eitaa logo
پژوهش های اصولی
284 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
702 ویدیو
118 فایل
﷽ 📌نکات اخلاقی واعتقادی 📌تحلیل های سیاسی وبصیرت افزا در راستای آشنایی با مقتضیات زمان 📌آرشیوی از اهم علوم مقدماتی اجتهاد 📌آموزش اصول وفنون پژوهش از طریق ارائه سلسله مباحث علمی از اینکه بدلیل مشغله، توفیق پاسخگویی ندارم، عذر خواهم @HosseinMehrali
مشاهده در ایتا
دانلود
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۶۰) #فصل_هفتم (حماسه اشک ۵) #اولین_تجربه‌ی_بازداشت (بخش دوم) مردم بیرجند
(خون دلی که لعل شد ۶۱) (حماسه اشک ۶) (بخش اول) روز پانزدهم محرم مرا تحت الحفظ به همراه سه مامور پلیس به مشهد فرستادند. فاصله ی بیرجند تا مشهد ۵۴۰کیلومتر است. اتوموبیل جیپ نظامی که مارا میبرد، این فاصله را با سرعت زیاد و بدون توقف طی کرد. فقط جلوی یک قهوه خانه ی سر راه برای خوردن غذا توقف کوتاهی کرد. در مسیر، از چند شهر، از جمله قائن و گناباد و تربت حیدریه هم عبور کردیم. ماموران پلیس محافظ، حالت ترس و هراس داشتند. وقتی به مشهد رسیدیم، مرا به یکی از مراکز پلیس تحویل دادند، که شب سختی را در آنجا گذراندم. گشتی های پلیس با اسب خیابانها و کوچه هارا میگشتند. در شب، حیاط پاسگاه پر از پلیس های کشیک شد که برای استراحت در آنجا خوابیدند. چون برای من جای خواب پیدا نشد، لذا مرا به اتاق تنگ و کوچکی بردند. صبح هم مرا به ساختمان ساواک تحویل دادند و از آنجا به زندان اردوگاه مشهد فرستادند. در آن زندان تعدادی زندانی حضور داشتند که بیشترشان یا جوانانی بودند که در تظاهرات شرکت داشته یا بیانیه پخش کرده بودند، و یا از سخنرانها و طلاب حوزه و دانشجویان دانشگاه بودند. از بین آنها شخصیتهایی را به یاد دارم که بعد ها وارد عرصه ی مبارزه سیاسی و جنبشی شدند؛ از جمله پرویز پویان، که در اواخر دهه۴۰ از رهبران جنبش مسلحانه ی چپ شد و در یک عملیات مسلحانه به قتل رسید. و نیز آقای فاکر که هم اکنون عضو مجلس شورای اسلامی است . وقتی در زندان وارد اتاقی شدم که با سلولهایی که بعدها در آنها حبس شدم، شباهتی نداشت، در نخستین ساعات احساس غربت و تنهایی کردم. نمیدانستم زندانیان در اتاقهای مجاور چه کسانی هستند و یا چندنفرند. با آنکه این افراد در مجاورت من بودند، اما احساس میکردم که من کاملا از آنها دورم. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۶۱) #فصل_هفتم (حماسه اشک ۶) #زندان_پادگان (بخش اول) روز پانزدهم محرم مرا
(خون دلی که لعل شد ۶۲) (حماسه اشک ۷) (بخش دوم) اندکی بعد صدایی از اتاق مجاور شنیدم که بیت شعری میخواند. هم صدا نوعی آهنگ داشت، و هم شعر معنای خاصی داشت که به دل آرامش میداد و برای مقابله با آن وضع، به انسان عزم و اراده میبخشید. بیت از مثنوی مولوی بود: عار ناید شیر را از سلسله/ نیست مارا از قضای حق گله صاحب صدا را شناختم؛ یکی از خطبای مشهور مشهد بود. فهمیدم او هم به زندان افتاده است. شناختن همسایه زندانی ام، و شنیدن شعری که خواند، در من احساس آرامش به وجود آورد و تنهایی و غربت را از دلم دور ساخت. این ساختمان، جزو زندان اردوگاه نظامی‌ _که نظامیان در آن زندانی میشوند_ نبود؛ بلکه حتی در اصل، زندان هم نبود؛ در واقع انباری ای بود که به دنبال اوضاع انفجار آمیز کشور، آن را به زندان تبدیل کرده بودند. اوضاع آشفته آن روزها رژیم را واداشته بود تا زندانها و بازداشتگاه های فوری فراهم سازد. از همین رو، اتاقها به هیچ وجه قابل سکونت نبود. اتاقی که ابتدا مرا در نگه داشتند، خیلی نمناک بود؛ به حدی که روی زمین اتاق، آب جمع شده بود؛ لذا چند ساعت بعد مرا به اتاق دیگری منتقل کردند. هر روز صبح برای بیگاری بیرون می آمدیم. از جمله این بیگاری ها، کندن علفهای هرز حیاط اردوگاه بود. حیاط پر از گیاهان طبیعی و خود رو بود و من هنگام کندن آنها زمزمه میکردم: مرا به کار گُل داشتند، نه همچو استاد فارس به کار گِل! مارا وادار میکردند مسیرها و گذرگاه های داخل اردوگاه را صاف و هموار کنیم. من پس از پیروزی انقلاب، از همین اردوگاه دیدن کردم و در سخنرانی ای که آنجا داشتم، به نظامیان گفتم: من در صاف کردن و هموار کردن بیشتر مسیرهای این اردوگاه شرکت داشته ام! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945