eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا ◇ لعنت بهت... لعنت.. لعننننتتتتتتت ♤ چته توهم.. ◇ خفه شو...... خفه شو... من بهت گفتم به دختره نزدیک شو... گفتم قلبش رو بدزد... احساساتیش کن ... گفتم مجنونی کن براش... اما توی لعنتی چی کار کردی؟؟؟؟؟ به جای اینکه بهش نزدیک بشی.... از بس بهش کنایه و تیکه گفتی... عاشقت نشد که هیچ ... برادر عوضیش انداختت گوشه هلوفتونی... هع.... با اون هیکل نی قلیونیش با یه دونه لاپایی توی خاک بر سر رو انداخت رو زمین ... ♤ من چه میدونستم.. ◇ گفتم خفه شوووو.... توی عوضی میدونی اگه راکس بفهمه اول از همه تورو میکشه بعد منووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه ... نمیفهمی‌.... آخ.... من چه احمقم.... چه احمق بودم که فکر میکردم جلوییم...... چه احمق بودم که فکر میکردم توی عوضی آدم این کاری.... ♤ الان چی کار کنم .؟؟؟ ◇ فعلا هیچ غلطی نکن.. ♤ چرا نباید از اون آشغال انتقام بگیرم؟؟ ◇ هع ... تو نمیتونی خودت رو بگیری... انتقام... هع.. ♤ از اون خواهر بیشعورش که میتونم .... تو فقط بخواه... همین الان میرم ورش میدارم .. کاری میکنم اون برادرش به پام بیوفته . آنقدر اون دختره رو کتک میزنم که دیگه نتونه راه بره ◇ لازم نکرده ..... خودم وقتش که بشه دست به کار میشم.... تا کارد به استخون نرسیده نباید همچین ریسکی بکنم... ♤ فردا جلسه حراست دانشگاه.... چی کار کنم؟؟ ◇ تو که عرضه نداری بمونی..... فردا برو.... اخراجت میکنن.... بهونه خوبیه... چند وقت برگردی اون ور.... تا خودم بگم ♤ باشه.. ◇ گمشو اون ور ... زدم بیرون .... ای خدا... کاش فقط میتونستم همین الان حذفش کنم‌... آخه مگه آدم کمه... آنقدر عصبانی بودم که .. اگه خودم رو میکشتم عجیب نبود.. اون پسره رسول ... خیلی رو مخمه.... زورش ... زور بازوش از این خرس گنده هم بیشتره.. هیچی ازش نداشتیم.. هیچییی فقط یه اسم و اسم خواهرش..... با یه آدرس خونه... اصلا نمیدونم دقیقا راه رو درست اومدم یا نه ... تو خیالات خودم بودم که یه ایمیل برام اومد
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😊 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_نه #رسول ۱ روز بعد .. € رسول حواست رو جمع کن .. $ چشم
به نام خدا ◇ باز کن در رو منم.. ♤ تو اینجا چیکار میکنی... ◇ برو اون ور.. ♤ چیه باز؟؟ ◇ اول گمشو اون طرف.. رفتم داخل ... همه اتاق به هم ریخته بود.. ♤ چیه .. چته؟؟ ◇ نقشه عوض شده.. ♤ یعنی چی؟؟ ◇ یعنی اینکه... ◇ خوب گوشات رو باز کن ... ببین چی دارم بهت میگم ... گفتی .. دقیقا کی جلسه حراست دانشگاه؟؟ ♤ پس فردا .. که چی؟ ◇ فردا میری دانشگاه ... خیلی محترم ... و مودب ... سرت رو میندازی پایین ... ازش عذر میخواهی.. ♤ چییی؟؟ من از اون عفریته تازه به دوران رسیده عذر بخوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ◇ دهنت رو ببند... به تو ربطی نداره ... اون موقع که ماه به ماه پول میومد تو حسابت و دور جهان میگشتی باید فکر اینجا رو هم میکردی .... نکنه فکر کردی مفتیه؟؟؟ ♤ آخه برای چی.. ◇ اون دیگه به تو..... هووف.... بعدا میفهمی‌... روزی که جلسه حراست .. یه دسته گل و یه شیرینی میگیری.... احتمالا اخراجی... بعد از جلسه حراست خیلی رسمی ازش خواستگاری میکنی.. ♤ چی داری میگی تو ..... ندیدی ... برادرش نزدیک بود من رو بکشه ... غیرتیه‌.. اگه بفهمه همچین غلطی کردم زندم نمیزاره... ◇ همین که گفتم.. ♤اصلا قبول نمیکنه ... دختره احمق سایه منو با تیر میزنه .. ◇ میدونم... منم نمیخوام قبول کن .... این فقط یه تله است.. ♤ تله؟؟؟ ◇ تو هیچ وقت نمیتونی این چیزا رو درک کنی ... اصلا مغز سبکت نمیفهمه.. ♤ اگه اون ... اون ... داداشش... اگه اون مامور.... همون... ر...سو..ل بیاد سر وقتم.. ◇ اگه فقط یه جو... یه جو از غرور و جسارت اون رو داشتی الان وضعمون این نبود ... درضمن ... اگه کاری رو که باید نکنی.... دیگه نمیتونم جونت رو تضمین کنم ... ok???? ♤ خیلی خوب.. ◇ انتظار هر چیزی رو از دختر داشته باش... البته..... عقب مونده تر از این حرفاست.... اگه برادرش بود.... بیخیال ماجرا شو.. ♤ خیلی خوب.... فقط.... اگه بعدش اومد سراغم چی کار کنم؟؟؟؟ ◇ هیچی ... عین یه موش برو تو لونت... از خونش اومدم بیرون... در رو محکم بستم... ویشکا رو گرفتم.. ◇ الو سلام ... کجایی؟؟ صدای خندش تا فلک میرفت .. ○ من... من با نازنین جون .. تو پارکیم.. ◇ نازنین کیه؟؟ ○ الان کجایی؟؟ ◇ دارم میرم خونه .. ○ خب..... منم تا یه ساعت دیگه اونجام.. ◇ لازم نکرده ... بپا از خنده پس نیوفتی.... با تو کار ندارم ... با علیرضا کار دارم ... ○ خیلی خوب... بهش زنگ میزنم.... ◇ خاموش .... هرچی گرفتم خاموش بود.. ○ خودم گیرش میارم ... فعلا ◇ خیلی خوب ... بای
به نام خدا😇 ♤ حهه.. حهه... بیا خونه... بیا خونه .. ◇ چته.... ♤ لعنتیااااااااا ... فقط... فقحط بیا.. گوشی قطع شد.... گاز ماشین گرفتم.... رسیدم‌خونش ... در زدم ... در رو باز نمی کرد.. ◇ نترس بابا ... منم.. باز کرد در رو ... صورت خونی ... و کبود.... ◇ چت شده؟؟؟؟؟؟؟ ♤ برادرش..... برادر بزرگه اون عوضی.... اومد.... ◇ کی .... درست حرف بزن... ♤ بابا همون دختر .... رها..... اون روز... گفت برادر بزرگ تر از رسول هم داره... ◇ حالا از کجا فهمیدی اونه؟؟؟ ♤ چون وقتی کتک میزد دائم میگفت اشکتو در میارم آشغال...... خب من اشک کیو در آوردم.... ◇ نگاش کن..... ♤ کی ردم میکنی اونور؟؟؟ ◇ دست من‌نیست.... ♤ انتقام میگیرم...... یه کاری میکنم هر دوتا شون به پام بیوفتن..... زجه بزنن..... یه روزی اون دختره رو گیر میارم....... میدونم.... تمام بلاهایی که سرم ااومده رو سر اون عوضی پس میدم.... ◇ عالی شد... ♤ چی ... ◇ الان همه حواسا جمع روی توئه..... الان وقتیه که میتونیم از یه جا دیگه یه ضربه اساسی وارد کنیم.... ♤ تکلیف من چی میشه.. ◇ هیچ کاری نمیکنی تا خودم بگم ... ♤ من دیگه نمیتونم تو این خونه بمونم... ادامه دارد این پارت
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😇 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هجدهم #رئوف ♤ حهه.. حهه... بیا خونه... بیا خونه .. ◇ چ
