eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
عدد ۵ رو به سامانه ۱۰۰۰۸۸۸ پیامک کنید☺️ وارد سایت بشید و فیلم رو تماشا کنید...
جاتون خالی امروز براتون دعا کردم❤️❤️..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
حسین؏ آقام... همه میرن تو‌می‌مونی‌برام ❤️❤️ #خط‌_شکن
در غربت قبرستان💔 این پرچم حسین؏ است که به فریادشان میرسد....
پدر و مادر شهید حسین‌فهمیده🙂🥀
هیچ لاله‌ای چون شهید تو زیبا نیست... شهید‌آیه‌شیدایی ست....🙂 شهید دسته گل پرپر🥀 شهید هدیه یک مادر...❤️
و آرامشی که در اینجاست...❤️😇
شهید‌ذوالفقاری 🙂💔
شب‌بخیر.....❤️
این موضوع رو بیشتر تحقیق کردم و اما نتیجه:👈🏼 باید از شهدا الگو بگیریم🙂 همین..... یا اگه براشون نذر هم میکنیم هیــــچ اشکال نداره و خوب هم هست...❤️ اما وقتی که خواستیم با کسی صحبت کنیم و دلمون گرفته بود..... با خدامون 🧡 صحبت کنیم🤩 با امام‌زمانمون 🌱 صحبت کنیم😍 یقینا خدا و امام زمان فریادرس بهتری هستند😇 یا مثلا امام‌حسین؏ 😍 یا بقیه ائمه😌 پس از شهدا الگو❣بگیریم... براشون نذر 🌙 کنیم.... بهشون توسل 🖇🌱 کنیم.... اما وقتی خواستیم با یکی دردودل کنیم🗣💔 کی بهتر از خدا و امام‌زمان(عج) 😊 نظرتونو برام بزارید....
هدایت شده از بـرادر شـهـیدمـ 🖤
-خوش بہ حال ڪسے ڪه‌ وقتـے نامہ عملش رو بہ دستش میدن اگہ گناهۍ هم کردھ زیرش استغفار ‌باشہ🌱"(: @slatinshorshahidsaeedi
بفرستم؟😉
✨آغازپارت‌گذاری✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ دونه دونه پارچه ها رو کنار زدم که! یا قرآن! زانوهام شل شد.... چشم هام رو باز و بسته کردم... نه دروغه،خوابه😭 این ریحانه‌من نیست💔 ریحاااانه!!! آخه چرااااا رفتیییی!!!! چشماتو باز کن😢 توروخدا یه بار دیگه با چشمای عسلیت نگام کن😭 خیلی آروم چشم‌هاش رو بسته بود... به آرزوش رسید... منو تنها نزار!!!! سلامم رو به مادرمون برسون ریحاااانه نمی تونستم جلوی هق‌هق گریه ام رو بگیرم اون خوابی که دیده بودم مربوط به ریحانه بود😭 از دور نرگس و زهرا رو دیدم که در حال چادر سر کردن با سرعت میومدن سمت من.... (برای عملیات همه چادر هامون رو در اورده بودیم و یه مانتو تا زیر زانو و شلوار و روسری بلند و جلیقه ضد گلوله داشتیم) عملیات به خوبی تموم شده بود...🙂 منو نرگس با هم بودیم و از بقیه خبر نداشتیم به آقا محمد بیسیم زدم که گفت برین دم در کارخونه پیش نرجس😳 در حال سر کردن چادرامون به جایی که آقامحمد گفته بود رسیدیم که نرجس رو دیدم و به سمتش دویدم... داشت گریه میکرد..... وقتی صحنه روبه روم رو دیدم قلبم مچاله شد و چشمه اشکم جوشید.... ریحانه آروم خوابیده بود... همون ریحانه مهربون و دوست‌داشتنی... همون که خییلی خوب بود انقدر خوب که زود رفت پیش معشوقش... داشتم گریه میکردم اما خیلی آروم... نرگس و نرجس اما خیلی برقراری میکردن... پلیس ها میخواستن از پیکر جداشون کنن.. کارتمو نشون دادم گفتم که ما باهاتون میایم و قبول کردند رفتم پیش نرگس و نرجس بهشون گفتمــ زهرا: الان ریحانه رفت پیش حضرت مادر💔 اذیتش نکنین... اون اگه اینجا شهید نمی شد یه جا دیگه می مرد.... مگه آرزوش این نبود؟ツ پس بهش تبریک بگین دیگه............... با صحبتام آروم شدن💔😢 و همراه پیکر یحانه سوار ماشین شدیم.... چون قرآن رو حفظ بودم تو راه براش قرآن خوندم... البقره وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ [ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ ] ﺩﺍﺭﺍﻱ ﺣﻴﺎﺕ ﺍﻧﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺷﻤﺎ [ ﻛﻴﻔﻴﺖ ﺁﻥ ﺣﻴﺎﺕ ﺭﺍ ] ﺩﺭﻙ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻴﺪ .(١٥٤) نرگس و نرجس هم با شنیدن صدای قرآن آروم شدن..... رسول حالش اصلا خوب نبود. سریع به بیمارستان رسیدیم وبردنش اتاق عمل... خیلی استرس داشتم.... داغ ریحانه خانم برامون بس بود😭💔 دوست نداشتم رسول هم اضافه بشه.... نیم ساعت گذشت.... خبری از رسول نشد... هرچقدر از دکتر ها هم می پرسیدم جواب سربالا می دادن... حالم اصلا خوب نبود... ده دقیقه پیش آقامحمد زنگ زد و آدرس بیمارستان رو پرسید... اول آقامحمداینا اومدن خانمها چون همراه پیکر ریحانه خانم رفته بودند نیم ساعت دیر تر رسیدند... بعدش هم زینب‌خانم و معصومه خانم اومدن همه پشت در اتاق عمل بودیم... نرجس‌خانم اما حالش خیییلی بد بود... زینب‌خانم و زهراخانم سعی داشتن آرومش کنند.... دوساعت به همین منوال گذشت تا اینکه زهراخانم به آقامحمد جیزی گفت و بعد از گوشیش دعای توسل رو پخش کرد... همه با گریه دعا رو خوندیم... اما از وضعیت رسول خبری نبود... ۳ساعت گذشته بود دلمون خیلی شور میزد تو این ۳ساعت چندین بار دکتر و پرستار وارد اتاق‌عمل شدند اما هیچ کدومشون جواب درست نمی دادن تا اینکه بعد نیم ساعت دکتر از اتاق‌عمل بیرون اومد....... پ.ن:یعنی‌حال رسول چطوره💔🙁 ادامه دارد....🌻🖇 آنچه خواهید خواند: دکتر چی شد؟! هماهنگ کنید که... ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت‌گذاری✨
😐😂من نبودم چه فعال بودید... کی نبود!!! کی اومده؟؟؟ سلام... فرماندم😅😂😎😁🖤
『حـَلـٓیڣؖ❥』
دختر شهید مدافع حرم و تعریفش از حجاب 🆔 @Clad_girls
🙂✨اینو که دیدم...... حس کردم ... هعی..... سخته!!!! من حقیر وقتی تو خیابون بی حجاب میبینم... خیلی برام سخته... حالا فک کن... تو پدرت .. عزیز ترین کست... همه چیزت... بره به خاطر کشورش .. به خاطر انقلابش جونشو بده... بعد بعضیا حاضر نباشن یه چادر بپوشن
سلام بچه ها دوستان عزیزم دلم براتون تنگ شده💔 انقدر درس و مشقم زیاده که اصلا فرصت ندارم حتی بیام سر به کانال بزنم شرمنده دیگه نتونستم فعالیت کنم 😭😭😭 دوستتون دارم🧡
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_دو #رسول من .. علی... مصطفی.. رضا.. هرکسی پای
به نام خدا منطقه ای که نشون میداد... بیرون از تهران بود... مکان خاصی هم دور و برش نبود... وقتی دقیق برسی کردم... از یه جاده خاکی ... به یه ساختمان نیمه کاره بزرگ میرسید... استعلام گرفتم... جزو اموال ... هعی... شاهد!!! از همه چیز سوء استفاده کرده بودن... دل توی دلم نبود که زودتر عملیات رو شروع کنیم... این عملیات... آخرین عملیات این پرونده بود.. اهمیتش خیلی مهم بود... به طور عجیبی همه بچه بودن!! حتی اونایی که شیفت نبودن.. خبر پیدا کردن داوود.. و البته رها... همه رو به اداره کشونده بود... حتی خانم های گروه... خانم قطبی... خانم افشار... خانم فهیمی.. خانم محرابیان... خانم محمودی من... سعید.. امیر .. رضا... مصطفی... فرشید... عرفان... محمد... علی سایبری... و ... جای داوود خیلی خالی بود🙃🥀 نماز صبح رو خوندیم.... حال عجیبی داشتم.... خدایا... خودت کمکمون کن... کمک کن آرامش خونوادمو برگردونم... خدایا.... آرامش کشورم رو تضمین کن... ارامش خونوادم رو تضمین کن... برای من ... فقط تضمین تو قبوله!!!!! خدایا .... بهت امیدوارم... جلسه داشتیم... فوری... اضطراری... هیچ وقت این موقع جلسه نداشتیم... ساعت ۵ صبح.... € این نقشه محل عملیاته.... تا حالا ۲ تا عملیات ناموفق داشتیم... بچه ها!!!! این عملیات... خیلی برام مهمه!!! این عملیات ن تنها برای رسول... ن تنها برای ما... ن تنها برای داوود و رها خانم.... بلکه برای کشور ... خیلی مهمه!!! ما گروهی رو میخوایم دستگیر کنیم... که از زمان انقلاب که منافقین بودن.... گرفته... تا گروه های تروریستی و ضد امنیتی... و جاسوس الان دارن!!!!!! همه تون این خانم رو میشناسید... شهرزاد رئوف... شهرزاد رئوف.... از همه چیز برام مهم تره... به هیچ وجه نباید فرار کنه!!!!! مورد بعد... جون رها خانم و داوود.... خیلی برام مهمه!! تحت هیچ شرائطی... دقت کنیییددد!!! هیچ شرائطیییییی!! نمیخوام اسیبی ببینن!!!!! تکرار میکنم... تاکید میکنم.... تحت هیچ شرائط اسیبی نباید ببینن.... از خانم های گروه فقط۳نفر نیاز داریم... خانم محرابیان به خاطر تیراندازی خوبشون و راهنمایی برای شناسایی افراد داخل محل عملیات.. ،خانم قطبی و خانم افشار برای انتقال خانم ها...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_سه #رسول منطقه ای که نشون میداد... بیرون از ت
به نام خدا € منطقه عملیات رو به ۳ موقعیت تقسیم میکنیم... تو خط اول منطقه سعید و امیر.. از سمت چپ.. مصطفی و فرشید سمت راست خط مقدم... خانم های گروه خانم قطبی سمت چپ خط دووم پشت سر بچه های تیر انداز... مسلح!! اون سمت هم خانم افشار.. مسلح... موقعیت و نقطه مرکزی عملیات ... هم من و رسول.. پشت سرمون رضا و عرفان... علی.. تو از سایت موقعیت شناسایی و رصد میکنی!!! < موقعیت من کجاست آقا !؟ شما .. به همراه بچه های ناجا گارد دور منطقه رو شکل میدین!!! با بچه های ناجا هماهنگ کردم... بعد از توضیحات محمد اتاق تسلیحات رفتیم.. ضد گلوله پوشیدیم و مسلح شدیم... € بچه ها... به محض اینکه داوود یا رها خانم رو پیدا کردید... فقط کافیه این کلید واژه رو به کار ببرید.... پرواز تا امنیت تامین شد.. کافیه همین کلید واژه رو به کار ببرید.. و اعلام موقعیت کنید!!! تا میتونید از قابلیت های غیر مسلح استفاده کنید... تا میتونید کشت و کشتار نشه... سوار ماشین شدیم.... $ آقا.. من خیلی استرس دارم... € علی خبر داره؟؟؟؟؟ $ اره.. بهش گفتم... € هوف... رسول... یادت باشه ...!! تو به خاطر خصومت شخصی کاری نمیکنی... تو فقط برای دفاع از خودت و خواهرت.. دفاع از کشورت کار میکنی... مبادا به خاطر کینه ای که به دل داری کاری کنی... بی اجر نشی پیش خدا!! $ آقا محمد.. نذر کردم .. اگه رها و داوود سالم پیدا شدن تمام خرج عروسیشون رو خودم بدم... بچه ها خندشون گرفت... € عجب نذری هم کردی آقا رسول😄.. هرچی داوود نمی خواست کسی سر در بیاره.. تو که همه چی رو لو دادی😅 $ آنقدر استرس دارم.. کلا .. ببخشید دیگه.. پ.ن پرواز تا امنیت😉😁🖤 ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ یاعلی...... اعلام آغاز عملیات... اعلام موقعیت کنین.... چشمک زد... پیداشون کنین... شهراامم؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ خنده هایت... 🙂حرف هایت.. 🙂راه رفتن هایت.. 🙂ایستادن هایت... 🙂نگاه های زیبایت... 😔اخم های تبری جویانه ات...😔 و حتی.... مهربانی هایت....😭😞😔 دلتنگیم🙂💔 به امید روزی که برگردی🥀😭🙂