عنایت امام رضا (علیه السلام)
به #شهیدحسن_تهرانی_مقدم♡
✍ حسن میگفت رفته بودیم روسیه یک موشک فوق پیشرفتهای را از روسها تحویل بگیریم. به افسر روسی گفتم فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید. به من خندید و گفت این امکان ندارد،😔 این تکنولوژی فقط در اختیار روسیه است. ولی بهش گفتم ما بالاخره این را میسازیم🤔 باز هم خندید.
وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم. دست به دامن امام رضا (علیهالسلام) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی متوسل حضرتش شدم تا اینکه روز سوم در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتیاش کردیم. شد موشکی بهتر از موشکهای روسی.😍
📚 کبوتران حرم
اثر گروه #شهید_هادی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت که هستی …🤲
هرچقدرم که وقت بذارم و دقت کنم،
میدونم اونطوری که باید،
نمیتونم شکرگزار همه نعمتهایی که بهم دادی باشم ❤️
اما میخوام بدونی که امروز بیشتر و بزرگتر از هر چیزی،
سپاسگزارم🙏 بخاطر تمام وقتهایی که کنارم بودی توی همه مشکلات و هر وقت که احساس نیاز کردم، 🥰
نور امیدت رو به قلبم تابوندی خدایا!
مرسی که هستی…🤗
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان💗 قسمت ۱۰۳ ساعت یک بامداد بود و کمیل و محمد همچنان در خیابان ها میچرخیدند. محمد نگران کم
💗پلاک پنهان💗
قسمت ۱۰۴
کمیل با چشمان نگران و ترسیده اش به سمانه نگاه کرد و غرید:
ــ حواست کجاست؟وسط جاده مگه جای قدم زدنه،اگه دیر میرسیدم میزد بهت
ــ منت سر من نزار ،میخواستی نیای جلو میزاشتی ماشین زیرم میکرد از دستت راحت میشدم
کمیل سعی کرد آرامش خود را حفظ کند ،آرام گفت:
ــ سمانه جان میخوام باهات حرف بزنم
سمانه عصبی بازویش را از دست کمیل کشید :
ــ من با تو حرفی ندارم
نگاهی به چشمان سرخ کمیل کرد
کمیل غرید:
سمانه تمومش کن
ــ منم دارم همینکارو میکنم
کمیل نگاهی به اطراف انداخت ،اطرافشان شلوغ بود و نمی توانست اینجا با سمانه صحبت کند.
ـــ بیا بریم یه جا با هم صحبت کنیم
ــ گفتم که من با تو دیگه جایی نمیرم،
کمیل مچ دستش را محکم گرفت و فشرد:
ــ آخ داری چیکار میکنی کمیل
دستش را کشید و به طرف ماشین رفت و سمانه را داخل ماشین هل داد
سریع خودش سوار شد و پایش را روی گاز فشرد.
سمانه که از ور رفتن با قفل ماشین خسته شد کلافه به صندلی تکیه داد.
ــ کجا داری میری؟
کمیل حرفی نزد سمانه عصبی به طرفش چرخید و فریاد زد:
ــ دارم میگم کجا داری میری؟منو برسون خونه
کمیل زیر لب استغفرا... گفت و به رانندگی اش ادامه داد.
سمانه سعی کرد در را باز کند،کمیل عصبی گفت:
ــ سمانه بشین سرجات
سمانه که بی منطق شده بود گفت:
ــ نمیخوام ،در رو باز کن میخوام پیاده بشم
کمیل که سعی می کرد فریاد نزد و مراعات سمانه را بکند،اما لجبازی و بی منطق بودن سمانه خونش را به جوش آورد بود ،فریاد زد:
ــ بـــســــه،بشین سرجات،عـــصـــبانیـــم نـــکـــن
سمانه که از فریاد کمیل شوکه شده بود،آرام در جایش قرار گرفت.
***
با ایستادن ماشین سمانه نگاهی به خانه انداخت،با یادآوری خاطرات آن شب و حرفایی که در این خانه شنیده بود،با چشمان خیس و عصبانیت به طرف کمیل چرخید و گفت:
ــ براچی اوردیم اینجا
کمیل عصبی غرید:
ــ سمانه تمومش کن
کمیل از ماشین پیاده شد،سمانه هم به طبع از او از ماشین پیاده شد و به طرف خانه رفتند.
🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان💗 قسمت ۱۰۴ کمیل با چشمان نگران و ترسیده اش به سمانه نگاه کرد و غرید: ــ حواست کجاست؟وسط
💗پلاک پنهان 💗
قسمت۱۰۵
کمیل در را باز کرد و به سمانه اشاره کرد که وارد خانه شود،سمانه وارد شد و با نگاهش اطرافش را وارسی کرد،کمیل عصبی کتش را روی مبل پرت کرد و به طرف سمانه که چادرش را از سر می کند نگاهی کرد.
سمانه روی مبل نشست و به تلویزیون خاموش خیره شد،کمیل روبه رویش ایستاد و دو دستش را به کمر زد.
ــ سمانه
ــ باتوام سمانه
کمیل به او نزدیک شد و چانه اش را در دست گرفت و به سمت خود چرخاند:
ــ وقتی حرف میزنم به من نگاه کن و جوابمو بده
سمانه شاکی گفت:
ــ مگه خودت نگفتی تمومش کنم و حرف نزنم ،بفرما ساکت شدم
کمیل عصبی از او دور شود و پشتش را به سمانه کرد و دستی به سرش که از درد در حال انفجار بود کشید،دیشب درد زخمش و فکر سمانه او را تا دیر وقت بیدار نگه داشته بود،خسته نالید:
ــ تمومش کن سمانه،باور کن اونجوری که فکر میکنی نیست،بزار برات توضیح بدم
سمانه از جایش بلند شد و روبه رویش ایستاد.
ــ نمیخوام توضیح بدی،چیزی که باید میشنیدمو شنیدم
کمیل بازویش را در دست گرفت و خشمگین فریاد زد:
ــ لعنتی من اگه میخواستم به خاطر مراقبت کردن با تو ازدواج کنم که مثل قبلا هم میتونستم بدون اینکه بحث ازواج باشه ازت مراقبت کنم.
ــ من بچم کمیل ??بچم؟
ــ چیکار کنم که باور کنی سمانه؟تموم کن این موضوعو
ــ باشه ،تمومش میکنم،به بابام میگم که میخوایم تمومش کنیم
با اخم به او خیره شد و گفت:
ــ منظورت چیه؟
سمانه مردد بود برای گفتن این حرف اما آنقدر عصبی و ناراحت بود که نتوانست درست فکر کند به حرفش.
ــ منظورم اینه گه طلاق بگیریم
کمیل احساس کرد که زمان ایستاد،با ناباوری به سمانه نگاه می کرد،هضم جمله سمانه برایش سنگین بود،اما کم کم متوجه منظور سمانه شد.
سمانه رگه های عصبانیت ،خشم ،ناراحتی،اضطراب را
که کم کم در چشمان کمیل موج میزدن را دید،با وحشت به صورت سرخ کمیل و رگ باد کرده ی گردنش نگاه کرد...
دوباره نگاهش را به سمت چشمان کمیل برگرداند،کمیل با آنکه با شنیدن کلمه طلاق کل وجودش به آتش کشیده شده بود و دوست داشت آنقدر سر سمانه فریاد بزند که آرام شود،اما می دانست این راهش نیست ،نمی خواست سحانه از او بترسد،زیر لب چندبار صلوات فرستاد و خدا را یاد گرفت،آنقدر گفت و گفت تا کمی آرام گرفت،سمانه که نگران کمیل شد با صدای لرزان آرام صدایش کرد،اما با باز شدن چشمام کمیل و گره خوردن نگاه هایشان بهم ترسید و کمی خودش را عقب کشید.
کمیل اخمی بین ابروانش نشاند و جدی و خشمگین گفت:
ــ خوب اینو تو گوشت فرو کن تا آخر عمر که قراره کنار هم زندگی کنیم حق نداری یک بار دیگه سمانه فقط یک بار دیگه هم نمیخوام کلمه طلاقو از زبونت بشنوم،فهمیدی؟
سمانه سریع سرش را به علامت تایید تکان داد.