به نام خدا🙂🍒🌿 امروز واقعا دلم به حال سینا سوخت... خیلی حالش بد بود... همش تقصیر خودشه... جسور بودن کار دستش میده.. بهش گفتم دلبری کن .. کرد... اما زد تو گوش دختره... اون یه احمق... یه احمق واقعی... از مردایی که فک میکنن خانما از پس خودشون برنمیان.. از اونایی که غیرتین.. حالم بهم میخورد... تاحالا نشده بود یه مرد اینجوری بشناسم و زندش بزارم.. زنگ زدم به جونیفر... ماموریت جدیدم نزدیک شدن به خود رسول بود... گفته بود اول پیشنهاد.. بعد تحدید... تاکید داشت که با دنده اروم برم جلو... این وسط ویشکا هم افتاده بود دنبال رفیق بازی .. اسم دختره نازنین بود.. عین ویشکا عاشق نقاشی... حوصله شلوغ بازی های ویشکا رو نداشتم... اگه دست خودم بود در اولین فرصت حذفش میکردم.. خسته و کوفته رسیدم خونه که جونیفر تصویری گرفت باز باید جواب پس بدم... رد تماس کردم.. گوشی رو پرت کردم سمت مبل.. افتاد زمین تبدیل به هزار تیکه شد.. این ماموریت دیگه داشت زیاد از حد طول میکشید ... باید زودتر جمعش میکردم... نمیدونستم چه جوابی باید به راکس بدم... حتی تصورش رو هم نمیکردم که اون مامور امنیتی به خاطر خواهرش همچین ریسکی بکنه... باید دوربینای خونه سینا رو چک میکردم تا به چهره برادر بزرگ ترشون برسم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😄🦋 #رمان_پرواز_تا_امنیت #ادامه_پارت_صد_و_بیست #رسول چند لحظه ای گذشت که گوشیم زنگ خورد..
به نام خدا🐰 ¡¡ عرضه هیچ کاری رو ندارید.... عرضه هیچ کاری.. ◇ با من درست صحبت کن.... من مثل اون سینا نیستم هرچی دلت خواست بارم کنی... ¡¡ خیلی خوب.... قرار قبلیمون که سر .. جاشه؟؟ ◇ .... تقریبا غیر م ممکنه.... ¡¡ یعنی چی... ما با هم حرف زدیم‌.. ◇ من این چند وقت کاملا روی رسول و رفتارش سوار بودم... امکان نداره از این مامور بتونیم چیزی در بیاریم... در ثانی... اون فقط یه کارمند ساده است... سطح اطلاعاتشاونقدری که ما میخوایم بالا نیست.. ¡¡ چی داری می گی... اصلا میفهمی.... حتی کارگرای خدماتی اونجا هم میتونن اطلاعات ارزشمندی داشته باشن.... چه برسه به یه مامور... ◇ امکان نداره از اون کسی که من دیدم اطلاعاتی در بیاد.... خیلی محکمه.... اصلا غیر ممکنه.. ¡¡ خوب گوش کن ببین چی دارم میگم.... تمام حواست رو جمع میکنی روی این قضیه... بقیه کارا رو بسپر به علیرضا بقیه بچه ها... فقط روی همین موضوع تمرکز کن... هر جوری شده باید به یه اطلاعاتی برسیم... ♤ آخه چجوووورریییی ¡¡ من چه میدونم... تشویش... تشویق... تحدید... هرکاری که لازم بکن.... اینم بدون... تنها زمانی میتونی ازش اطلاعات بگیری که.. ♤ لازم‌نکرده این چیزای تکراری رو به من بگی... بای... لعنت بهت.. لعنتتتت... آرزو داشتم هرچی زودتر این ماموریت تموم بشه... برگردم... دیگه خسته شده بودم... تو حال خودم بودم که ویشکا زنگ زد.. ~ مهمونی امشب اوکی دیگه؟؟؟ ◇ تو دیگه چی میگی.... من حوصله این جنگولک بازی ها رو ندارم... ~ چته باز... دوهفتس دارم بهت میگما.. ◇ خیلی خوب... علیرضا کجاست.. ~ چه میدونم باز کجاست... حتما رفته سراغ همون پسر... تو چه خبر.. ◇ هیچی ... باز این جنیفر زنگ زد .... از همون حرفای احمقانه همیشگی
