 ساااااااااااال پیر کرد مارو...
لباس خواستیم بخریم....
پول خون پدرمونو دادیم...
کتاب کمک درسی خواستیم بخریم...
به خدا میلیونی خرج ...
😐مردم بدبخت کردین...
مردم به فلاکت رسوندین..
مردم بیچاره کردین....
هر روز با یه تیپ ظاهر شدین))):
یه روز با قبای مشکی اومدین..
یه روز سرمه ای ..
یه روز قهوه ای ..
یه روز زرد...
اون وقت من طلبه میشناسم چندین ساله داره با یه قبا جلو میره.......
خوش خوش هاش مال شماست...
فحش هاش مال طلبه ای بد بخت...
بعد حالا میایید حرف مفت هم میزنید....
اصلا توی 100 روز کاری نکرد...
ولی مث شما که مردم رو بدبخت نکرد....
😐یعنی ادم دلش میخواد جرررر بده ......
#فرمانده_در_گشت
#فرمانده
#حقیقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر انکس که شهید بود...
شهید میشود...
😄🌿
وصیت نکنید ...
عمل کنید...
شهید نخواهید شد...
اگر شهید نباشید..
شهادت لباس تک سایزی است..
که باید برایش اماده شوی!
هع.. تک سایزه رفقا)*)):
#فرمانده_در_گشت
#فرمانده
#شهادت
@GandoNottostop
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
یکی از خوبیهای فضای #مجازی اینه حرفایی رو که اگه تو خیابون بگی مردم تیکه تیکت میکنن، اما میتونی ا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
خیلی خوب گفت😂😂😂😂 جرات دارید این تعریف و تمجیداتتون از روحانی رو توی خیابون بگید... اره داداش....
😉ما که حرفامونو ... میزنیم))):
از رهبر دفاع خواهیم کرد...
چه در خیابون...
چه در بین دشمنانش...
چه در فضای مجازی...
تا پای جان دلداده فرمان مولاییم..
کوهیم.. اگر توفان چه غم؟؟؟
ما مرد دریاییم))):♥️
#فرمانده
🌿خب دیگه ((:.
فرمانده تا عصر برای تایپ رمان شما رو به خدا میسپاره...
خط شکنم ؟!¿¡
سربازم؟!¿¡
عشق خدام؟!¿¡
خادم الزهرام؟!¿¡
😉❤️♥️یه خبر از خودتون بدید بدونیم نفس میکشید😂❤️🖤
☺️💙خوش باشید رفقای جان♥️💖🌿💖♥️
#فرمانده
https://harfeto.timefriend.net/16369940237558
نظرتون راجب حرفام...
😄😉خط شکن دوست داشتی تو جواب بده... تو همین کانال♥️
فقط بچه ها..
پیام های جدیدتون عبارت
پیام جدید به فرمانده اخر پیام باشه که بدونم جدیده
هدایت شده از کانال رسمی میثم مطیعی
ShabVafatHazratMasoumeh1398[03].mp3
15.06M
▪️کار من فاطمه بودنه... (زمینه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژهوفات #حضرت_معصومه (س)
👈 مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/2075
☑️ @MeysamMotiee
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_هفت #رها چند سال بعد...... ؛Z اینم همون لیس
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_شصت_هشت
#رها
بعد از کلی خرید واسه مهمونی امشب ..
و مراسم فردا عصر..
برگشتیم خونه...
✨داوود رفت سایت...
من هم لباسام رو عوض کردم..
؛Z بچه ها... بیایین کمک..
♧ مامان من که خستم😴
$ منم که درس دارم😁
؛Z رسول درس دارم .. درس دارم نکن ها🧐😐
بابات که رفت سر کار تا شب هم نمیاد..
درسا که از پس همه کار ها برنمیاد..
بدو... بدو کلی کار داریم...
$ اه.. مامان😬..
؛Z 😐مامان نداره... من و درسا میریم واسه سالاد...
کمترین کاری که میتونی بکنی اینه که اتاق خودت و بابات رو مرتب کنی🧐
بریم درسا..
♧ من که خستم...
؛Z برو ببینم تو هم از داداشت یاد گرفتی😐😂
....................................................
مشغول درست کردن سالاد شدیم....
توی فکر پرونده جدید بودم...
اینکه چطور باید علامت سوال بزرگ توی ذهنم رو کشف میکردم....
فردا سالگرد رسول بود...
قرار بود توی مراسم کنگره فردا متنی رو بخونم..
اما اصلا تمرکز نداشتم..
چند وقتی بود که محدثه ذهنم رو در گیر کرده بود...
همون سالی که رسول شهید شد ...
انتقالی رو گرفت و رفت یه استان دیگه...)):
از اون روز دیگه خبری ازش ندارم...
من هم درگیر خودم بودم...
در گیر زندگی جدید بدون رسول...
اون سال ها.. با هرسختی که بود گذشت...
حالا .. داره ۱۴ میشه که رسول..
با لب تشنه و .. یه لبخند ..
برای همیشه دست از نفس کشیدن برداشت..
اما زنده بود..
تو تموم این سال ها...
🤨با این ذهن درگیرم..
درسا هم گیر داده بود😐😂
♧ مامان..
؛Z بله😲
♧ اسم تو چیه؟؟
؛Z تو نمیدونی اسم من چیه😐😂
♧ بگو دیگههه😕
؛Z زینب...
♧ پس چرا بعضی موقعا... دایی علی بهت میگه رها.. یا اون اقاهه که دوست باباعه..
