عشق و عاشقی اونی نیست که
دو نفر به هم نگاه کنن.
عشق و عاشقی زمانی درسته که
دو نفر به یه نقطه نگاه کنن!
شهدا همه شون نگاهشون
به یه نقطه بود؛ اونم قرب الهی :)
#شهیدمحمدهادی_امینی
#با_شهدا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۳ و ۴ 🍀راوی زینب☘ صداے آقایی: _خانم عطایی فرد به
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۵ و ۶
ساعت ۸ بود که قصد شهربازی کردیم تا رسیدیم مامان و بابا زیر انداز انداختن و نشستن روش.
خودمو لوس کردم وگفتم :
_داداش.. نمیریم سواراین وسایل بشیم؟ با انگشت نشونش دادم.
بابا:
_زینب جان یکم بشینید میوه بخورین بعد برین.. آخر شبم همه باهم چرخ و فلک سوار میشیم
_باشه
حسین:
_خخخخخخ چه لپ هاشم آویزون شد
یکم که نشستیم هی سرجام وول خوردم
حسین:
_نخیرم این وروجک نمیتونه آروم بشینه پاشو بریم
دستمو تودستش گرفت
_داداش بریم سوار این سفینه بشیم
حسین:
_بریم
سوار شدیم من همش جیغ میزدم
_مااااااااآآاااان... مااااااااانیییییی... جییییییغ... جییییییییییغ.. خداااااااااااااااآ
حسین:
_هیییس دختر آروم زشته.. شهربازیو گذاشتی روسرت
صبح قبل مدرسه.به آتوسا پیام دادم که عصری با بچه ها بیاید دور هم جمع بشیم
اونروز تو مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد.
عصری یه پیراهن بلند با ساپورت پوشیدم.موهاموشونه کردم و شونه هام انداختم .
مایه هشت نفر بودیم.. سه تا پسر.. پنج تا دختر.. وارد که شدن براشون گیتار.. زدم.. آخرشبم با بچه ها رفتیم رستوران از رستوران داشتیم میومدیم بیرون
اشکان گفت:
_چه خوشگل شدی
رفتم جلو با یه قدم و بهش گفتم :
_تا بهت رو میدم پررووو نشو.. مفهوووم؟؟
🍀داناے ڪل🍀
محرم به سرعت آغاز شد.حال و هوای خانواده عطایی فرد خیلی عجیب بود. رفتارهای حسین که از اتفاق جدید زندگیش خبر میداد
پدر که هرشب بهش میگفت :
_التماس دعا آقا
مادرکه هربار به قد و قامت حسین نگاه میکرد میگفت:
_فدای حضرت بشی انشاءالله
و حسین همه دغدغه اش آماده کردن زینب برای اون اتفاق بود حالا از هرنوع که بود..
این میان دوحادثه سخت به پیکر و روح زینب وارد شد.. که دومی سخت تر ازاولی
خبر تفحص 100شهیددفاع مقدس وقتی توخونه عطایی فرد پیچید
پدر غمگین از جاموندگی وخوشحال از بازگشت رفیقاش و جمله ای که حال زینب رو بد کرد....
فیلم ورود پیکر شهدا پخش میشد که حسین گفت:
_خدایا یعنی میشه یه روزی بعد سی سال بعد پیکر گمنام منم از سوریه وارد ایران بشه..؟
زینب برای فرار از جمله پدر و مادرداشت به اتاقش پناه میبرد که با جمله حسین وسط راه از حال رفت.. وشب مجبور شد توبیمارستان بمونه...
جالب بود بین این 100شهید یک سری از شهدا شناسایی شدن که یکیش پسرخاله توسکا🌷محمدزمانی🌷 بود...
که این اتفاق واکنشات عجیبی داشت..
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۷
🍀راوےحسین🍀
روز تاسوعا...
قرار بود یه عملیات تو سوریه انجام بشه.. ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی:
شهیدشدن.. بی پدر شدن.. یه گروهی از بچه های ایران افغانستان لبنان پاکستان و...
داشتم زینب رو میبردم هیئت..
_زینب بریم؟!
_بله من حاضرم.. بریم..
نزدیک هیئت بودیم که گوشیم زنگ خورد از یگان....
_سلام.. باشه من تا یک ساعت دیگه #یگانم..
زینب:داداشی چیشده؟!!چرا گریه میکنی؟!
_چندتا از بچه های یگان شهید شدن باید برم یگان
زینب:وای
_تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت
زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش
_نه عزیزم
وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود
#یازده شهید از ایران...
تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از #یگان_ویژه_صابرین بود..
1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری
2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان
3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا
4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی
5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی
6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی
7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده
8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی
9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری
🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی
1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم
پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند..
برای مراسمات...
زینب رو بردم وداع.. وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق #حضرت_عباس بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد
اولین شهید دهه هفتادی که یه پسر یه ساله سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود
یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت.