به نام خدا😉 ◇ الو.... علیرضا.... کجایی؟؟ |\ الو ... سلام... دنبال این پسره شهرامم... چطور؟؟ ◇ شماره الهام رو همین الان بفرست... \| برای چی میخوای؟؟ ◇ راکس گیر داده از رسول اطلاعات بگیرم.... منم یه نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره... \| چه نقشه ای.. ◇ شماره الهام رو برام بفرست... اینجا جای گفتنش نیست... \| چرا با این شماره زنگ میزنی؟؟ ◇ چون به احتمال ۹۹ درصد خط قبلی زیر شنود... \| خیلی خوب.... دیگه به من زنگ نزن... مهمونی فردا شب که اومدی همه چی رو تعریف کن.. ◇ شماره الهام یادت نره... به ویشکا نگو... یه وقت میره میزاره کف دست دوست و رفیقاش... \| اوکی... شماره الهام رو که برام فرستاد نقشه رو بهش گفتم... مثل همیشه استقبال کرد... پایه بود.. اهل نه و نو کردن نبود... با نقشه ای که کشیده بودم بدون اینکه کسی شک کنه میتونستم به خواسته هام برسم... ارزوم له کردن اون دختر عوضی رها بود... اگه اون نبود خیلی وقت پیش کارمون تموم شده بود... .... صبح روز بعد... @ الو... شری جون... انجام شد ◇ ایول داری تو.... امشب رو یادت نره... تو‌مهمونی بیا بهت بگم چی کار کنی.. @ باشه ابجی... مشتی هستی عینهو خودم... یدونه باشی ◇ بسه نمک نریز.... به جای این کارا حواست به ویشکا و اون دختره نازنین باشه... حس میکنم مشکوکه.. @ اوکی.. ادامه دارد...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😉 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_بیست_و_سه #رئوف ◇ الو.... علیرضا.... کجایی؟؟ |\ الو ..
به نام خدا🕊🖤 الهام از دوستای قدیمیم بود... اوایل سعی میکردم وارد بازی هام نکنم.. نمیدونم ته خط این بازیا به کجا ختم میشه... باید علیرضا رو میدیم ... نمیدونستم صبر کنم تا فردا ◇ الو ... \| سلام.... چیه باز.. ◇ چه طرز حرف زدنه؟؟ \| مگه این ویشکا اعصاب میزاره واسه آدم... رفتم خونه میبینم این دختره نازنین رو ور داشته آورده.. ببینم تو نمیخوای یه چیزی بهش بگی..؟؟؟؟؟ دختره غریبه تا جد و آباد من و خودش رو شناخت.. ◇ الهام گذاشتم بالاسرشون.... تحقیق کرده میگه از این دختراست که دردونه خونوادشه... ۱۰ تا از زندگی من و تورو میتونه باهم بفروشه بخره.... بنظرم کنار خودمون تا جایی که میشه نگهش داریم.... \| تو هم تکلیفت با خودت معلوم نیست... چی کار داشتی؟؟ ◇ باید همین الان ببینمت... \| الان؟؟؟ دیوونه شدی؟؟؟ الان که نمیشه... ◇ همین که گفتم... بای دد یه چیزایی رو برات توضیح بدم... نقشه ای رو که بهت گفتم ... الهام انجام داده.. باید بهت بگم جونیفر چی گفته... از این به بعد دیگه من نیستم... طرف حسابت کسی دیگه است.. من باید تمام تمرکزم رو بزارم رو اطلاعات گرفتن... باید بفهمیم نقشه شون ببرای آینده کشور چیه.. باید بفهمیم از چه تجهیزاتی استفاده میکنن.. \| تو دیگه چرا عقلت رو دادی دست جونیفر ... امکان نداره از این پسره چیزی در بیاد.. ◇ لازم نکرده تو توی این مسئله دخالت کنی.... الان کجایی؟؟ \| خونه.. ◇ یه جوری ویشکا رو بپیچون... نفهمه داری میای اینجا.. \| خیلی خوب... ببینم چی کار میتونم بکنم..
