پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 98) #فصل_نهم (کاخ سفید 3) #کتاب_هدفمند(بخش دوم) یقین کردم که ساواک در اتخا
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 99)
#فصل_نهم (کاخ سفید 4)
#تو_تحت_تعقیبی (بخش اول)
یک روز در خیابانی نزدیک دانشگاه تهران پیاده میرفتم که، ناگهان با آقای هاشمی رفسنجانی روبرو شدم.
دیدم آقای هاشمی با تعجب و شگفتی به من نگاه میکند! به من گفت: شما چطور به این شکل در خیابان راه میروید و خود را مخفی نمیکنید؟!
گفتم: برای چه مخفی شوم؟ من امام جماعت هستم و منبر میروم.
گفت: شما تحت پیگرد هستید. گروه یازده نفره لو رفته است. آقای آذری قمی دستگیر شده و ماهم تحت تعقیب هستیم. گفت سوار اتوبوس بوده و وقتی مرا دیده، پیاده شده تا مرا از جریان مطلع کند.
گفتم: بسیار خب، حالا چه باید بکنیم؟
گفت: امروز ما برای مشورت درباره ی اینکه چه کاری باید بکنیم، با برخی اعضای گروه جلسه داریم.
محل قرار در«خیابان ایران» بود که یکی از خیابانهای مرکزی تهران است؛ زیرا هیچ یک از اعضای گروه در تهران خانه نداشتند و ما نمیخواستیم هیچ یک از دوستان را به دردسر بیندازیم.
در خیابان ایران به هم رسیدیم. چهار نفر بودیم: من و آقای هاشمی و آقای ابراهیم امینی و آقای قدوسی.
چند روز پیش ساواک آقای قدوسی را احضار کرده و درباره ی مسائل مربوط به گروه یازده نفری ما از او بازجویی کرده بود. برای ما مهم بود که بدانیم در بازجویی چه صحبتهایی شده، تا از میزان لورفتگی گروه در نزد ساواک آگاه شویم.
موضوع اصلی جلسه ی ما همین بود.
سرگردان مانده بودیم کجا را برای نشستن و مشورت در این امر خطیر انتخاب کنیم.
توافق کردیم به مطب دکتر واعظی بریم که پزشکی متدین و اهل نجف آباد(همشهری آقای امینی) بود.
مطب او هم نزدیک محل قرار ما بود. گفتیم در اتاق انتظار می نشینیم و درباره ی موضوع شور و مشورت میکنیم؛ چون نشستن در اتاق انتظار پزشک، امری عادی است و جلب توجه نمیکند.
بدبختانه مطب خالی از مراجعین بود و نمیشد در اتاق انتظار بنشینیم؛ چون وقتی بیماری در مطب نیست، انتظار معنا ندارد. بنابراین از مطب بیرون آمدیم.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 99) #فصل_نهم (کاخ سفید 4) #تو_تحت_تعقیبی (بخش اول) یک روز در خیابانی نزدیک
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 100)
#فصل_نهم (کاخ سفید 5)
#تو_تحت_تعقیبی (بخش دوم)
بی مناسبت نیست جریانی را که دوازده سال بعد از آن، مرتبط با جلسه ی ما در اتاق انتظار مطب دکتر واعظی پیش آمد، نقل کنم:
چند روزی پس از پیروزی انقلاب، شبی در منزل دکتر واعظی بودیم. آقای محمد منتظری هم آنجا بود. منزل و مطب دکتر در یک ساختمان و در کنار هم است.
به دکتر گفتم: من قبلا این ساختمان را دیده ام، اما به این نویی نبود؛ ظاهرا شما آن را مرمت کرده اید و برخی قسمت هارا بازسازی کرده اید.
من در سال 1345 یعنی بیش از دوازده سال پیش، وارد این ساختمان شدم.
بعد جریان ورودمان به مطب او و بیرون آمدنمان از آن با سرگردانی و نومیدی را برایش نقل کردم.
حالتی برای دکتر پیش آمد که من انتظارش را نداشتم. خیلی ناراحت شد، به گریه افتاد و خود را نفرین کرد که چرا مطب او نتوانسته بود مارا پناه دهد. و بنا کرد به سرزنش کردن خود.
تلاش کردم اورا آرام کنم. از گفته ی خودم پشیمان شدم. البته من قصدی جز این نداشتم که خاطره ای را در رابطه با ساختمانی که در آن نشسته بودیم، بیان کنم.
***
برگردیم به ادامه قضیه؛ از مطب بیرون آمدیم و یکی از ما پیشنهاد کرد به خانه ی دکتر باهنر که نزدیک خیابان ایران بود، پناه ببریم.
به آنجا رفتیم و دیدیم همسرش بیرون رفته و او در خانه تنهاست. از او خواهش کردیم از خانه خارج شود و مارا تنها بگذارد. با کمال میل قبول کرد، جای چای را به ما نشان داد و خودش بیرون رفت.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 100) #فصل_نهم (کاخ سفید 5) #تو_تحت_تعقیبی (بخش دوم) بی مناسبت نیست جریانی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 101)
#فصل_نهم (کاخ سفید 6)
#تو_تحت_تعقیبی (بخش سوم)
آقای قدوسی شروع به صحبت کرد. آنچه را بین او و بازجوی ساواک گذشته بود، و سوالهایی را که از او شده بود، برایمان شرح داد.
گفت: آنها در خلال بازداشت موقت، لیستی از اسامی گروه یازده نفره را به من نشان دادند. بعد روبه من کردو گفت: اسم شما در اول لیست بود!
خبر ترس آوری بود؛ چون خیلی احتمال داشت که ساواک آقای قدوسی را آزاد کرده باشد تا با تعقیب او، ارتباطش را کشف کند. به هرحال، در این جلسه تصمیم گرفته شد که هرکس هرطور بتواند، خود را مخفی کند.
من در تهران نمیتوانستم مخفی شوم، زیرا پناهگاه مطمئنی نداشتم. مسئله جدی بود، چون همه ی نامها لو رفته بود.
دو تن از اعضای گروه، یعنی آقای منتظری و آقای ربانی شیرازی، دستگیر شده بودند.
البته دستگیری آنها نه بخاطر پیوستگی شان با این گروه، بلکه به دلیل مسئله ای دیگر صورت گرفته بود. تصمیم برادران، اختفای اعضای گروه بود.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945