eitaa logo
به وقت شیدایی💕
133 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسره میره دکتر! به دکتر میگه : آقای دکتر من هرچی پول دستم میاد واسه دوست دخترهام شارژ میخرم! چی کار کنم!؟ دکتر میگه : ﺳﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺧﺎک ﺑﺮات ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻫﺮ ۸ ﺳﺎﻋﺖ یه مشت ﻣﯿﺮﯾﺰی روﺳﺮت 😂😂 🌷 دوستی دختر و پسر بخاطر مفاسد زیاد آن حرام است. 👨‍❤️‍💋‍👨⛔️ خانواده ها به شدت و با محبت❗️ مراقب رفتار دختران خود در فضای مجازی باشند. 🕵️‍♂️در انتخاب دختر برای پسر خود حتما به این نکته توجه داشته باشند که دختر قبل از ازدواجش با پسری ارتباط نداشته باشد و گرنه در ازدواج جدید همیشه بیاد دوست قبلی خواهد بود و... البته متأسفانه امروزه پدرها و مادرها حتی از یک تذکر خشک و خالی به دختر شان مبنی بر اینکه دخترم حجابت رو رعایت کن طفره میروند 😞‼️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹پدر سرباز شهید پارسا سوزنی که چند روز پیش در میرجاوه به‌شهادت رسید: به پسرم گفتم بدجایی افتادی بیخیال شو اصلا نرو، گفت به عکسم نگاه کن ببین چقدر شبیه شهدا هستم. ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏‌ آیا تا به حال خدا را برای نعمت شنیدن صدای خنده پدر و مادرتان شکر کرده‌اید؟! ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب #من_میترا_نیستم روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی قسمت صد و شش
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب روایتی از زندگی شهید قسمت صد و هفتم شب دومی که زینب گم شده بود تا صبح بیدار بودم و زندگی‌ام را مرور می‌کردم ؛ آن شب فهمیدم که همیشـــه در زندگی‌ام رازی وجود داشته ؛ رازی نگفتنی. انگار همه چیز به هم مربوط می‌شد. زندگی و سرنوشت من طوری رقم خورده و پیش رفته بود که باید آخرش به اینجا می رســـید. آن شب حوصله حـــرف‌زدن با هیچکس را نداشتم ؛ دلم می‌خواست تنهای تنها باشم ؛ خودم باشم و خدا. در دومین شـــب گم شـــدن زینب ، بعد از ساعت ها فکر کردن در تاریکی و ســـکوت ، وقتی همه گذشـــته خـــودم و زینـــب را کنار هم گذاشـــتم ، بـــه حقیقـــت جدیـــدی رســـیدم. من ، کبـــری ، نـــذر کرده امام حسین علیه‌السلام به این دنیا آمده‌ام تا بتوانم زینب را به دنیا بیاورم. او را شیر بدهم و بزرگ کنم. من یک واسطه بودم ؛ واسطه‌ای برای آمدن زینب به این دنیا. زینب حقیقت من بود. همه عشق و ایمانی که به واســـطه کربلا در من به امانت گذاشته شـــده بود ، در زینب به اوج رسید و او به بالاترین جایی رسید که من نرسیده بودم. وقت نماز صبح شـــده بود. بلند شـــدم و چادر نماز زینب را سرم کـــردم و روی ســـجاده‌اش ایســـتادم و نمـــاز صبـــح را خوانـــدم ؛ نماز عجیبی بود. در نماز ، حال غریبی داشتم .... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب روایتی از زندگی شهید قسمت صد و هشتم وقت نماز صبح شـــده بود. بلند شـــدم و چادر نماز زینب را سرم کـــردم و روی ســـجاده‌اش ایســـتادم و نمـــاز صبـــح را خوانـــدم ؛ نماز عجیبی بود. در نماز ، حال غریبی داشتم. همه جا را می‌دیدم ؛ خانه آبادانم ، خانه محله دســـتگرد ، خانه شاهین شهر ، گلزار شهدا. ترسی که در دو روز گذشته به جانم نیشتر می‌زد ، رفته بود. می‌دانستم که زینب گم شـــده ، اما وحشـــت نداشـــتم. انگار که او