ــ وقتی بهت میگم گوش کن حرفمو،بزار برات توضیح بدم،مثل یه دختر خوب سکوت کن و حرفای منو گوش بده،
🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
به وقت شیدایی💕
💗پلاک پنهان 💗 قسمت۱۰۵ کمیل در را باز کرد و به سمانه اشاره کرد که وارد خانه شود،سمانه وارد شد و با ن
💗پلاک پنهان💗
قسمت۱۰۶
ــ من میتونستم بدون اینکه باتو ازدواج کنم مراقبت باشم مثل روزای قبل،اما خودم نمیخواستم و دلم میخواست این موضوعو مطرح کنم،پس نه امنیت تو نه حرف های دایی منو مجبور به اینکار کردن،من خیلی وقت بود که میخواستم بیام و باتو حرف بزنم اما شرایطم مانعی شده بوند،اما با اون اتفاق همه چیز فرق کرد،تو دیگه از همه چیز با خبری،از زندگیم،کارم،سختیام ازهمه چیز من باخبری
عصبانیتی دیگر در صدای کمیل احساس نمی شد،اما صدایش ناراحتی خاصی داشت.
ـــ فکر میکنی برای من سخت نبود اینکه تو همسر من نباشی،فکر میکنی برام سخت نبود میخواستی با اون مرتیکه ازدواج کنی،برام خیلی سخت بود اما به خاطر اینکه اذیت نشی و کار من ،زندگی تورو بهم نریزه پا پیش نزاشتم ،من مردم باید قوی باشم اما این مرد بعضی وقت ها کم میاره
نیاز داره به کسی که آرومش کنه،باش حرف بزنه،درکش کنه و اون شخصبرای من تویی سمانه فقط تو
از سمانه فاصله گرفت و زیر لبـ زمزمه کرد:
ــ تو درمونی ،درد نشو
سمانه با ناراحتی از بی منطق بودنش ،به کمیل که بر روی مبل نشسته بود و سرش را میان دستانش گرفته بود،نگاهی انداخت ،حدس می زد آن سردرد های شدید دوباره به سراغ کمیل آمدند.
به کمیل نزدیک شد و کیف و چادرش که کنار کمیل بودند را برداشت،کمیل که فکر میکرد سمانه می خواهد برود،چشمانش را محکم برهم فشرد،اما با احساس حضور سمانه کنارش و دستی که بر شانه اش نشست ،از سمانه فاصله گرفت و سرش را بر روی پاهایش گذاشت.
سمانه دستی درون موهایش کشید و با دو دست شقیقه های کمیل را ماساژ داد،همزمان آرام زمزمه کرد:
ــ ببخشید،میدونم تند رفتم،بی منطق صحبت کردم،اما باور کن خیلی ترسیدم،کمیل الان تو تموم زندگیم شدی،من روی همه ی حرفات و کارات حساسم،حتی بعضی وقت ها حس میکنم که قراره تورو از دست بدم.
قطره اشکی از چشمان سمانه بر روی گونه کمیل نشست،کمیل چشمانش را باز کرد،چشمانش از درد سرش سرخ شده بودند،با دست اشک های سمانه را پاک کرد.
ــ گریه نکن خانومی
ــ کمیل قول بده تنهام نزاری
کمیل بوسه ای بر دستش نشاند و زمزمه کرد:
ــ جز خدا هیچ کس نمیتونه منو از تو دور کنه،مطمئن باش سمانه
سمانه لبخندی بر لبانش نشست،و مشغول ماساژ سر کمیل شد.
به کمیل که به خواب عمیقی بر روی پاهایش رفته بود،خیره شده بود،با یادآوری یک ساعت پیش و دعوایشان و آرامش الان ،آرام خندید
از چهره ی کمیل خستگی میبارید،سمانه هم در این یک ساعت از جایش تکانی نخورد تا کمیل از خواب نپرد،چهره کمیل در خواب بسیار معصوم بود و سمانه در دل اعتراف کرد که کمیل با این قلب پاکش ماندنی نیست....
