♥️🌿
#نسیم_صبحگاهی
✨🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻✨
🌸خدایا .. امروز کاری نمیکنیم مگر برای تو🌸
#فرمانده
صلاللهعلیکیاصاحبالزمان(عج)
صبحتوننورانی😍
عصرجمعههمهگیروبهقبلهبیایینبهکارایاینهفتهفکرکنیم😓
حدیث:)پیامبراکرم(ص)
افضلالناسافعهمالناس✨
بهترین مردم کسانی هستند که منفعت میرسونن😃❤️😍
بیایین هفته مون رو با این ذکر شروع کنیم امروز فرستادم که بهش تفکر کنید❤️😍
#عشق_خدا
هدایت شده از خـودسازےفاطمهالزهرا
بسماللهالرحمنالرحیم ❤️😍
#جلسه_یازدهم
سلام خوبین بچه ها...!
غذای روح=>۱.گوش(کاملشده)
۲.زبان
۳.چشم
خببچههاگوشمیشههمونبحث آهنگ
اماچشم❤️😍
بعضی هارو دیدی تو خیابون که راه میرن انگار اومدن موزه همه رو برانداز میکنن به بعضی هاشون میخندند برای بعضی هاشون حرف در میارن😒
ولی بعضی هارو دیدی خیلی با وقار تو خیابون راه میرن و از شکل و قیافه ی مردن اشکال نمیگیرند 😌
یا مثلادستهاول: )وقتی داره با نامحرم حرف میزنن زل میزنن تو چشاش😐
دستیدوم:)سرشونومیندازنپایینوبااحترامصحبتمیکنند😇
بعضی وقتا شنیدین میگن سرتو بنداز پایین تو خیابون راه میری آخه بنده ی خدا سرم و بندازم پایین که میرم.....استغفرالله 😱
خود من وقتی تو خیابون راه میرم سرم بالاست ولیییییی
نیازی نمیبینم چشمامم بالا باشه و بقیه رو دید بزنم😀
گرفتی چی میگم😌🍉(نخند نمیدونم چرا دلم خواست هندونه بزارم)
بچه ها میدونید چرا شهید همت چشماشون و سرشون همراه جنازه شون نبود 😢چون چشماش برای خدا بود نه دید زدن مردم همسرشون میگن هیچ وقت من ندیدم ایشون به نامحرم نگاه کنند همیشه چشماشون نورانی بود خوب خدا هم باید یه جوری جبران کنه❤️😍
حالا تو فضای مجازی=>دسته ی اول هر کانالی عکس و فیلمی رو میبینند و تو روحشون تاثیر میزاره شما چه به خوای چه نخوای تاثیر میزاره
دستهی دوم با احتیاط وارد فضای مجازی میشه
یه شهیدی بود دقیق یادم نمیاد کی ولی همسرشون میگفتند عر وقت میخواست گوشی بگیره دستش وضو میگرفت
پس نتیجه میگیریم ربطی با سن هم نداره👍
(:پس قرارمون:)
تو خیابون که راه میریم سرم مون بالا ولی چشامون پایین😃✨
https://harfeto.timefriend.net/16370561558769
پیشنهادی...؟سواااالی...؟نظری در کامل کردن بحث من❤️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچهها شهید همت بشید...🍃
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
.
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_بیست_دوم
بلند شد که بره پیش بقیه...
زنگ زد به زهرا
-الو سلام زهرا کجایید؟
-سلام سر مزار شهید هادی...
-خب پس اومدم
-باشه فعلا خداحافظ
-خداحافظ
رسید پیش بقیه...
زیارت شهدا رو خوندند...
الهه: تو این قطعه یه سری شهید گمنام هستند...
یه سری شهید هم هستند که پدر و مادراشون فوت کردند یا ناتوان هستند و کسی بهشون سر نمیزنه...
قبر هاشون هم خیلی کثیف شده
پایه این همه رو بشوریم؟
همه موافقت کردند...
یه چند تا بطری اون اطراف افتاده بود...
اونها رو برداشتن و از شیر آب روبه رو پر از آب کردند...
چون کسی هم نبود کمی آستین مانتوهاشون رو هم بالا دادند که خیس نشه...
زهرا یه بطری پر کرد و رفت سر مزار شهید علیرضا مکاری...
قبر خیلی خاک گرفته بود...
تمیز شست...
ردیف اول رو شستند...
ردیف دوم سمت راست شهدای گمنام بودند...
اول اونها رو شستند...
به قدری خاک گرفته بود که با یه بار شستن تمیز نمی شد...
حدود نیم ساعت طول کشید تا تموم بشه...
........
قرن ها از عاشورا می گذرد...
سالهاست که مشتاقان زیارت کربلا از گوشه و کنار جهان به سوی کربلا راه افتادند...
