🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هفتاد_نهم
#نرجس
خجالت زده سرشون رو پایین انداختن .
محمد:این رو نگفتم که غمبرک بگیرید ، روی خودتون کار کنید .
داوود:آقا میشه یه فرصت دیگه بهمون بدید ؟
محمد:مثلا چی ؟
داوود:مثلا اینکه خودمون بریم کویت !
محمد:اصلا
داوود:ترو خدا !
محمد:این فقط نظر توعه ! الان که دارم میبینم کس دیگه ای نیست که خواهش کنع!
همه:آقا بهمون فرصت بدید ، خواهش .
هرکی یه چیز میگفت و همه خواهش میکردن .
محمد:باشه بسه ، اگه توی این مدت خوب کار کنید شاید شدنی باشه !
همه:ممنون!
محمد:پایان جلسه ، مرخصیت.
۳ روز بعد
توی این مدت شوخی و بازی و سر به سر گذاشتن داخل سایت به صفر رسیده بود !!!
هرکی کارش رو به نفع احسنت انجام میداد !!!
آقا محمد خیلی راضی بود از بچه ها ، نرگس برگشته بود سر کارش .
۲ روز بود که آقا سعید و آقا فرشید ت.م امیر ارسلان داخل ایران بودن ، مثل ایکه امیر ارسلان متوجه دستگیری بلیک شده و همش پی کارای خروج از ایرانه .
آقا رسول که مثل همیشه داره با بچه های اطلاعات داخل کویت هماهنگ میکنه برای دستگیری احسان.
آقای شهیدی کمی مریض هست و امروز نیومده ، قراره به جاش آقا داوود از بلیک بازجویی کنه ، من و نرگس هم که پشت میزمون در حال چک کردم بلیک هستیم .
ریحانه مرخصی هست و از معصومه و آقا میثم هم خبری ندارم .
کلا امروز داخل سایت اینطوری گذشته .
همین الان آقا داوود وارد اتاق بازجویی شد و شروع کرد .
اول همون جمله معروف همیشگی که """تمام سخن هاشون ضبط و در صورت نیاز به مقام های قضایی ارجاع میشه رو گفت"""
داوود:نام
بلیک:خودتون میدونید .
داوود:خانم محترم درست جواب بده ، نام .
بلیک:بلیک پاتاکی .
داوود:داخل ایران چی کار میکنی ؟
بلیک:آقا اشتب گرفتی مارو ، داش ولمون کن ترو خدا ! من بیزینس میکنم !
داوود:بیزینس یا جاسوسی ؟
بلیک:ای بابا ! داداش میگم اشتب گرفتی !
داوود:لطفا درست صحبت کنید ، حرمت خودتون رو نگه دارید !
بلیک:که چی ؟ توی جوجه ماشینی رو آوردن اینجا چی کار ، آخه به تو هم میگن مامور امنیتی؟ اینطوری که بدتر امنیت کشور در خطره !
داوود:گفتم درست صحبت کنید ! تمام حرف های شما ضبط میشه و بعدا در پرونده شما ذکر میشه !
بلیک:برو بابا !
#داوود
دیگه کفری شده بودم !!!
پس خیلی جدی شروع کردم به نشون دادن مدرک هایی که وجود داشت ، با دیدن هر مدرک کلی تعجب میکرد.
بلیک:اینا رو از کجا آوردید ؟
داوود:اونجایی که فکر نمیکنید ما نزدیک شما هستیم (به یاد حاج قاسم عزیز🙃💔)
بلیک:اینا همش یه مشت کشکه ، این چند تا مدرک کافی نیست !
داوود:اینکه به کتف یکی از مامور های امنیتی شلیک کردی چی؟کافی نیست؟
بلیک:از کجا معلوم ؟
داوود:اون رو ول کن ، اینکه داخل یه کارخانه متروکه در یه شهر نابود ، در حال تبادل اطلاعات محرمانه جمهوری اسلامی ایران بودی چی ؟ اونم با یکی از جاسوس های بزرگ کشور !
بلیک: احسان رو هم گرفتید؟
داوود:حول نکن ! نگرانش نباش !
بلیک:آره یا نه ؟
داوود: اینجا من سوال می پرسم :)
بلیک: منم حق دارم ازاین چیز ها خبر داشته باشم !
داوود:نععععع ، خانم بلیک پاتاکی ، افسر ارشد Ml6 که از سال ۹۷ در ایران مشغول هستی ! چیز های زیادی بر علیه شما وجود داره ! پس بهتره با ما همکاری کنی تا برات از مقامات قضایی تخفیف بگیریم ! به این موضوع فکر کن ، باید کمک کنی تا سر دسته شما رو دستگیر کنیم ، فهمیدی؟ فعلا برای امروز کافی .
بعد زیر لب گفت : بهش فکر کن ، به خریت هات ادامه نده !
بعد از اتاق بیرون اومدم .
لعنتی کلی انرژی ازم رفت !!!
رفتم و یه لیوان آب ریختم برای خودم ، آب رو خودم و روی صندلی نشستم ، همون موقع نرجس خانوم و نرگس خانوم از اتاق کنترل زندانی بیرون اومدن ، جاشون رو با ۲ تا از خانوم های دیگه عوض کردن.
رفتم طرفشون .
داوود:سلام
نرجس و نرگس:سلام .
نرگس:کاری دارید ؟
داوود:فقط میخواستم حالتون رو بپرسم ، خوب هستید؟
نرگس:ممنون .
داوود:خدا رو شکر ، خسته نباشید .
نرگس:همچنین ، خدا نگهدار .
و رفتن .
منم رفتم پیش آقا محمد و خواستم راجب بازجویی امروزم ازش بپرسم.
پ.ن:پارت بسی بلند😄
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
در آینده بازجوی خوبی میشی😜😉
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م