وارد اتاق زینب شدم..
_زینبم.. چته عزیزبرادر؟
پشتشو بهم کرد و گفت:
_توهم میخوای شهیدبشی؟
_زینبم.. مرگ مال همه است.. و چه بسا #شهادت بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه شهادت.. اسارت.. جانبازی..
دومی سختتره عزیزدلم..
عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب اسیر.. اسارت سخته جانبازی هم همینطور..
جانبازی میدونی یعنی چی؟
یعنی یه جوون صحیح و سالم میره ناقص میشه.. وبقیه عمرشم که چقدر باید حرف بشنوه....
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۸
🍀 راوےداناےڪل 🍀
خانواده عطایی فرد دور هم نشسته بودند
مادر: حسین جان.. پسرم
حسین: جانم مادر
مادر:حسین جان بهمن ان شاءالله 25سالت میشه
حسین:خب!!
مادر:اگه نظرت مثبته برم خواستگاری فاطمه سادات
غذا پرید تو گلو حسین
حسین: نه مادر من !!من اصلا ده روزه دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح و سالم برگشتم چشم
زینب: مگه قراره نیایی داداش
حسین: بالاخره جنگه دیگه..
زینب دیگه ناهار نخورد.
حسین بعد از ناهار از خونه زد بیرون.
اول یه تابلو گرفت شماره خانم...گرفت
حسین: سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام
نیم ساعت بعد به محل که معراج الشهدا بود رسید.
همه بچه هابودن.با تک تکشون خدافظی کرد... اما باخانم ...کاری داشت..
_سلام اخوی! زینب خوبه؟
حسین: براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم یه نامه و تابلو شماره شما رو هم نوشتم که اگه #جانباز یا #اسیر شدم باهاتون تماسبگیرن... خواهرم جان شما و جان زینب.. دوست دارم خیلی مراقبش باشید..
_ان شاءالله شهید بشین
حسین: از زینب دل کندم.. ولی نگرانشم..
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
وقتی فرمانده را مکبر می بینم
بیشتر دلتنگ مردان بی ادعا می شوم
این همان فرمانده ای است که می گفت:
"کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟"
و ما همچنان
در پیِ نام و نشان....
#شهیدحاج_حسین_خرازی
#نمازسفارشیارانآسمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزویی که خیلی ها دارند، اما....
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۸ 🍀 راوےداناےڪل 🍀 خانواده عطایی فرد دور هم نشسته
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۹
امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود...
مادر و پدر با چشمای گریون.. وزینب با هق هق.. آماده اعزام حسین بودن.
حسین ساک رو روی زمین گذاشت..
و دستاشو واسه زینب از هم باز کرد.. زینب به آغوش حسین پناه برد.اشکهاش به حدی زیاد بودن که جلوی لباس نظامی حسین خیس شد
حسین تو گوش زینب گفت:
_خانم رضایی هواتو داره.. همیشه همه جا هواتو دارم.. موقع عقدت میام.. دوست دارم دکتربشی باعث افتخارم مواظب خودت و حجابت باش
حسین رفت..
و زینب رفتنش را تماشا کرد.. غافل از اینکه رفت دیگه برگشتی وجود نداره..
حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت..
چند باری زنگ زده بود.
ازاون طرف توسکا پریشان حال بود..
حدود دوهفته بود ذهن و فکر توسکا بهم ریخته بود.
بعد از تشییع محمد خواب عجیبی دیده بود..
تو یه باتلاق گیر افتاده بود..
یه دست فقط..
استخوان بود..
که اومده بود توسکارا نجات داد..
بعد..
یه #صدا گفت:
🕊"خواهرم! برو به همسنات بگو"..
اگه #شهدا نباشن شما تو #باتلاق_روزگار خفه میشین..
توسکا میخواست به زینب بگه اما روش نمیشد..
دم دفتر منتظر خانم مقری بود
خانم مقری از دفتر خارج شد توسکا پرید خوابشو تعریف کرد.
خانم مقری وارد کلاس شد
_بچه ها قبل از شروع درس میخوام دوتا نکته بگم اول اینکه برادر زینب جان که #سوریه هستن چند روزیه هیچ تماسی نداشتن و قرار بوده واسه عملیات برن واسشون دعا کنین دوم اینکه خواب شهدا رو دیدن ینی چی؟!
هرکس نظری داد..
خانم مقری پای تخته رفت و نوشت:
" ولاتحسبن الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتا ًبلْ أحیاءُعند ربهم یرزقون.."
_بچه ها خدا این مورد رو واسه شهدا فرموده.. توجنگ تحملی عموهام شهید میشن توسل بهشون بارها مشکلاتم حل شد چرا که شهدا زندن.
زنگ آخر بود..
موقع خروج قلب زینب لرزید
حالش بد شد..
درخطر افتادن بود که خانم مقری و بچه ها گرفتنش...
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۱۰
🍀راوے زینب🍀
توسکا با من همراه شد تا منو برسونه خونه.
