eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
277 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا😍❤️ توی راهرو عطیه خانم رو دیدم که به طرفم اومد. £ خسته نباشید آقا رسول . من امشب پیشش هستم. شما برید استراحت کنید $ شما لطف دارید ولی اگر اجازه بدید برای امنیت بیشتر من امشب بمونم. £ باشه پس کاری چیزی بود در خدمتم. خدا نگهدار $ خدا حافظ خواستم وارد اتاق شم که یکی یه پس گردنی بهم زد ~ استاد رسول رو چه به بیمارستان😅 $ سلام آقا سعید . این طرفا🌷 ~ بچه ها گفتن اینجایی گفتم بیام یه سری بهت بزنم و برم😊 $ کار خوبی کردی . ☺️🌹 الانم بیا برو وقت دنیا گرفته شد😁 ~ چشم خان داداش😂❤️فعلا $😐 وارد اتاق شدم😉 وارد اتاق شد . $ به به سلام آبجی خانم😉🌹❤️ این رها خانم ،، خرگوش زخم خورده چطوره؟ بهتره؟ خبری ازش داری😂❤️؟! ٪ هه هه هه😏💋 با نمک😐🦋 اصلا حال و حوصله شوخیات رو ندارم 😒 $ اوه . چه خوش اخلاق😂❤️ حالا چرا کمپوت هارو نخوردی😋 ٪ تو نمیدونی من کمپوت دوست ندارم🤨🖤 $ تاجایی که من یادم میاد از بچگی من مریض میشدم تو کمپوتای منم میخوردی😐😂 حالا واسه کمپوتای خودت واسه من ناز میای😐🌹 ٪ اصلا مهم نیست... میل ندارم $ ینی چی؟؟ ٪ رسول تورو خدا برو بیرون حوصله ندارم😒 $ چته خو؟ ٪ ولش کن حالا آقا محمد چی بهت گفت😜🌹 $ هیچی نصیحتای همیشگی 😂 ٪ بیا برو .. خودم شنیدم اسم من رو برد😐 $ اسم تورو که همیشه میگه .. رها رو اذیت نکن .. رها رو آزار نده.. مواظب رها باش.. ینی فقط مونده بگه رها خواست تورو بکشه بگو چشم😐😂 بی خیال تو چرا انقدر پکری.. ٪ از دست تو عصبانیم... $ چرا؟؟؟ ٪ واسه اینکه بیخودی و الکی مجبورم به خاطر تو تا فردا صبح اینجا بمونم $ دکتر تشخیص داده .. به من چه😐 ٪حالا من تا شب چی کار کنم ..😔 $ میخوای گوشیم رو بدم بت😄🌹 ٪ تو رو گوشیت جز عکسای چرت و پرت با دوستات چیز دیگه ای داری؟!😐😒 $ رهااااا .. تو مگه گوشی من رو باز کردی😐 ٪ تو ام گوشی من رو باز کردی😃 $ کی .. 😐😐😐 ٪ حالا بماند .. میشه زنگ بزنی به آقا داوود دریارو بیاره پیشم؟!😍❤️ $ خیر نمیشه😊 ٪ چرااااا😐😐😐 $ شرط داره😉🌹 ٪ چه شرطی $ چند تا از این کمپوتات رو بخوری😐 ٪ من الان میل ندارم چیزی بخورم😌 $ منم میل ندارم زنگ بزنم😂 ٪ لعنت بر آدم فرصت طلب پر پهن😐😂 $ همینه که هس😐 ٪ باشه.. ولی فق یکی $ 😐خیل خوب بعد از اینکه خوردم زنگ زد ،، دریا اومد😍🤤 & سلام دختر... چی کار کردی با خودت ؟؟؟ ٪ سلام دریا.. به تو ام باید جواب پس بدم😐😐 بیا تو درم ببند..😅 در رو بست اومد تو😃 ...
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ 🖇🌻 رفتم پشتش و بهش گفتم قبول باشه بعد رفتم پایین تا آماده بشم برای رفتن به ماموریت امروز خیلی سر حال بودم ، با نرگس صبحانه خوردیم و آقا محمد یه توضیح دیگه درباره ماموریتم بهم داد . ۲ ساعت بعد آقا رسول ok داد و به عنوان یه خریدار وارد ساختمان شدم . حدودا ۱ ساعت طول کشید بعضی جاهارو نتونستم ببینم که اونا دیگه کار آقا فرشید بود . از یک طرف نگران بودم که دوربین روی لباسم تصویرا رو خوب میگیره یا نه و از یک طرف باید عادی میبودم . برای اولین ماموریت خوب بود ! از ساختمان خارج شدم و سوار ماشین شدم . توی گوشی پایان ماموریتم رو اعلام کردم و به سمت اداره به راه افتادم. بالاخره رسیدم و وارد شدم. آقا محمد خیلی خوشحال بود و میگفت که عالی بودم . جلسه امروز رو ساعت ۱۰ برگزار کردیم . هر روز آماده تر از قبل بودیم . کم کم داشت روز ماموریت فرا می رسید. بر عکس قبلا اصلا استرس نداشتم . 《روز ماموریت》 روز آغاز عملیات رسیده بود. چند ساعتی زیر دست گیریمور بودم . بالاخره تموم شد ، خودمو که نگاه کردم عالی شده بودم . کار آقا داوود هم تموم شد. با هم وارد ساختمان شدیم . دونه دونه خونه هارو نگاه میکردیم و ادای کسایی که خوششون نیومده رو در میاوردیم تا به طبقه پنجم که بلیک داخلش بود رسیدیم و خونه کناریش رو که نگاه کردیم گفتیم که عالیه داوود: همین خونه عالیه ! فروشنده:واقعا! با قیمت مشکلی ندارید؟ داوود:اصلا فروشنده:پس بریم قولنامه کنیم؟ داوود:بعععععله پ.ن:عملیات آغاز شد 😉 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند : وسایل رو داخل خونه چیده بودیم . چند تا میکروفون کار گذاشتم ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م