چه اتفاقاتی که در این راه افتاد که اکنون مجال ذکر آن نیست....
اما بیاییم جلو تر...
آری در عصر خودمان....
دفاعمقدس را میگویم...
همان زمان که کفتار ها راه حرم حسین(ع) را بر عاشقانش بستند...
جوانانی در آرزوی کربلا به راه افتادند...
مردانه جنگیدند تا راه کربلا باز شود...
آری گاهی نباید به کربلا رفت تا راه کربلا باز شود...
اما نه!
آن جوانان فقط جسمشان از کربلا دور بود..
همین!
مگر نه اینکه آنها در رکاب سیدالشهدا می جنگیدند....
پس به اباعبدلله نزدیک تر بودند...
آری آنها روحشان در کربلا سیر می کرد....
آنها مسافران کربلا بودند...
به سوی کربلا رفتند و کربلایی شدند....
مگر زیارت اباعبدلله فقط لمس کردن ضریح است؟
ضریح و گنبد و درب و دیوار حرم که از خود چیزی ندارند؛ اینها همه به خاطر انتسابشان به اباعبدلله است که مقدس شده اند...
پس می شود از ته دل به حسین(ع) سلام داد و زائر کربلا شد....
آنها حتی این روز را می دیدند....
مگر ابراهیم هادی نبود که گفت روزی مردم گروه گروه از این مسیر به کربلا می روند؟!
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_بیست_سوم
ساعت ۹ شب بود و همه تو مقر بودند...
ساعت ۱۰ گروه کمال راه می افتادند...
بعد از جلسه توجیهی و هماهنگی های لازم بچهها برای خداحافظی جمع شدند...
کمال و مرتضی در حال هماهنگی های لازم بودند تو جمع بقیه حضور نداشتند...
علیرضا: میگم مهدی چرا ما هیچ وقت تو صورت تو نور ندیدیم؟!
حسین: راست میگه داداش سوخته انگار چراغات...
مهدی: برادر من! شما چی پیش خودت فکر کردی که بتونی نور رو تشخیص بدی؟
شما نور لیزر و اینا رو خوب می بینی ولی نور های من رو سعادت نداری....
بشری: ولی صبر کن من یکم دارم می بینم نور...
ایناهاش دست راستت نور داره
یه دور بچرخ...
علیرضا: خانم مطمئنید شما؟!
بشری: آره یه دور بچرخ...
محمد: بچرخ ببینیم انگار خانمت داره می بینه یه چیزایی...
مهدی با تعجب و خنده یه دور چرخید
مهدی: بفرمایید...
نور هست بازم؟
بشری به زور خندهاش رو کنترل کرد و گفت: آره دیدم یه نور کم تو کمرت بود....
پای راستت هم داره...
ولی کمه...
مصطفی: پس آقا مهدی فکر کنم از الان باید شهید حسابت کنیم...
امین: جوجه رو آخر پاییز میشمرند...
صبر کن آخر کار ببینیم چند چند میشه
مهدی: تعارف نکنید میخواید برم از سر کوچه یکم آرد شکر و روغن بخرم حلوا هم درست کنید...
تعارف نکنید تورو خدا
دیگه نتونستند جلوی خنده شون رو بگیرند...
وسط همین شوخی ها بود که کمال و مرتضی اومدند...
کمال: بهبه چه خبره اینجا...
دارید نور ها رو چک می کنید؟
مرتضی: چه عالی به کجا رسیده کارتون حالا؟
بچهها دیگه خنده شون رو جمع کردند...
علیرضا: امممم هیچی چیز مهمی نبود...
کمال: که اینطور...
پس اونایی که قراره الان بیاید آماده باشید که داریم می ریم...
خداحافظی کردند و راه افتادند....
الهه و زهرا و زینب برگشتند به اتاقشون...
الهه دمغ نشست یه گوشه...
زهرا: خانم چی شده...
الهه: هیچی دلم گرفت...
اصلا خالی شد انگار اینجا...
زینب: شما فقط دلت برا بشری و حدیث و معصومه خانم تنگ میشه ما که کلا حساب نيستيم....
الهه: خیلی بی مزه ایی زینب!
شد یه بار وسط احساسات من جدی باشی...
زینب: آخه فضا شوخی برداره...
چرا باید شما دلت بگیره آخه....
ما که فردا می ریم پیششون...
در ضمن اولین بار نیست که از هم دوریم...
الهه: نخیر
متوجه منظورم نشدی!
من دلم به خاطر این گرفته که پارسال این موقع با چه شور و هیجانی داشتیم می رفتیم کربلا...
اما الان...
زهرا آهی کشید و گفت: یادتونه؟!
با یه مسجد رفتیم...
همه هم بودند...
زینب: پای اتوبوسا رو یادتونه؟!
کلی آدم اومده بودند بدرقه...
نوحه می خوندند...