در جای امنی باشد. با این وجود ، خودم را آدم دردمندی می‌دیدم ؛ دردمندترین آدمی که با روشنایی روز باید تکیه گاه همه خانواده می‌شد. روز ســـوم ، مهران از آبادان آمد. شـــهلا به باباش زنگ زده و او هـــم به مهران خبر داده بود. مهران و بابـــاش در کنج پذیرایی ، ماتم‌زده به دیوار تکیه داده بودند. مهران از اول جنگ با ماندن زینب در آبـــادان مخالفت کرد. به خیـــال خودش می‌خواســـت از خواهر کوچکـــش محافظـــت کنـــد. می‌خواست کاری کند کـــه او را از تـــوپ و ترکش و خمپـــاره دور نگه دارد ، خواهـــرش در یک محیط امن بزرگ شـــود و آینده‌ای روشن داشته باشد. مهران مظلومانه سکوت کرده بود ، اما بابای مهران همه چیز را از چشم من می‌دید. من هیچ وقت جلوی بچه‌ها را نگرفته بودم. بعد از انقلاب همیشه آن‌ها را تشویق کرده بـــودم که به مملکت و امـــام خدمت کنند. به زینـــب خیلی اعتماد داشـــتم. می‌دانســـتم کـــه هر جا بـــرود و هـــر کاری بکند فقـــط برای رضایت خداست. ولی بابای بچه‌ها هرگز راضی نبود که این همه درگیر خطر شـــوند .... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یادآوری زمان ماه گرفتگی ♦️ زمان : صبح چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳ 🟣 مدت زمان ماه گرفتگی جزئی : از ساعت ۵ و ۴۳ دقیقه صبح شروع می شود و تا ساعت ۶ و ۴۶ دقیقه صبح ادامه خواهد داشت 🔵 نکات قابل توجه : 🔺 اوج‌ ماه گرفتگی در ساعت ۶ و ۱۴ دقیقه صبح می باشد. 🔺 با توجه به اینکه طلوع خورشید در تهران ساعت ۵ و ۴۹ دقیقه می باشد ، در تهران و بسیاری از مناطق ایران فرصت کمی برای مشاهده این پدیده وجود دارد. 🔺 در نیمه شرقی کشور، این ماه‌گرفتگی قابل مشاهده نخواهد بود و در نیمه غربی نیز به‌دلیل روشنایی بامدادی و نزدیکی به طلوع خورشید، فرصت مشاهده محدود است 🟠 تکلیف شرعی : 🔺 هنگام زلزله ، خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی ، چه کلی و چه جزئی ، خواندن نماز آیات واجب است. 🔺 آغاز وقت نماز آیات برای خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی، زمانی است که خورشید یا ماه شروع به گرفتن می‌کند و تا زمانی که خورشید یا ماه به حالت طبیعی برنگشته، ادامه دارد. 🔺 نماز آیات دو رکعت است ، که در هر رکعت پنج رکوع دارد ، و به دو صورت خوانده می‌شود: صورت اوّل: بعد از نیّت، تکبیرة الاحرام بگوید و یک بار حمد و یک سوره تمام بخواند و به رکوع برود و سر از رکوع بردارد، دوباره یک بار حمد و یک سوره تمام بخواند، باز به رکوع رود و همین‌ طور تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از رکوع پنجم دو سجده نماید و برخیزد، و رکعت دوّم را هم مثل رکعت اوّل به‌جا آورد و تشهّد بخواند و سلام دهد. صورت دوّم: بعد از نیّت و تکبیرة الاحرام و خواندن حمد، آیه‏های یک سوره را پنج قسمت کند و یک آیه یا بیشتر از آن را بخواند ، و پس از خواندن آیه ، به رکوع برود و سر بردارد و بدون اینکه حمد بخواند، قسمت دوّم از همان سوره را بخواند و به رکوع برود و همین طور تا پیش از رکوع پنجم، سوره را تمام نماید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فأني قريب... که از رگ گردن به من نزدیک تری... خوشا به بخت بلندم که در "کنار منی" mashghe_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب #من_میترا_نیستم روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی قسمت صد و هش