تارسیدیم سر کوچه مون دنیا رو سرم آوارشد
دوتا آقا بالباس سبز پاسداری دم خونمون وایساده بودن
🕊یاحضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی؟
فاصله سرکوچه تا خونمون...
زیاد نبود ولی همون فاصله کم رو بارها خوردم زمین.
هربار که میخوردم زمین..
یه خاطره از این شانزده سال کنار داداش حسین یادم میومد.
تارسیدم دم خونه....
یکی از اون پاسدارا گفت:
_"خانم عطایی فرد بهتون تسلیت و تبریک میگم..
وقتی چشمامو باز کردم سرم تودستم بود.. چشمای مامان بابا قرمز
مراسمات حسینِ من شروع شد
روز سوم تازه فهمیدم پیکرش قرار نیست برگرده
عزیزخواهر..
حسین من..
کجادنبالت بگردم..
کدوم خاکو بو کنم..
تا آروم بشم..
مزار نداری..
تا نازتو بکشم..
برات سر کدوم مزار گریه کنم
حسییییییییین
برگشتم به عکس بی بی زینب نگاه کردم.. که خودش برام گرفته بود قاب کرده بودم.
بی بی جان
منم داغ حسینمو دیدم..
بی بی..
حسین منو چجوری کشتن
حسین من..
الان پیکرش کجاست
دستم رو روی عکس بی بی کشیدم گفتم:
"مراقب حسینم باش
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها
🕊قسمت ۱۱
نامه رو بازکردم..
باهمون خط اول اشکم دراومد
✍بسم رب الشہدا والصدیقین
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
وتماشاےتو زیباس اگربگذارند
من از اظهار نظرهاے دݪم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دل سرگشته من!این همه بیهوده مگر
خانه دوست همینجاست اگر بگذارند..
سندعقل مشاء است همه میدانند
غضب آلود نگاهم نکنید ای مردم!
دل من مال شماست اگر بگذارند..
سلام زینب قشنگم..
این نامه رو درحالی مینویسم ڪه یکی دوساعت.. به عملیات مونده و تو اورا زمانی میخوانی که اسیر یا شهید شدم.. وامیوارم دومے باشد چرا که امتحان اسارت امتحانی سخت است ومن ترس مردودی و شرمندگی دارم.
زینب عزیزتراز جانم..
حرف های مفصل را در نامه ای که خانم رضایی به دستت میرسانند..
امادراین نامه میخواهم در مورد این بانوی محترم بگویم.
این خواهر گرامی بانوی صبور است همان سنگ صبور تو
🕊ادامه دارد....
🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🔴میگفت؛ وقتی جای شلوغی باشه، #مادر گوشهی چادرشو میده دستِ بچهاش که گم نشه.
این دُنیا، خیلی شلوغه...
گوشهی چادرِ #حضرت_زهرا(س) رو بگیریم گمنشیم ❤️🩹
🌸🌸🌸🌸
میگویند وقتى استادِ نقره کار، نقره را صيقل ميدهد، آن را داخل آتش نگه میدارد، اما چشم از نقره برنمیدارد.
وآن را تا زمانی در آتش نگه میدارد که عکس خود را در نقرۀ صيقل يافته ببيند!
درست مثلِ #خداوند ...
وقتى میخواهد صيقل پيدا کنيم ما را در آتشِ سختىها وارد میکند،
اما چشم از ما بر نمیدارد تا جایی که عکسِ خودش را در ما ببيند...
🌸🌸🌸🌸
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
همسر شهید مدافع حرم ، سجاد طاهرنیا به خاک سپرده شد و به همسر شهیدش پیوست .
▪️از همه مومنین و مومنات درخواست می شود که این همسر شهید مدافع حرم را با قرائت نماز شب اول قبر یاری و او را به بارگاه نورانی حضرت حق در جوار همسر شهید مدافع حرم خود بدرقه بفرمایید .
▪️سرکار خانم نسیبه علی پرست
▪️فرزند عزت الله
به وقت شیدایی💕
همسر شهید مدافع حرم ، سجاد طاهرنیا به خاک سپرده شد و به همسر شهیدش پیوست . ▪️از همه مومنین و مومنات
نمازوحشت🔰
مستحب است در شب اوّل قبر، دو رکعت نماز وحشت براى میّت بخوانند، به این ترتیب که در رکعت اوّل بعد از حمد، یک مرتبه «آیة الکرسى» و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره «انّا انزلناه» و بعد از سلامِ نماز بگوید:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّـد وَ آلِ مُحَمَّـد، وَ ابْعَثْ ثَوابَهُما إلى قَبْرِ فُلان»
به جای کلمه فلان ،نام میت و پدرش گفته میشه
اینجا نسیبه بنتِ عزت الله
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_تولد_،_تولد_سیدرضا_نریمانی.mp3
2.5M
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐تولد، تولد تولدت مبارک
💐ای تولد دوباره پیمبر
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