به نام خدا💕🖤 آفتاب خورد رو صورتم... پاشدم پرده رو کشیدم.. موسیقی ارومی گذاشتم... حس میکردم حالم خیلی بهتر شده.. احتمالا اثر قرص ارام بخشه... شروع کردم به ورزش کردن... گوشیم زنگ خورد... الهام بود... ◇ چیه... دو دقیقه آدم نمیتونه از دست شما راحت باشه... باز چتون شده... @ وا .. شری ... چته تو اول صبحی... آروم تر.. ◇ هوف.. خیلی خوب.. بگو چی میخوای.. @ انجام شد.. ◇ چی انجام شد.. @ میشه بگی چت شده اول صبح؟؟ ◇ ببخشید... دیشب حالم خوب نبود... تازه امروز صبح یکم بهتر شده بودم.. @ جد ییدا خیلی کم حوصله شدیا شری... گوش کن... ۲ تا کار ازم خواسته بودی.. هر دوتا انجام شد.. فقط .. به نظرت راهی که داریم میریم درسته؟؟ واقعا اطلاعات یه مامور زپرتی آنقدر ارزش ریسک داره؟؟ ◇ اون دیگه به تو ... هعی... بی خیال.. چه خبر از ویشکا و اون رفیقش.. @ میگم شری این دختره خیلی اطلاعات خوبی داره ها... تازه زبونش هم چربه.. چرا ازش استفاده نکنیم؟؟؟ باباشم که آدم با نفوذیه.. صدای زنگ در اومد.. ◇ من باید برم... فک کنم صبحانمو آوردن.. بای.. پاشدم رفتم دم در ... این اینجا چی کار میکنه؟؟؟ تا در رو باز کردم هولم داد رو زمین... ♤ تو بیشعور تر از اونی هستی که فکر میکردم.. ◇ چته شهرام؟؟؟ باز چه غلطی کردی .. چی مصرف کردی ؟؟ اومدی سراغ من... ♤ خفه شو .. خفه شو دختره ... ◇ بس نبود؟؟ بس نبود مادرمو به کشتن دادی؟؟ پدرمو این سازمان مسخره تون به کشتن داد.. بس نیست ؟؟؟؟..؟؟؟؟؟؟؟؟ این همه سال آواره کوچه و خیابون شدم بس نبود؟.. حالا ه به یه کوفتی رسیدم اومدی سراغ خودم... بسه دیگه... تمومش کن😡 کشیده ای زد رو صورتم... به خودم اومدم دیدم افتادم رو زمین... اونقدر محکم زد که صورتم زخم شد.. از دماغم خون اومد... ♤ حالا دیگه واسه من آدم شدی؟؟ راپرت منو به رکس میدی؟؟ فک کردی منم مثل خودت احمقم... رو دم بد کسی پا گذاشتی... من شهرام نیستم اگه یه کاری کنم که آوردن اسم من بشه ارزوت... بسه دیگه هرچی راحتت گذاشتم.. ◇ از خونه من گمشو بیرون... ♤ هع... خونه... اینجا هتله.. نه خونه ... در ضمن... اگه یه بار دیگه راجب سازمان اینجوری حرف بزنی جوری میزنم تو دهنت که از چشم و گوش هاتم خون بیاد... بابا رو سازمان نکشت... همین انقلابیای مفت خور کشتن... تو ام عوض اینکه راپرت منو به رکس بدی... انتقامت رو از همون مردم کودن و .. اون نظامیای پاپتی شون بگیر... محکم در رو بست... خون دماغم بند نیومد... گریه امونم نمیداد... ◇ آشغال.... غرورم شکسته بود... تیکه شده بودم... فقط دلم میخواست انتقام بگیرم... پ.ن بسی حرف مفت از شهرام😒🖤
