به نام خدا😉🌹
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_هفتاد
#رسول
$ آقا الان تو اتاق بازجوییه؟
€ آره... ببین ما زیاد نمیخوایم نگهش داریم ...
فقط میخوایم یه سری اطلاعات ساده ازش بگیریم آزادش کنیم...
$ چی؟؟ آقا به همین راحتی میخواین ولش کنین بره😐
€ رسول اگه ما این رو ول نکنیم که میفهمن شناسایی شدن...
من دارم میرم تو اتاق باز جویی..
$ ام .. آقا... چیزه ... اجازه بدین من خودم بازجویی...
اجازه نداد حرف بزنم...
€ رسول باز جوی این پرونده آقای شهیدیه...
الانم چون چند تا سوال بیشتر نیست من دارم میرم...
باز جویی حکم قضایی میخواد...
مگه کشکه همینطوری...
بعدم تو الان کنترولت دست خودت نیست...
به صلاحم نیست که بیای🙂🌙
$ آقا قول میدم ساکت اونجا بشینم...
€ پشت در باش... اگر صلاح دیدم صدات میکنم...
خدا خدا میکردم بتونم برم تو... دلم میخواست ببینم چه حرفی برای گفتن داره ...
ادامه دارد...
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هفتاد
#نیما
بعد از سلام کردن و بغل کردن عمو و زن عمو اومد طرف من و گفت
نرگس:سلام نیما جان ، خوبی داداش ؟
نیما:سلام ،ممنون، رسیدن به خیر خواهر گلم .
نرگس:ممنون.
نرجس:نرگس جان چادرت رو بده تا بردارم .
نرگس:ممنون نرجس جان ، بیا .
نشستیم کنار هم ، زن عمو بحث ازدواج و زندگی انداخته بود.
مثل همیشه سرم پایین بود و داشتم گوش میدادم که نرگس گفت
نرگس:نیما زن عمو چی میگه ؟ تو مورد پیدا کردی ؟
نیما:ها...اره ، یه سوال ، دختر فرماندتون دختر خوبیه؟
نرگس:آره چطور؟
نیما:همونه دیگه !
نرگس:واقعا؟
نیما:دروغ دارم ؟
نرگس:خوب...چی بگم والله...من خانوادش رو تضمین میکنم ، ولی رفتار دختره رو نمیدونم چطوره .
نیما:حالا توی ۲ _ ۳ بار رفتار میشه فهمید !
نرگس:نمیدونم ، یعنی بریم خواستگاری ؟
نیما:آره دیگه!
پ.ن:خواستگاری 😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
ما باید برم ماموریت!!!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م