پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 110) #فصل_دهم (فرش پوسیده 3) #قدرشناسی_از_همسر_مقاوم (بخش دوم) من درباره ی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 111)
#فصل_دهم (فرش پوسیده 4)
#خیال_میکردم_خانه_با_اثاث_است
این رهایی از قید و بند زوائد زندگی، بیشترین تاثیر را در زندگی من داشته. همین زوائد بیرون از حد ضرورت است که انسان را به بردگی میکشاند. شاعر به حق گفته است که:
وقد دقّت و رقّت و استرقّت / فضول العیش اعناق الرجال
بدنیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که با من دوستی صمیمی داشت و دو سال هم مباحثه ی من در دروس در حوزه ی علمیه ی قم بود- در تابستان یکی از سالها به مشهد آمد.
من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم، اما در آن تابستان خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر اقامت گزیدم.
زندگی در ییلاقات مشهد ساده و کم خرج بود و طلاب علوم دینی میتوانستند در تعطیلات تابستانی خود معمولا در خانه ها یا در اتاقهای آن ییلاقات با هزینه ای پایین -که شاید از هزینه ی زندگی در مشهد کمتر بود- اقامت کنند.
به آقای ربانی گفتم شما میتوانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -بجز دو روز- خالی است.
این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می آمدند، اختصاص داده بودم؛ که از صبح تا ظهر، خانه از آنها پر میشد.
کلید خانه را به او سپردم و رفتم. چند روز بعد که مرا دید، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه ی شما با اثاثیه است؛ نمیدانستم اثاث خانه را تخلیه کرده اید و به ییلاق برده اید. اگر این را میدانستم، به هتل میرفتم!
او با لحنی حاکی از رابطه ی صمیمی میان من و او، مفصلا از نواقص و کمبودهای اثاثیه ی خانه گلایه کرد.
مطلب را دریافتم و به او گفتم: من از داخل خانه، جز چند پتو، تعداد کمی بشقاب و یک کاسه و چند قاشق، چیزی برنداشتم.
با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه میگویید؟! گفتم: بله، اینها چیزهایی است که من دارم، و اثاثیه ی ما همه همین است که اکنون در خانه می بینید.
من بیش از این، اثاثیه ای ندارم. چهره ایشان درهم رفت. سری تکان داد و با یک شگفتی آمیخته به تاسف از گلایه ی خویش، کلمه ی دلسوزانه ای گفت که همواره آن را به یاد می آورم.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945