تازه خود باباهم گفت🤓 رها... بعد گفت .. ببخشید
؛Z چون اسمم رها است..
♧ مگه خودت نگفتی اسمم زینبه☹️
؛Z خوب ببین... من اسمم رها بود.. بعد دیدم زینب قشنگ تره.. گذاشتم زینب😍🙂
♧ اما رسول که گفت به خاطر دایی رسول عوضش کردی...
؛Z 🙄درسا...
♧ مامان...
؛Z بله؟؟😬
♧ دایی رسول کجا رفته؟؟
چرا هیچ وقت نمیاد خونه مون...
فقط عکسش رو دیواره
کاش هیچ وقت این سوال رو نمیپرسید..
؛Z پیش خدا عزیزم🙂💔
♧ پیش خدا یعنی کجا؟؟
؛Z یعنی .. یعنی تو آسمون..
♧ هعی..
؛Z چی شد درسا🙂؟!
♧ آخه... یه بار که از بابا پرسیدم عمو کجا رفته...
گفت پیش خدا... یعنی باهمن؟؟؟
🙂تو تموم این سال ها...
حتی یک لحظه هم یاد رسول از زندگیمون کنار نرفته بود....
دلتنگش بودم..
بیشتر از هر زمان و هرجا...
پاشدم به طرف اتاق..
♧ مامان.. کجا رفتی...
؛Z میام عزیزم... میرم... دستمال کاغذی بیارم.. یه سر به رسول بزنم😢
نمیخواستم اشک هام رو ببینه...
صورتم رو شستم..
به آیینه نگاه کردم..
چقدر دلم برای رها تنگ بود)):
...............................................................
زنگ در بلند شد...
درسا با سرعت رفت کنار آیفون..
صندلی رو گذاشت..😂
$ آخه مگه مجبورت کردن تو جواب بدی🤨😂
؛Z کیه درسااا؟؟
♧ هیچ کی..
$ چی چیو هیچ کی .. بده من ببینم😐
♧ مامور برقی؟؟؟
؛Z ت.. درسا بده رسول ببینیم کیه..
♧ دروغ نگو.. دروغ گو... تو که مامور برق نیستی...☹️
$ درسا .. بدهههه به منننن😐😐
♧ خخ🤓😂 باشه...
مامان .. مامان... از اداره اگاهه..
میگه تشریف ببر دم در..
؛Z وا... 😱
تو دلم شور افتاد..
نکنه داوود چیزیش شده..
چادرم رو پوشیدم..
رفتم دم در ...
& سلام خانم...
؛Z داوود تو خجالت نمیکشی 😂...
از سنت خجالت بکش.. مگه بچه ای؟؟
& درسا بزن قدش..خوب مامانو کشوندی دم در😂
♧ به قول رسول... ایوووللل😅
عه... سلام داییییییی .. سلام نازی😄
سلام رزی😍
¤ سلام.. درسا خانم 🤪.. خوبی ؟؟
♧ رزی بریم بازی..؟؟
نازگل...
😍دختر دوست داشتنی علی...
و عزیز رسول...
حالا ۱۷ سالش بود...
😅کلی بزرگ شده بود...
رزیتا هم دومین دختر علی بود....
رزیتا از درسا ۲ سال بزرگ تر بود...
و هم بازی درسا...
؛Z سلام علی... سلام زهرا جون...
¤ سلام.. زینب خانم... یادی از فقیر فقرا کردین؟؟
○ خوبی زینب😅؟؟
؛Z علی تو باز شیرین بازیت گل کرد؟؟😂
○ بابا شما سنگین شدین... ما که شیرین بودیم🤪
؛Z دو عامل وقت گرفتن دنیا😐😂
○ خواهرشوهر بازی در نیارااا
& خوش اومدید.. بفرمایید...
¤ 😂با تشکر از دوستان پیشواز آمده...
؛Z نازگل خانم کجاست صداش درنمیاد..
♡ سلام🙂
؛Z ناراحتی؟؟؟
♡ 😕ن .. خوبم عمه ..
& بیایین داخل زود... هوا سرده...
$ سلام نازگل... کتاب هایی رو که گفتم واسم اوردی؟؟؟
♡ علیک سلام آقا رسول... آره.. یه دقیقه... بفرمایید....
¤ چطوری آقا رسول دوم
$ ممنون دایی.. خوبم😍
پ.ن نگید چرا یه پارت... که دلیلش رو بعدا میگم...
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
اونی که خیلی وقته منتظرشی رو میبینی!!
کبوتران مهاجر پیامبران امید...
ممنون....
رسووووولللللل.....
خوبی رها؟؟؟؟
رها چی شد؟؟؟؟
هوووو.. هوو
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_هشت #رها بعد از کلی خرید واسه مهمونی امشب .. و م
https://harfeto.timefriend.net/16370795483268
هیجان حتی تا آخرین پارت رمان😁😂✨
🙂😉حرف های مانده در دل را بفرمایید😁🖤
😁✨۲ یا ۳ پارت دیگه مونده..
که همش بستگی به تایپ کردن من داره...
ممکنه بشه ۴ ..
ممکنه هم ۲ ...
هرجور من تایپ کنم...
هدایت شده از رادار انقلاب
ارمنستان و آذربایجان در آستانه جنگی دیگر!
🔴شورای امنیت ملی ارمنستان:
🔻اگر روسیه به تعهدات خود درمقابل حفظ تمامیت ارضی ارمنستان عمل نکند از کشورهای دیگر کمک میخواهیم.
✅ به رادار انقلاب بپیوندید:
@Radar_enghelab