『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😊 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_نه #رسول ۱ روز بعد .. € رسول حواست رو جمع کن .. $ چشم
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_ده
#رئوف
◇ باز کن در رو منم..
♤ تو اینجا چیکار میکنی...
◇ برو اون ور..
♤ چیه باز؟؟
◇ اول گمشو اون طرف..
رفتم داخل ... همه اتاق به هم ریخته بود..
♤ چیه .. چته؟؟
◇ نقشه عوض شده..
♤ یعنی چی؟؟
◇ یعنی اینکه...
◇ خوب گوشات رو باز کن ... ببین چی دارم بهت میگم ... گفتی .. دقیقا کی جلسه حراست دانشگاه؟؟
♤ پس فردا .. که چی؟
◇ فردا میری دانشگاه ... خیلی محترم ... و مودب ... سرت رو میندازی پایین ... ازش عذر میخواهی..
♤ چییی؟؟ من از اون عفریته تازه به دوران رسیده عذر بخوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
◇ دهنت رو ببند... به تو ربطی نداره ... اون موقع که ماه به ماه پول میومد تو حسابت و دور جهان میگشتی باید فکر اینجا رو هم میکردی .... نکنه فکر کردی مفتیه؟؟؟
♤ آخه برای چی..
◇ اون دیگه به تو..... هووف.... بعدا میفهمی...
روزی که جلسه حراست .. یه دسته گل و یه شیرینی میگیری.... احتمالا اخراجی... بعد از جلسه حراست خیلی رسمی ازش خواستگاری میکنی..
♤ چی داری میگی تو ..... ندیدی ... برادرش نزدیک بود من رو بکشه ... غیرتیه.. اگه بفهمه همچین غلطی کردم زندم نمیزاره...
◇ همین که گفتم..
♤اصلا قبول نمیکنه ... دختره احمق سایه منو با تیر میزنه ..
◇ میدونم... منم نمیخوام قبول کن .... این فقط یه تله است..
♤ تله؟؟؟
◇ تو هیچ وقت نمیتونی این چیزا رو درک کنی ... اصلا مغز سبکت نمیفهمه..
♤ اگه اون ... اون ... داداشش... اگه اون مامور.... همون... ر...سو..ل بیاد سر وقتم..
◇ اگه فقط یه جو... یه جو از غرور و جسارت اون رو داشتی الان وضعمون این نبود ...
درضمن ... اگه کاری رو که باید نکنی.... دیگه نمیتونم جونت رو تضمین کنم ... ok????
♤ خیلی خوب..
◇ انتظار هر چیزی رو از دختر داشته باش...
البته..... عقب مونده تر از این حرفاست....
اگه برادرش بود.... بیخیال ماجرا شو..
♤ خیلی خوب.... فقط.... اگه بعدش اومد سراغم چی کار کنم؟؟؟؟
◇ هیچی ... عین یه موش برو تو لونت...
از خونش اومدم بیرون... در رو محکم بستم...
ویشکا رو گرفتم..
◇ الو سلام ... کجایی؟؟
صدای خندش تا فلک میرفت ..
○ من... من با نازنین جون .. تو پارکیم..
◇ نازنین کیه؟؟
○ الان کجایی؟؟
◇ دارم میرم خونه ..
○ خب..... منم تا یه ساعت دیگه اونجام..
◇ لازم نکرده ... بپا از خنده پس نیوفتی....
با تو کار ندارم ... با علیرضا کار دارم ...
○ خیلی خوب... بهش زنگ میزنم....
◇ خاموش .... هرچی گرفتم خاموش بود..
○ خودم گیرش میارم ... فعلا
◇ خیلی خوب ... بای
به نام خدا😉🌹
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_یازده
#رها
آقا رضا که اومد دنبالم به اتفاق خانم قطبی رفتم دانشگاه..
به محض این که پیاده شدم ..
چی؟؟؟
این برای چی اینجاست..
♤ سلام..
جواب ندادم...
اونقدر آدم بدی بود که مطمئن بودم جواب سلامش واجب نیست...
♤ خواهش میکنم وایستید... خانم حسینی..
تعجب کردم .... سابقه نداشت اینقدر مودب باشه ..
توجهی نکردم .. به راهم ادامه دادم
♤ ای بابا... خانم حسینی یه لحظه ..
پوزخندی زدم..
