به وقت شیدایی💕
. 🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب #من_میترا_نیستم روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی قسمت سیام
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #من_میترا_نیستم
روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی
قسمت سی و یکم
شـــروع انقلاب ، فرصتی پیش آمد که من و بچههایم به صف امام حســـین علیهالسلام بپیونـــدیم و من از این بابت خدا را شـــکر میکردم.
مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد ، او به من شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند ، باید چادر بپوشند.
زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود ، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دو تا از چادرهایم را برای مینا و مهری کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات میرفتیم. شـــهرام را هم با خودمان میبُردیم.
خانه ما نزدیک مسجد قدس بـــود. همه مردم آنجا جمع میشـــدند و راهپیمایی از همان جا شـــروع می شد.
مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند. زینب ، دختر بی تفاوتی نبود. با اینکه از همه دخترها کوچکتر بود. در هر کاری کمک میکرد.
ما در همـــه راهپیماییهای زمان انقلاب شـــرکت میکـــردیم. زندگی ما شـــکل دیگری شـــده بود.
تا انقلاب ، ســـرمان فقط در زندگی خودمان بود ، ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.
مســـجد قـــدس ، پایـــگاه فعالیـــت بچههـــا شـــده بـــود. دخترها نمازهایشـــان را در مســـجد می خواندند و پسرها شب و روز در مسجد بودند.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #من_میترا_نیستم
روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی
قسمت سی و دوم
به بچههایم افتخار میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچههایم کنار اهل بیت علیهالسلام بودیم.
زینب فعالیتهای انقلابیاش را در «مدرسه راهنمایی شهرزاد» آبـــادان شـــروع کـــرد.
روزنامه دیواری مینوشـــت ، ســـر صـــف قرآن می خواند ، با کمونیستها و مجاهدین خلق جر و بحث میکرد و سر صف شـــعرهای انقلابی و دکلمه میخواند.
چنـــد بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شد و حتی یکی ، دو بار زینب را کتک زدند.
مینا و مهری در «دبیرستان سپهر» درس میخواندند. بعد از انقلاب اسم دبیرستانشان به «صدیقه رضایی» تغییر کرد.
آنها دبیرســـتانی و چند ســـال بزرگتر از زینب بودنـــد ؛ به همین خاطر آزادی بیشـــتری داشتند.
من تا قبل از انقلاب اجازه نمیدادم دخترها تنها جایی بروند.
زمســـتانها برای مینا و مهری ســـرویس میگرفتم که مدرســـه بروند. شـــهلا و زینب را هم خودم یا پســـرها میبـــردیم و مـــیآوردیم.
قبـــل از انقلاب ، به جامعـــه و به محیط اطرافم اعتماد نداشـــتم.
همیشه به دخترها ســـفارش میکردم که مراقب خودشان باشند و با نامحرم حرف نزنند.
امام که آمد ، همه چیز عوض شـــد ؛ از بابت جامعه خیالم راحت شـــد. دیگر جلوی بچههـــا را نمیگرفـــتم.
دلم میخواســـت بچههـــا به راه خـــدا بروند و خدمت کنند ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #من_میترا_نیستم
روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی
قسمت سی و سوم
سه تا از دانشجوهای دانشکده نفت آبادان ، به اسم علی زارع و علی غریبی و آقای مطهر ، در دبیرستان سپهر کلاس تفسیر قرآن ، سیاسی و اخلاق گذاشتند.
مینا و مهری به این کلاسها میرفتند. آنها به کلاساخلاق آقای مطهر علاقه بیشـــتری داشتند.
آقای مطهر برای آنهـــا حرفهای قشـــنگی میزد و کاری کـــرده بود که بچه ها دنبال برنامههای خودســـازی بروند.
زینب آن زمان در دوره راهنمایی درس میخواند. او از مینا خواســـت کـــه همه درسها و حرفهای آقای مطهر را کلمه به کلمه برایش بگوید.
زینب بعد از انقلاب بنا به ســـفارش حضرت امام به جوانها ، دوشنبهها و پنجشـــنبهها را روزه میگرفت.
خودش خیلی مقید به انجام برنامههای خودســـازی بود ، ولی دوست داشت توصیههای اخـــلاقی آقای مطهر را بدانـــد و به آنها عمل کنـــد.
آقای مطهر به شاگردهایش برنامه خودســـازی داده بود ؛ از آنها خواسته بود که نماز شـــب بخوانند ، زیـــاد به مرگ فکر کنند ، پُرخـــوری نکنند ، روزه بگیرنـــد ، بـــرای خـــدا نامـــه بنویســـند و حواسشـــان بـــه اخلاق و رفتارشان باشد.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای تو خالی است،
#شهید_جمهور ما، کنار #ارباب_بی_کفن ما را یاد کن