eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😉🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_هشتاد_و_نهم #رسول $ آقا .... راستش تو فایل هایی که گوش کرد
به نام خدا🌹😉 🤩 کار بالاخره بعد از چند ساعت تموم شد... حالا باید سه تا صورت جلسه آماده کنم.. هوفففف.... حالم از این کار بهم میخورد . . . . کلی توضیحات الکی که سر از سطل آشغال در میاره . . . و فقط برای توجیح یه سری واقعیت با سند و مدرک .... رها داشت زنگ میزد .... گوشی رو مشغول کردم... پیامک زد. ٪ بچه تر از اونی هستی که فکرش رو میکردم... خیلی نامردی ... من اینجا دارم مث سرکه میجوشم... حلالت نمیکنم‌‌... لااقل جواب گوشیت رو بده😔 جواب ندادم ... گوشی داوود زنگ خورد.. & الو ... سلام ... شما... آها.... بله .... چشم ... همینجاست .. & هوی ... .. & هعی رسول $ چیه؟؟؟ & با تو کار دارن .. $ 🤨 با من رو شماره تو کار دارن😐 & خانم حسینیه.. $ خانم حسینی کیه😳 & رها خانم😑 $ من حرفی ندارم .... & لوس نشو ... بگیر دستم شکست.... عجب اعجوبه ایه.... شماره اینو از کجا گیر اورده😂 $ بفرمایید... میشنوم😒 ٪ علیک سلام.. $ ادامش؟؟😜 ٪ خیلی مسخره ای ... فک نمیکردم آنقدر بی جنبه باشی ... چرا گوشیت رو جواب نمیدی😡. . . . . فک کردی زنگ زدم منتت رو بکشم😒 نه خیر .. باهات کار واجب داشتم .... $ چه کاری ؟؟؟ ٪ دیگه مهم نیست ... خودم حلش میکنم‌‌‌... شما برو به کارای اداریت برس😒😏 $ الو ... الو رها ... اه ... & چی شد؟؟؟ $ قطع کرد... & چرا به خودت زنگ نزدن؟ $ چون جوابش رو ندادم😫 & خوب چراا؟؟ $ ول کن فعلا .. شمارش رو گرفتم ... جواب نمیداد... پیام دادم .. $ جون رسول جواب بده .. زنگ زدم .. ٪ بله .. بفرمایید😤 $ گوشی خانم رها حسینی رو گرفتم😂 ٪😑 مزاحمی قطع کنم.. $ کجایی ٪ محوطه دانشگاه🤪 $ مگه رضا نیومده دنبالت؟؟ ٪🙄 رضا کیه؟؟ $ ببخشید محسن... ٪ گفتم کلاسم دیر تر تموم میشه😂 $ 😐باز بیچاره هارو قال گذاشتی؟؟ ٪ میخواستم یه هوایی بخورم.. $ چی کار داشتی😐 ٪ من بابت صبح معذرت میخوام ... رو ظاهرم میدونی که خیلی حساسم😐 .. $ 😂کار مهمت همین بود.. ٪ آره 🏎😂 $ 😂میپذیرم... حالا کار دارم... فعلا🙂 ٪ باشه .. خداحافظ😊 گوشی رو برداشتم ... منتظر بودم محمد بیاد کار جدید ارائه کنم‌. وارد گالری شدم ... فیلم نازگل رو پلی کردم😍.. $ عزیزم... چقدر دلم تنگ شده😖😍 عسلم.. ₩ به به .. به به ... ببین فرشید ... دوروز نبوده.. هاااا... منحرف شد رفت😔 $ چی میگی تو واس خودت😟 ÷ اسمشم که عسله🤣 حالا خودشم عسله یا تلخ😂 $ چی میگین.... خسته شدین هزیون میگین😂 ₩ بله دیگه ... این حرف ها رو هم عسل خانم حتما یادت داده $ خجالت بکش مرد حسابی😂 بچه برادرمه🤣 ₩ بده ببینم😂 ÷ رسول این بچه علی؟؟؟😳 $ بله .😍.. نمیدونی نمکدونی واس خودش.. ₩ 🤓خداروشکر به عموش نرفته‌... الهی صد هزار مرتبه شکر😂 $ عه بده من ... برید الان محمد میاد شاکی میشه🤯 € رسول بدو بریم....... $ کجا؟؟؟ € پاشو بهت میگم... $ کی؟؟ چی؟؟ € تیرخورده... باید بریم بیمارستان.. یا ابوالفضل....
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ سعید:الان بریم کجا ؟ خونه مامان و بابات یا خونه خودمون ؟ زینب:سایت سعید:اه اه اه زینب:چی شده؟ سعید:بری سایت سکته میکنی ! زینب:چرا؟؟؟ سعید:دوتا خواهر دوقلو تازه استخدام شدن یعنی تا بهشون عادت کنی ۴ ماه طول داره! زینب:مگه چشونه ؟ سعید:کارشون رو بلدن ولی سایت رو میگیرن رو سرشون ، البته الان بهتر شدن ، روزای اول خیلی شلوغ بودن ! زینب:اها ، عیب نداره ، پس کار بلدن آره ؟ سعید:خیلی کارشون رو خوب انجام میدن ، از وقتی اومدن پرونده ها خیلی خوب پیش میره ! زینب: عه عه عه ! خیابون سایت این یکی چرا از اون طرف رفتی ! سعید:آقا محمد گفت ممکنه تا چند روز زیر نظرت داشته باشن پس نریم سایت بهتره . زینب:اره ، اصلا حواسم به این موضوع نبود! سعید:پس می ریم خونه مامان و بابا! زینب:بریم ۲ ساعت بعد مامانِ زینب:نه به خدا زینب تازه اومدی باید ناهار وایسی ! زینب:نمیشه مامان جون ! سعید تو یه چیزی بگو ! سعید:من کارم چیه ، گوش به فرمانم ، به توافق که رسیدید منم همون کار رو انجام میدم . زینب:مامان به خدا نمیشههههه. بابایِ زینب:چرا دخترم ! دلمون برات تنگ شده بود ! زینب:قول میدم فردا حتما بیایم هم ناهار و هم شام وایسیم 😄 مامانِ زینب :باشه عزیزم خدا به همراهتون . از پله ها پایین اومدیم و سوار ماشین شدیم . پ.ن:عاشقانه توری 😐😂 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: ساعت ۶ بود که بیدار شدم ، بعد از خوردن صبحانه رفتم سایت ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ‌.م