به نام خدا ♡ خوب گوشاتونو باز کنید.. توی این چند بار رفت و آمدی که الهام داشته.. اتاق پسره و دختره از هم جداس.. قبلا از در اتاق پسره کلید زدم‌.. ♤ کی؟ ♡ سینا چرت نگو.. درست گوش کن ببین چی میگم... ترتیب اون پسره آرتیس رو خودم میدم.. شما فقط حواستون به اون دختره رها باشه... بیهوشش میکنین میارینش.. از راه های اصلی و دور بین دار هم نمیرید... ♧ تکلیف خط های تلفن چی میشه.. ♡ گوشیتو بده... ♧ چی؟؟؟ گوشیشو گرفتم.. کوبوندم رو زمین.. ♧ چی کار میکنی... ♡ از الان به بعد از طریق سینا باهم در ارتباطیم.. ♧ گوشی رو برای چی شکوندی.. ♡ ببین الهام.. بخوای واسه من زیر ابی بری سرتو میکنم زیر آب.. ♤ ایش... بچه ها به سمت خونشون رفتن.. هه... امشب شبیه که انتقام کل خونوادمو از اینا میگیرم.. کاری میکنم حسرت دیدن همو به گور ببرن... وقتی عصبی میشدم.. دستام می لرزید... ،،،،،،،،،،،،،، ♡ مگه نگفتم فقط بیهوشش کنییییید.. چرا آنقدر طول کشید... ♤ نرفتیم خوشگذرونی که... رفتیم آدم ربایی.. ♡ خفه شو ... ♧ من اینو چی کارش کنمم؟؟؟ ♡ برو ... ببندش روی اون تخت.. زود باش.. اه... بدرد نخوراا .. 《 خانم ما چی کار کنیم... ♡ همین امشب از ایران خارج میشین.. اینم پاسپورت.. این ورا نمیایین تا آب از آسیاب بیوفته... 《 چشم... پ.ن 😄🌹بسی کوتاه از گرگ های رمان ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ ببین چه به روز خودت آوردی... من چیز زیادی نمیدونم... میگفتن خیلی با ارزشه... مطمئن باش.. به نفعته... زیر نظر داشتنش... کفتار...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا✨🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست_و_یک #رها خودمونیم.. ولی بد حالشونو گرفتم😂..
به نام خدا ♡ چی شد؟؟ ♧ بستنش به تخت.. جم نمیتونه بخوره.. ♡ خیلی خب.. بگو‌چهار چشمی مراقبش باشن.. حتما یه مرد همراه محافظاش باشن... ♧ اوکی.. ♡ الهام !؟ ♧ از این طرف... ♡ بهتری.. ◇ مگه مهمه؟! ♡ الهام... تو چرا اینقدر عوض شدی؟؟ بابا من و تو رفیق بودیم.. ◇ برا چی منو با اون دختره تنها گذاشتی؟! ♡ دلیلش رو به زودی میفهمی! ◇ یعنی چی... ♡ سینا.. بگو ستاره بازش کنه! ♧ یعنی چی؟! ♡ همین که بهت گفتم... ♧ پوفف ... ◇ معلومه داری چی کار میکنی.. تو میدونی اگه ۱ مو از سر این دختره کم بشه برادرش چه بلائی سرمون میاره‌... ♡ هه.. تو داری منو از اون.... ببین الهام... یه چیزایی هست که شماها نمیفهمین.. پس بهتره هرکسی کاری که وظیفشه انجام بده... الانم به جای اینکه غر بزنی.. میتونی با من بیای.. تلافیتو سرش در بیاری... ◇ لازم نکرده😏 ♡ پاشو دیگهه.. خودتو لوس نکن... ◇ من خودم بلدم تلافی کنم.. ♡ خیلی خب.. مگه تو نمیخواستی بدونی چرا من این فرصت رو بهش دادم..!؟ ◇ که چی! ♡ اگه الان بیای میفهمی.. ◇ سرگیجه دارم... برگزار بعد.. ♡ اصلا به جهنم... خودم میرم.. پا تند کردم که دنبالم اومد... در رو باز کردن.. نشسته بود رو صندلی.. ام.. دقیقا همونجایی که میخواستم بود.. بی جون نشسته بود... الان وقتشه.. ♡ یعنی.. انقدر عجله داری؟! من فک میکردم.. برای نابودی ما بیشتر صبر کنی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 چیه؟! حرف نمیزنی!؟ معلومه کتک هایی که خوردی خوب ساخته! ٪ من زبون حیوانات رو بلد نیستم.. اگه کسی بلده.. آی.. ترجمه کنه🙂 چشمش به اسلحه افتاد.. سریع برش داشت به طرفم گرفت.. ٪ هه.. دیدی!؟ خیلی زود همه چی عوض شد.. از جات تکون بخوری زدمت.. رفتم جلو.. ٪ جلو نیا.. دستش رو گذاشت رو ماشه.. تازه فهمید که خالیه! ♡ پراوو.. پراوو😈... عالی بود... اسلحه رو ازش گرفتم .. حولش دادم رو زمین.. سرش خورد به دیوار... دق و دلی تمام این روزا رو باید سر این جوجه خالی میکردم.. دستم رو گذاشتم زیر چونش.. خیره شدم بهش که زد زیر دستم... خوابوندم تو صورتش... احساس میکردم چقدر شادم.. دلم میخواست آنقدر بزنم تو صورتش که از هوش بره.. باید تقاص کل کسایی که بهم ظلم کردن رو پس بده... ببینم تا کجا میتونه پای عقاید مسخرش وایسته! تا کجا... بلند شدم... ♡ قبل از اینکه با یه نفر بجنگی.. باید اول توانایی هاش رو بشناسی.. مبادا توی جنگ غافلگیرت کنه... الان میدونم که .. تو دوره دفاع شخصی دیدی!! یه زبون دراز داری که ازش استفاده کنی.. و .. کار با اسلحه رو بلدی😈.. دیدی.. به همین سادگی خودت رو لو دادی.. فک کردی من نمیدونم اگه یه نفر با تو تنها بشه چی میشه؟! فرصتی که بهت دادم هیچ وقت دیگه نخواهی داشت... در ضمن‌. گلوش رو گرفتم.. کاش نیازش نداشتم تا خفش میکردم .. دست و پا میزد.. صورتم رو بردم جلو.. ♡ اگه یک بار دیگه.. فقط یک بار دیگههه!! به من.. یا هر کدوم از بچه ها دست درازی کنی.. بلائی سر برادرت میارم.. که دیگه حتی حاضر نشه ببینتت!!😡 ولش کردم.. شروع کرد به سرفه زدن... ♡ بده من اونو... ببندیش رو تخت! الهام و ستاره جلو رفتن.. سر تا پاش طناب.. ♡ بده من اونو.. ♧ اوم... بفرما.. قاشق شربت رو با صورت کنار زد.. ♡ بخورش.. بخورش.. بخوووورش به هر ضرب و زوری که شد وارد دهنش کردم.. ٪ تو خیلی کوچیکی.. خیلی حقیری.. فک کردی چی میشه.. اگه منو آزار بدی؟؟ اگه منو بکشی.. هیچی.. هیچی عوض نمیشه.. کلی آدم اون بیرونن که دارن به کوری چشم تو تلاش میکنن.. حتی اگه منو بکشی هم.. فقط اسم قاتل رو جلو اسم خودت آوردی.. شهیده رو هم جلو اسم من.. هیچی تغییر نمیکنه.. ♡ بس کنننننن.... شماها با همین حرفاتون پدر منو فرستادین طرف مناففقین... کشتینش... برادرم رو ازم گرفتیم.... ٪ تو ♡ دهنتو ببند.. دهنشو ببندین.. نمیخوام صداش رو بشنوم.. ٪ زمین گرده.. بهم میر..ممم..