🍁نویسنده: فاطمه امیری🍁
🔹بنظر شما آیا کمیل شهید میشه، یا عاشقانه در کنار سمانه به زندگیش ادامه میده؟🤔
🍃🍂↶ عـهــد ثـــابـت ↷🍂🍃
☜ روز #چهارشنبـه☟
🌸🍃 اذکــ📿ــار روز
◽️⇦ #یاحَـیُّیـاقَیّــوُم 100 مرتبه
◽️⇦ یا مُتَعـال 541 مرتبه
🌸🍃 سـوره روز
◽️⇦ سوره مبارکه تبارک
◽️⇦ سوره تکاثر 40 مرتبه
↶ جهت غنی شدن و وسعت رزق
🌸🍃 ادعیـه روز
🔹دعـای روز چهارشنبـه
🔷دعـای عدیلـه
🔹دعـای فـرج
🌸🍃 زیـارت روز
🔹زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام
🔷زیارت امام کاظم علیهالسلام
🔹زیارت امام رضا علیهالسلام
🔷زیارت امام جواد علیهالسلام
🔹زیارت امام هادی علیهالسلام
🌸🍃 نمـاز روز چهارشنبـه
◽️چهار رکعت نماز بجا آورد
◽️در هر رکعت بعد از سوره حمد
◽️یک مرتبه سوره توحید و سوره قدر
↶ خداوند قبول فرماید توبه او را از هر گناهی
◽️امروز نماز به نیت هدیه به امام جواد(ع) سفارش شده
بعداز نماز عصر بلافاصله ۲ رکعت مثل نماز صبح خوانده میشود
بعداز سلام نماز، ۱۴۶ مرتبه ذکر ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله گفته بشود
وبعد از ذکر حاجات خود را بیان کنید
ان شاءالله حاجتروا بشید
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
【 تـوسـل روز #چهـارشنبـه 】
✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَـنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَـرٍ
اَیُّهَـا الْکاظِـمُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَـنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسی
اَیُّهَـا الرِّضـا یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🍃🌸یا اَبا جَعْفَـرٍ یا مُحَمَّـدَ بْنَ عَلِی
اَیُّهَـا التَّقِىُّ الْجَـوادُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَـنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّـدٍ
اَیُّهَـا الْهـادِى النَّقِـىُّ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله
🔹امروز متوسل میشیم به ۳ امام بزرگوار
امام کاظم(ع)، امام رضا(ع)و امام محمد تقی(ع)، ان شاءالله از دعای این بزرگواران حاجتروا بشید🤲
🍃💐°🍃💐°🍃💐°🍃💐°
علامت ایمان مؤمن💥
🔰آیتالله بهجت(ره): اگر برای فرج دعا میکنید؛ علامت آن است که هنوز ایمانتان پابرجاست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
بعداز هر نماز دعای فرج فراموش نشود.
33.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"معجزه و کرامت امام رضا ع در شفای کودک مریض"
ارزش دیدن را داره👌
خدایا به آبروی آقا امام رضا(ع) و امام جواد(ع) همه بیماران را شفا بده
الهی آمین
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
🍃🍃🍃
جالبه
بخونید👌
تفکر دلفینی چیست؟
دلفین ها نوعی از حیوانات دریایی هستند.
این پستانداران آبزی باهوش،دارای روحیه همکاری هستند ودر ارتباطات خود شیوه برنده–برنده را برگزیدهاند.
دلفین هیچ کمبودی ندارد ومی خواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند.
اگر یک دلفین زخمی شود، ۴ دلفین دیگر او را همراهی می کنند ، تا خود را به گروه برساند.
در همین راستا پژوهشگران تعداد ۹۵ کوسه و ۵ دلفین را به مدت یک هفته در استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند.
کوسهها به یکدیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفینها حملهور شدند.
دلفینها فقط میخواستند با آنها بازی کنند ولی کوسهها بیوقفه به آنها حمله میکردند.
سرانجام دلفینها به آرامی کوسهها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسهها حمله میکرد آنها به ستون فقرات پشت یا دندههایش میکوبیدند و آنها را میشکستند.
به این ترتیب کوسهها یکی پس از دیگری کشته میشدند.
پس از یک هفته ۹۵ کوسه مرده و ۵ دلفین زنده در حالی که با هم زندگی میکردند در استخر دیده شدند.