اسپند دود می کردند...
الهه: اونایی که جامونده بودن چقدر گریه می کردن...
ما هم داشتیم زار زار همراهشون گریه می کردیم...
زهرا یه مداحی رو پلی کرد....
این روزها زیاد مداحی گوش می کردند...
پای پیاده...
همپای جاده...
ره میسپارم به عزم زیارت...
در کوله بارم...
چیزی ندارم...
غیر از دلی مست شوق شهادت...
.......
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
.
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_بیست_چهارم
فردا صبح گروه مرتضی هم به دنبال سوژه ها راه افتادند....
ظهر به مکان مورد نظر رسیدند...
بعد از استراحت برای بررسی میدانی اول به محل عبور زائرین رفتند...
دختر ها به محلی که خانمها رد میشدند رفتند...
همراه با یک نفر از مسئولین اونجا از کل محل بازدید کردند و همه جا رو چک کردند...
زهرا یه گوشه ایستاده بود و داشت زائران رو تماشا می کرد...
بغض تو گلوش گیر کرده بود و کافی بود یه نوحه بشنوه تا زار زار گریه کنه...
همه همینطور بودند...
پیرزنی اومد پیش زهرا...
- مزاحم نیستم دخترم؟
زهرا متوجه پیرزن شد..
- نه مادرجان این چه حرفیه...
چه کاری میتونم براتون انجام بدم؟
- هیچی دخترم...
دیدم ناراحت ایستادی تعجب کردم
آخه کسی اینجا ناراحت نیست...
اونایی که میرن کربلا که ناراحت نیستن...
- از کجا فهمیدید ناراحتم؟
پیرزن خندید
- بالاخره موهام رو که تو آسیاب سفید نکردم....
کافیه به چهره یه نفر نگاه کنم تا بفهمم چی تو دلش می گذره...
از کدوم شهر اومدی مادر؟
- از تهران اومدم مادر
- تنها که نیستی
زن تنها رو که اجازه نمی دهد...
- نه مادر با دوستام اومدم...
- آهان پس اون دخترایی که باهات بودند دوستات بودند؟
- بله
- نگفتی دخترم چرا ناراحتی؟
- چی بگم آخه...
- نکنه اجازه ندادند برین؟
چون دختر تنها بودید؟
- نه مادر...
مرد هم هست همراهمون...
چطور بگم...
احتمالش کمه که بخوایم بریم کربلا...
- پس چرا از تهران تا اینجا اومدید؟؟؟
- یه سری کار داشتیم...
باید می اومدیم...
ولی خب قطعی نیست کربلامون...
- مادر یه چیزی رو از من به یاد داشته باش...
من نمیدونم کارت چیه و چرا اومدی اینجا...
ولی بدون که بعضی مواقع نمیشه بری کربلا...
شوهر خدابیامرزم آرزوش بود بره کربلا...
رفت جبهه...
باهاش مخالفت نکردم...
رفت جبهه به آرزوی کربلا...
شهید شد و کربلا نرفت...
اما راه کربلا رو باز کرد...
منم دارم به نیابت از اون میرم کربلا...
- شما همسر شهید هستید؟
خم شد تا دست پیرزن رو ببوسه اما پیرزن دستش رو عقب کشید...
زهرا گریه کرد...
- مادر جان...
ما مدیون شما هستیم...
اگه امثال شما اون روز به فکر خودتون بودید قطعا امروز این راه باز نبود...
چطور میتونیم جبران کنیم...
همینطور داشت گریه می کرد...
- مادر حواست به امام زمان عج باشه...
سعی کن سرباز خوبی براش بشی...
همین...
من برم که جانمونم...
- ممنونم مادر جان...
التماسدعا...
- محتاجیم به دعا عزیزم...
انشالله بتونی بری کربلا...