٪ هع.... به به ... آقای راد ... میبینم که پاتون خوب شده..... کاش میذاشتی دوروز از کتک خوردنت بگذره بعد دوباره مزاحم میشدی...
آخه میترسم این دفعه فلج شی😏😂
سرش پایین بود... اومد جلو...
♤ حق با شماست... من نباید مزاحم میشدم... معذرت میخوام..
چی؟...؟؟
چی شنیدم...
اصلا رفتارش عادی نبود..
امکان نداشت...
٪ اگه داری این حرفا رو میزنی که خامم کنی و توی جلسه حراست ازت بگذرم کور خوندی...
♤ نه . نه.. اصلا ربطی نداره...
٪ به هر حال من دیگه بیشتر از این نمیتونم بمونم ... کلاس دارم ..
♤ بازم عذر میخوام
٪ به زبون که برسه بعله... ولی من چشم آب نمیخوره..
پا تند کردم ....
وارد کلاس شدم
* رها این کی بود؟؟
$ راد
* چی کار داشت.
$ هیچی ... میخواست معذرت بخواد. چ... پسره خودشیرین... از ترس رسول .. هع😒
* امکان نداره....
$ چه میدونم بابا.... اصلا یه جوری بود... خیلی مشکوکه .. باید به رسول خبر بدم..
* که چی؟؟
$ خودش گفته در جریان ماجرا بزارمش..
* ول کن بابا... باز قشقلق راه می ندازه..
$ نه بابا...
دانشگاهم که تموم شد آقا رضا اومد دنبالم ...
ارش خواستم که بریم ادارشون..
$ اگر امکان داره به رسول بگید بیایید پایین..
`` نه نه... شما بفرمائید..
با اصرار آقا رضا رفتم ..
$ سلام رها خانم ... از این ورا.
٪ سلام ... نمیخواستم بیام بالا....
$ بیا بشین..
از روی صندلی خودش بلند شد...
خجالت کشیدم ...
توی این چند وقت پیش از حد اونجا رفته بودم..
٪ چی کار میکنی؟؟
$ موقعیت برسی میکنم..
٪ عه.... اینکه .. محدثه است ... این چه تیپیه..
$ ماموریت جدید خانم مهرابی..
٪ پس بگو این لباسای عجغ وجغ رو برای چی میخواست😂
$ چی؟؟؟
٪ هیچی...
$ کارت رو بگو..
٪ آهان رسول...
بالا سرم دستش رو سه متر دراز کرده بود با کیبورد ور میرفت...
٪ رسسسوللل
$ هان؟؟
٪ امروز رفتم دانشگاه..
$ خوب..
٪ چیزه..
$ امتحان رو خراب کردی😂
٪ نه دیوونه ... راد ..
$ راد،؟؟
٪ اومده بود معذرت خواهی...
$ خوب؟؟
٪ رفتارش عجیب بود... بر عکس همیشه که پارازیت مینداخت.... خیلی مودب بود
$ یعنی چی..
٪ غیر عادی بود... حتی دریا هم تعجب کرده بود..
$ تو مطمئنی که منظوری داشته..
٪ اصلا سابقه نداشت این از کسی عذر بخواد..
$ مشکوکه..
٪ آره..... گفتم در جریان باشی.😉
$ از کی تاحالا اینقدر حرف گوش کن شدی😜
٪ ما اینیم دیگه ...😂
$ بیا ... اینم چایی
٪ یا خدا... ولخرجی نکن... 😂 مگه مال تو نیست..
$ من دادم به تو... تو مشکل داری...
٪ نه خیلی هم عالی ... فقط تو هم عادی نیستیا😂
$ گیر دادیا😂
٪ حالا..
$ از کلاسا چه خبر...
٪ تیر اندازی اخراشه... دیگه مجوز رو بگیرم....😂
$ افرین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😐🖤استوری مجید نوروزی.. #رسول #مجید_نوروزی #گاندو #فرمانده
راسش منم این استوری رو دیدم ولی چون یکم که نه خیلی بدم اومد از حرفش نفرستادم
『حـَلـٓیڣؖ❥』
راسش منم این استوری رو دیدم ولی چون یکم که نه خیلی بدم اومد از حرفش نفرستادم
😕❤️میفهمم.... منم خیلی خوشم نیومد... ولی خوب گذاشتم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
فکر کنم دیگه میخوان نسازن
😄گاندو رو که قول دادن حداقل ۵ سری بسازن ..