امم خیر شد بهم... چشمام رو بستم.. ♡ چشماش رو هم ببندین... زووود .................................................... ◇ حالا.. میخوای چی کار کنیم... ♡ به تو ربطیییی ندارههههه ♧ چته... تا دو کلمه با این دختره حرف میزنی ترش میکنی... ♡ من اگه جای این بودم.. نمیخندیدم... زبون درازی نمیکردم.. فقط التماس میکردم.. زجه میزدم... اون با این کاراش بد جوری رو مخمه!! ♧ به جای این کارا به فکر محسن باش.. جونیفر به من گفت که.. ♡ راجب اون آشغال حرف نزن‌... ◇ دیگه وقتش رسیده اون چیزایی رو که میخوایم بگیریم... ♡ ساکت شووو.. ◇ چیو ساکت شم... باید با اون پسره تماس بگیریم.. ♡ هع.. آره.. حتما تماس بگیر که خونه خرابمون کنه... ◇ شری.. تو میدونی اگه از رستگاری حرف بکشن چی میشع؟؟؟؟ تمام منابعمون.. منافعمون.. هرچی که داریم و نداریم میره رو هوا.. مریم اینجا رو بلده... میدونی اگه حرف بزنه چی میشه... باید زودتر درشون بیاریم.. ♡ همه چیز به وقتش... ◇ وقتش کی؟؟؟ ♡
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_سی_و_نه #داوود حس خیلی عجیبی داشتم.... نمیدونم چی ب
به نام خدا محکم خوابوند تو صورتم... • تو میدووونستی ماموووورر امنیتییهههههه!؟؟؟ ♡ منم تازه فهمیدم.. خوب چی کار باید میکردم.... چیه؟؟؟ چرا همه تون منو نگاه میکنید..... گمشید سر کارتون...... همه رفتن.... فقط من موندم .. شهرام .. الهام و امیر.. • چه کسی اوردش.. اینجا؟؟ با تو ام... شهرزاااد ♡ سر من داد نزن... همین.. امیررر خان خودتون.. • وقتی وارد شد.. گشتید... لباس هاش؟؟ || بله آقا... من به خانم هم گفتم... فقط یه موبایل ساده... یه چفیه.. یه اسلحه.. یه دستبند... و یه انگشتر... چیز دیگه ای نداشتم... • امییییررررر... گوش کن.. خوب... بدنش رو هم .. گشتی؟؟ یا ... وسایلش بیرون اوردی.. فقط!؟؟ || تمام لباساشم گشتم آقا... یه چیز خیلی ریز از توی یه جعبه در آورد... به اندازه یه نخود... • این.. یه ردیاب .. مخصوصه!!!! اگه کسی .. این ردیاب داشته باشه... یه سرش به یه اپراتور وصله!!! و اون اپراتور نشون میده.. که کجاست... به طرف من اومد.. • اگه این .. امنیتی... یدونه از اینا داشته باشه... میدونی چی میشه... شهرزاد؟؟؟ میدونییی چی میشهههههههههههههههه؟؟؟؟ ♡ محاله... ن.. اصلا نداره... اگه.. اگه داشت .. پیداش کرده بودیم.. • این به اندازه یه عدسه... کوچیک تر از ایناشم هستتتتتتت....... روی عینک... دکمه لباس... زیپ ... و توی همه اینا ممکنه باش... هم.... فقط دعا کنین... همچین چیزی نباشه... که اگه باشه... تمام شما رو همینجا با همین کلت میفرستم.. دنیای دیگه!!!! فهمیدییینننن...... حال پسره چطوره؟؟؟ ♤ خون زیاد ازش رفته.. ممکنه زنده نمونه.... • شهرزاد... نمیدونم چرا راکس... همچین اشتباهی کرده.... که تورو ساپورت کرده!!!!!! گند زدی به همه چی..... دکتر بیارید.... پانسمانش کنه... اون .. دختره هم کنارش باشه.... فهمیدیییی ♡ کاش برای همیشه میرفتی همونجایی که ۱۸ سالللل بودی...... پ.ن 🙂داوود؟؟ هان!؟ ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ نگاهی بهش انداختم...... پس کی تموم میشههههههههههه...... باز کن چشماتو...... داووددددددددد.......... ت..ن..هات... گذاشتم... ب..ب..خش!