🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_پنجاه_سوم
#نرگس
رفتم در خونه بلیک و در زدم .
می ترسیدم که برام اتفاقی بیفته .
ولی باید می فهمیدم اون مرد کیه!
بلیک در رو باز و گفتم
نرگس:سلام عزیزم، خوبی؟ اتفاقی افتاده؟
بلیک:س.سلام ،ممنون شما خوبی نه چیزی نشده!
نرگس:آخه یه صدایی اومد!
همون لحظه مرد اومد جلو در و گفت
امیر ارسلان:با زندگی شخصی مردم چی کار داری؟
نرگس:شما کی هستی و داخل خونه دوست من چی کار داری؟
امیر ارسلان:چییی؟بلیک این چی میگه؟ مگه ما زن و شوهر نیستیم؟
بلیک:ن.نه
همون لحظه سیلی پسره روی صورت بلیک پیاده شد.
از ترس ۱ قدم به عقب رفت!
با داد گفتم
نرگس:چی کار میکنی نکبت!ولش کن! وگرنه زنگ میزنم به پلیس!
همون لحظه داخل گوشی ریحانه گفت
ریحانه:آقا داوود الان میرسه ! سعی کن زیاد عصبانیش نکنی!
قبلا پرونده این پسره رو خونده بودم اسمش امیر ارسلان بود ، همکار بلیک.
چند دقیقه به جر و بحث گذشت که یه دفع آقا داوود بدو بدو از پله ها اومد بالا گفت
داوود: چی شده!
نرگس:سلام ، این مرده اومده خونه بلیک!
امیر ارسلان:شما کی باشی؟
داوود:تو اینجا چی کار میکنی ؟ چرا مزاحم شدی؟
امیر ارسلان: به تو چه؟اومدم خونه زنم!
بلیک:من زن تو نیستم!
امیر ارسلان :خفه شو بلیک!
داوود:یا همین الان گورتو گم میکنی یا...
امیر ارسلان: یا چی؟
#داوود
مصطفی داخل گوشی بهم گفت که آقا محمد گفته اجازه در آوردن تفنگ رو دارم!
منم تفنگم رو در آوردم و گرفتم سمتش،که نرگس خانم و بلیک جیغ زدن ، بلیک بدو رفت طرف نرگس.
داوود:وگرنه مغزت میره رو هوا !!!
امیر ارسلان :یواش داداش!باشه باشه !میرم .
بعد سریع از پله ها رفت پایین و گم و گور شد.
ولی فرشید از داخل راهرو ها زیر نظرش داشت.
داوود:نترسید تموم شد
نرگس:اون تفنگ...
داوود:میدونم ، اجازه دارم .
بلیک:چی میگید شما! اون تفنگ رو از کجا آوردید؟اجازه چی؟
داوود:...
پ.ن:حال کردید؟😜😂
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند :
مجوز دارم:)
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م