یعنی من توی یه مصاحبه شنیدم...
ولی فک کنم این پایان مربوط به گاندو ۳ بود..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😄گاندو رو که قول دادن حداقل ۵ سری بسازن .. یعنی من توی یه مصاحبه شنیدم... ولی فک کنم این پایان مربو
نمیدونم
منم شنیده بودم قراره خیلی بسازن ولی آخه الانم دارن خیلی سفت و سخت خدافظی میکنن
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_دوازده
#رها
$ آفرین ... پس دفعه دیگه با یه اسلحه شیک میبینمت😄
٪ بله😎
٪ فقط قولت یادت نره😐
$ چه قولی؟؟
٪ بهم گفتی اگر تیر اندازی یادبگیری اول باید بریم میدون تیر😁
بعد هم گفتی یه کادوی شیک طلبم..
$ خیلی خوب... تو مجوز بگیر .. چشم😄
یک ساعتی اونجا موندم ...
بعد یه راست رفتم کلاس تیر اندازی..
باورم نمیشد...
اسمم رو خوندن و بعد از طی کردن دوره ده روزه و البته سخت و فشرده مجوز گرفتم برای تیراندازی😍
پوست خودم نمیگنجیدم...
تاکسی گرفتم رسیدم خونه...
صبح روز بعد😄...
آماده شدم ... اول باید میرفتم جلسه حراست..
استرس داشتم...
چون اقای راد اصلا قابل پیش بینی نبود..
بالاخره سوار ماشین شدم و رسیدم ...
٪ سلام ... ببخشید دیر شد...
حدودا ۲ ساعت طول کشید...
خیلی سعی کرد توجیح کنه....
اما همه چیز به نفع من بود...
و بالاخره مردود و اخراج شد...
خواستم از در دانشگاه برم بیرون که صدام کرد.
♤ خانم حسینی.. خواهش میکنم چند لحظه صبر کنید
٪ بفرمائید......
♤ از الان به بعد ما دیگه هم دانشگاهی نیستیم....
من میدونم شما شهرستانی هستین..
حتما وضعیت خوبی ندارین..
٪ یعنی چی؟؟؟ به شما چه مربوطه..
گل و شیرینی دستش رو داد دستم..
♤ من میتونم خوشبختتون کنم..... از نظر مالی ... آرامش.. اسایش ....
هرچی که تو یا خونوادت بخوایید فراهم میکنم
با من ازدواج میکنی؟؟؟
نفسم بالا نمیومد....
به قلبم... روحم... تنم... جسمم.... زندگیم... خانوادم..
به همه چیزم توهین شده بود....
گل رو پرت کردم تو صورتش..
شیرینی رو انداختم زمین..
هرچی نفرت داشتم با اشک چشمام نشون دادم..
سرم رو انداختم پایین...
رفتم از در دانشگاه بیرون..
دنبالم دوید..
برگشتم ..
٪ خوب گوشات رو باز کن ... ببین چی دارم بهت میگم ...
از سر همون برادری که دوروز پیش اومد اینجا یه دونه توی شهرستان دارم..
فقط به حرمت چادری که روی سرم یه لطف در حقت میکنم و چیزی بهش نمیگم...
اونم نه به خاطر خود خاک بر سرت....
فقط به خاطر خودش...
چون میدونم اگر بدونه تو چه اهانتی به من کردی زندت نمیزاره...
درضمن ... یه بار دیگه اسم من رو روی زبون کثیفت بیاری اون وقت طرف حسابت من نیستم....
تو پیش خودت چی فک کردی؟؟؟
خوابوند زیر گوشم...
یه لحظه هم اونجا نموندم...
دوون دوون به سمت اداره رفتم...
تا خود اونجا اشک ریختم و دویدم...
صورتم کبود شده بود..
شاره رسول رو گرفتم..
صدای گریم سر به فلک میکشید...
٪ الوووووو... رسول😭
$ الو... معلوم هست کجایی؟؟؟ رضا دم دانشگاه منتطره..
٪ رسول بیا... بیا پایین..
$ تو اینجا چی کار میکنی...
٪ رسسسسووووللل ... فقط.. بیا پایین...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پست جدید #علی_افشار #همراه_گاندو @GandoNottostop
😂ما از خودمونم خبر نداریم داداش..
چه برسه از تو..😅🤣