خداحافظ
-خداحافظ...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
دوست دارید یه قسمت هم به عنوان آنچه خواهید خواند بزارم؟!😊🍃
https://harfeto.timefriend.net/16403556223260
#خط_شکن
هدایت شده از «•بــیــســیمجــٰات•»
راستی من یه پیام در مورد نماز اول وقت دادم اگه میشه جوابشو بفرستید کانال نه به توقف گاندو تون 😊 یاعلی #-A.h
گذاشتم🍃🙃
『حـَلـٓیڣؖ❥』
راستی من یه پیام در مورد نماز اول وقت دادم اگه میشه جوابشو بفرستید کانال نه به توقف گاندو تون 😊 یاعل
اگر حقیقتاً نماز بهترینِ اعمال است و این همه در رشد و تعالى معنوى انسان تأثیر دارد، پس چرا ما با وجود اینكه نماز مىخوانیم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمىكنیم؟! در روایات ما آمده است كه: اَلصَّلوةُ معراج المؤمن؛1نماز معراج مؤمن است؛ پس چرا ما سال ها نماز مىخوانیم و حتى یك بار نیز احساس نمىكنیم به معراج رفته باشیم؟! قرآن مىفرماید: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛2همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد؛ پس چرا ما عمرى است نماز مىخوانیم، ولى هنوز این همه مرتكب گناه و اعمال زشت مىشویم؟! و ده ها اثر دیگر كه در آیات و روایات ذكر شده، ولى ما آن را در خود نمىبینیم. پاسخ این است كه ما «نماز» نمىخوانیم. آنچه ما به جا مىآوریم صورت ظاهرش شبیه نماز است و ما تنها اداى نماز را در مىآوریم! كسى كه وقتى «السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته» مىگوید تازه یادش مىآید كه نماز مىگزارده است، آیا به راستى «نماز» خوانده است؟! بسیارى از ما مسایلى را كه در فرصت هاى دیگر نمىتوانیم به آنها فكر كنیم به وقت نماز موكول مىكنیم تا در حین نماز به تحلیل و بررسى آنها بپردازیم! اگر مثلاً بخواهیم پس از نماز مغرب و عشا درس بگوییم، چون فرصت مطالعه و تأمل نداشته ایم، نماز مغرب و عشا را مغتنم مىشماریم و با مرور مطالب در ذهنمان خود را براى درس آماده مىكنیم! بسیارى از كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در حین نماز به حساب طلب كارى ها و بدهكارى ها و چك و سفته هایشان رسیدگى مىكنند! آیا به راستى اینها نماز است كه ما مىخوانیم؟!! نمازهایى كه ما مىخوانیم نه تنها موجب تكامل ما نمىشود، كه ما باید از آنها توبه كنیم! گناهانمان كه جاى خود دارد، ما باید از عبادت ها و نمازهاى خودمان به درگاه خداى متعال توبه و استغفار كنیم! اگر كسى در پیش دیگران، براى تعریف از شما الفاظ و عباراتى بگوید كه 1. بحار الانوار، ج 82، باب 2، روایت 1. 2. عنكبوت (29)، 45. خ
هدایت شده از در سمت توام 🕊
💥این چه خداییه که بنده اش این همه گناه میکنه بعد کافیه پشیمون بشه، به راحتیمیبخشهوانگار نه انگار گناهکرده😡
امشبم شب این پشیمونیه و خیلیا هم به راحتی هم از شنبه و هم از نو شروع میکنن
پس نگید چرا اعصابم خورده 😤😠
👤شیطان
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش
➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
هدایت شده از دکتر انوشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خاطرات شنیده نشده مردم یک روستا از حاج قاسم
🚨مستند «خاطرات آن مرد»
🔸️مجموعه مستند ۱۰ قسمتی «خاطرات آن مرد» خاطرات اهالی روستای قنات ملک از شهید حاج قاسم سلیمانی را به قاب تلویزیون میآورد.
🔰 زمان پخش:
📺 شبکه یک
از جمعه ۳ دیماه
هر روز ساعت ۲۰:۱۰
📺 شبکه مستند
از شنبه ۴ دیماه
هر روز ساعت ۱۹:۳۰
📺 شبکه خبر
از یکشنبه ۵ دیماه
هر روز ساعت ۱۷:۳۰
………‹🌹🍃࿐›………
📍|کانال سپهبد شهید قاسم سلیمانی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من حرم لازمم دلم تنگ است....💔
#خط_شکن
هدایت شده از /PM/\ÇØĐM\
+ هـمهمون یه داعشِ درون داریم؛
ڪه دونه دونه عقایدمون رو سر مۍبره!
دقیقا همون جایی کہ میگیم،
یه شب که هزار شـب نمیشه..
#بدون_تعارف 🚫
•🖇•ʙᴏʀʜᴀɴ¹⁸⁰
『حـَلـٓیڣؖ❥』
ببنید رفقا این حرف شما درست بله مطالبی که من میزارم برای منو شمایی که زیاد علاقه به آهنگ نداریم قانع
من یه نکته ای میگم در رابطه با این امشب حتما👍✨
#عشق_خدا
خط شکنم..
یکی از قشنگ ترین..
و زیبا ترین کار ها تو رمان همینه..
♥️🌿اگه این کار رو بکنی خیلی عالیه..
چون درصد هیجان و دنبال کننده رو میبره بالا...
یکی از قشنگ ترین خاطرات من..
با همه ضعف هایی که توی پرواز تا امنیت بود..
مربوط به همین انچه خواهید دید هاعه😁🌿😂
اخ ... اخ.. یادش به خیر🌿😂
قلب همه رو جر وا جر میکردم..
بعد میگفتم نویسنده چ در سر دارد😂😢😂
😂🌿♥️حالا فرض کن من خودمم استرس داشتم..
چم بود واقعا😐💖:)