eitaa logo
پژوهش های اصولی
303 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
851 ویدیو
121 فایل
﷽ 📌نکات اخلاقی واعتقادی 📌تحلیل های سیاسی وبصیرت افزا در راستای آشنایی با مقتضیات زمان 📌آرشیوی از اهم علوم مقدماتی اجتهاد 📌آموزش اصول وفنون پژوهش از طریق ارائه سلسله مباحث علمی از اینکه بدلیل مشغله، توفیق پاسخگویی ندارم، عذر خواهم @HosseinMehrali
مشاهده در ایتا
دانلود
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۶۳) #فصل_هفتم (حماسه اشک ۸) #آشیخ_ریشت_را_تراشیدند؟! در آنجا بیش از یک هف
(خون دلی که لعل شد ۶۴) (حماسه اشک ۹) سه روز پس از بازداشت، یکی از افسران زندان آمد و گفت: فردا آزاد میشوی. از این خبر تعجب کردم و به خود گفتم: شاید یکی از دوستان نزد فردی که با رژیم مرتبط است، برای ازادی من وساطت کرده است. درحالی که به این موضوع فکر میکردم، به قرآن تفال زدم و این آیه کریمه آمد:« فلایستطیعون توصیه ولا الی اهلهم یرجعون». روز بعد و روزهای بعد فرارسید، ولی من آزاد نشدم. ایام این زندان اگرچه به درازا نکشید، اما فوق العاده وحشتناک بود؛ زیرا نخستین تجربه ی من بود. وانگهی، این ایام با روزهایی هم زمانی داشت که کشور در یک گیرو دار عظیم و کشمکش خونین به سر میبرد. نهضت اسلامی و مبلغان مسلمان را از هر سو خطراتی احاطه کرده بود. رژیم بی رحمانه میتاخت و میکوبید. خداوند خواست که پس از سختی و تنگی، گشایشی فراهم آید. ایام زندان، هشت نه روزی به درازا کشیز و پس از آن من و سایر بازداشتی های آنجا آزاد شدیم. روز آزادی را فراموش نمیکنم. در عصرگاه یکی از آخرین روزهای ماه خرداد_که بلند ترین روزهای سال است_ یکی از افسران زندان آمد و خبر آزادی را به ما داد. هر یک از ما وسایل اندک خود را جمع کردیم و در اتاقهایمان به انتظار نشستیم؛ بعد مارا در راهرویی که بین اتاقها امتداد یافته بود، جمع کردند و سپس در زندان را گشوند و گفتند بروید! به همین صورت، و بدون ثبت اسامی یا پر کردن فرمهایی که هنگام آزادی از زندان معمول است. با همدیگر خداحافظی کردیم. من به سوی خیابان رفتم و آن مسیر را با گام هایب تند به سوی منزلمان_که خیلی از پادگان دور نبود_ طی کردم. درحالی که عازم خانه بودم، احساس خاصی بر من مستولی شده بود، که آمیزه ای بود از شوق و بیم و شرم. شرمگین بودم از اینکه محاسنم را تراشیده بودند، و بیم هم از این داشتم که والدینم شاید بگویند: چرا در مسائلی دخالت کردی که به زندان بیوفتی؟ وقتی به خانه رسیدم، خانواده به گرم ترین وجهی از من استقبال کردند. از دیدن من، خوشحالی کردند. وقتی برای صرف چای نشستم، نخستین حرفی که مادرم به من زد، این بود: من به پسری مانند تو افتخار میکنم که چنین کاری را در راه خدا انجام میدهد. نفسی به راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم. این سخن مادرم در فعالیتهایی که من در این راه داشتم، تاثیری بسزا داشت. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945