در دنیای کوسهای، برای برندهشدن؛ دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند.
اما در دنیای دلفینی، انعطاف وجود دارد و سر شار از تشخیصهای پربار است.
نتیجه گیری:
دنیای زیباتری داشتیم اگر که ما انسانها نیز دارای چنین تفکر زیبایی میبودیم؛
تفکر دلفینی یعنی اینکه:
۱- غیر از خود به دیگران هم بیاندیشیم؛
۲- با دیگران در زمان بروز مشکلات همزاد پنداری کنیم؛
۳- از خوشحالی دیگران شاد شویم؛
۴- و از ناراحتی و درد دیگران ما هم احساس درد کنیم؛
۵- با دیگران همدلی و همراهی کنیم؛
۶- دست در دست هم و برای موفقیت هم تلاش کنیم.
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاامام رضا(ع) 🌺🍃
آقا دلم تنگه برات؛
قربونه اون صحن و سرات..
یه بنده خدایی میگفت پسرم یک دوستی داشت خیلی پسر عاااالیی بود..
پدر اون بچه راننده کامیون بود..
من همیشه حسرت خوبی اون بچه رو میخوردم که چرا بچه من به اون خوبی نیست..
میگفت متوسل شدم به امام رضا بهم بگه چرا بچه اون راننده کامیون از پسر من بهتره🤔
میگفت یک شب تو خواب مشرف شدم محضر حضرت رضا ، حضرت بهم فرمود این راننده کامیون هرموقع میخواد بره سرویس شهرستان، خروجی مشهد از ماشین میاد پایین میگه آقا من نیستم بالای سر زن و بچم ..تربیت بچه هام سپردم دست شما.. و ما تربیت بچه هاش عهده گرفتیم..
و اما تو به علم و معلومات خودت مغروری میگی من بچه ام درست تربیتش میکنم این حاصل تربیت توست و اون بچه حاصل نگاه و عنایت و تربیت ما..
👈🏽بچه هاتون بسپرید دست اهلبیت..
👈🏽بچه هاتون بیمه اهلبیت کنید..
👈🏽بچه هاتون مجالس اهلبیت و حرم اهلبیت ببرید
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸
توسل را جدی بگیرید
🔴🌺🟣❅┅┅┄
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
🔸ڪفارہ_گناهان_روز
💮 از عبدالڪریم بن عتبة ڪـہ از امام صادق (ع) شنیدم میفرمود: هر ڪـہ پیش از برآمدن خورشید و هم پیش از
🍇 غروب خورشید دہ بار بگوید:
🌿🍥لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ 🍥🌿
(نیست شایستـہ پرستشے جز خدا، یگانـہ است، شریڪ ندارد، از آن اوست ملڪ و از آن اوست سپاس، زندہ ڪند و بمیراند، و بمیراند و زندہ ڪند و اوست زندهاے ڪـہ نمیمیرد، بـہ دست اوست هر خیر و اوست بر هر چیز توانا)،
💞 ڪفارہ گناهان آن روزش گردد
🌀 همچنین امام صادق (ع) بـہ نقل از رسول خدا (ص) فرمود: هرڪس نماز بامداد گزارد و پیش از آنڪـہ دو زانو را از زمین بردارد، دہ بار ذڪر فوق را بگوید، و در مغرب هم چنان عمل ڪند، هیچ بندهاے خداے عز و جل را بـہ ڪردارے بهتر از ڪردار او برخورد نڪند، مگر ڪسے ڪـہ بـہ مانند او عمل ڪند
📚 اصول ڪافی، ج 6، ص ۱۵۷
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌿تنها معشوق تو خداست
اگه این و درک ڪنی
همیشه آروم و شادی
#استادشجاعی
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
😍به به چه کار قشنگی ساخته آقای آهنگران😍
😭حاج قاسم دلش اینجاست بیا تا برویم
#طوفان_الاقصی
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 اینو دهبار باید دید و زار زد از اینخندههای گریهدار...
👈 پدر برای #آرامش دختربچهش، بهش گفته این یهبازیه و هر وقت صدای بمب شنیدی باید بخندی!😭
💡 ۷۵ ساله که وضع #فلسطین اینه و خونهشون اشغال شده!😔
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