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب روایتی از زندگی شهید قسمت صد و نهم من هیچ وقت جلوی بچه‌ها را نگرفته بودم. بعد از انقلاب همیشه آن‌ها را تشویق کرده بـــودم که به مملکت و امـــام خدمت کنند. ولی بابای بچه‌ها هرگز راضی نبود که این همه درگیر خطر شـــوند ؛ او یک زندگی آرام و بی‌دغدغه می‌خواست ؛ برای او پیشـــرفت تحصیلی بچه‌ها از همه چیز مهم‌تر بود. جعفر ســـال‌ها در پالایشـــگاه کارگری کرده بـــود. کار در آب و هوای طاقت فرســـای آبادان کار آســـانی نیســـت. او آرزو داشـــت بچه‌ها حســـابی درس بخوانند. به تحصیلات بالا برسند و کارگر نشوند و زندگی راحت تری داشـــته باشـــند. ولی من بیشتر از درس ؛ بـــه دین و ایمـــان بچه‌ها اهمیت می‌دادم ؛ به نماز خواندنشان و به عشق آن‌ها به اهل بیت و امام حسين عليه‌السلام با جعفر و مهران می‌خواستیم به آگاهی برویم. آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت : «دیشـــب منافقن یـــه نامه تهدیدآمیز توی خونه ما انداختن.» خانه ما خیابان سعدی ، فرعی هفت و خانه آقای روستا فرعی پنج بود. مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشـــتند و از رفت وآمـــد افـــراد و پیگیری‌هـــای ما باخبـــر بودند. در نامه‌ای که در حیاط آقای روســـتا انداخته بودند ، این طور نوشته شـــده بود : «اگـــر شما بخواهیـــد با خانـــواده کمایی برای پیـــدا کردن دخترشـــان همکاری کنید از ما در امان نیســـتید.» خانـــواده آقای روستا نگران شده بودند. بعد از رفتن آقای روستا ، خانم کچویی به خانه ما آمد ؛ ترسیده بود و مثل بید می‌لرزید ... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب روایتی از زندگی شهید قسمت صد و دهم خانم کچویی به خانه ما آمد ؛ ترسیده بود و مثل بید می‌لرزید. او گفت : «منافقن به خونه‌ام تلفن زدن و گفتند : ما زینب کمایی رو کشتیم. اگه صدات در بیاد ، همین بلا رو ســـر تو هـــم میـــاریم.» آن ها بـــه خانم کچـــویی فحاشی کـــرده و حرف‌های زشـــت و نامربوطـــی زده بودند. توهین‌هـــای منافقین ، روحیه خانم کچویی را خراب کرده بود. وقتی شـــنیدم که منافقین ، تلفنی و بـــه صراحت گفته اند زینب کمایی را کشـــتیم ، ذره‌ای امید که در دلم مانـــده‌بود به یأس تبدیل شد. حرف های خانم کچویی حکم خبر مرگ زینب را داشت. من و شهلا با دل شکسته گریه کردیم. مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتند. آن ها میخواســـتند دور از چشم ما گریه کنند. شهرام خانه نبود. نمی‌دانســـتم او کجا رفته و ‌کجا دنبال زینب می‌گردد. مادرم و خـــانم کچـــویی کنـــار هـــم نشســـته بودنـــد و اشـــک می‌ریختنـــد. ناخودآگاه بلند شدم و رفتم یک پیراهن دخترانه از کمد درآوردم و آمدم کنار خانم کچویی ، لباس را به او نشـــان دادم و گفتم : چند روز قبـــل از عید، از توی خِرت و پِرتایی کـــه از آبادان آورده بودیم ، این پارچـــه کویتی رو پیدا کردم. مادرم قبـــل از جنگ برام خریده بـــود. پارچه رو به خیـــاط دادم و اون این پیراهـــن کلوش رو برای زینب دوخت. اما هر کاری کردم که زینب روز اول عید این لباس رو بپوشـــه ، قبول نکرد. به من گفت : مامـــان ، ما عید نداریم. خدا می‌دونه که الآن خونواده شهدا چه حالی دارن. تو از من می‌خوای تو این موقعیت لباس نو بپوشم؟ مادرم پیراهن را گرفت و به چشمهایش مالید ؛ من ادامه دادم : «دخترم می‌دونست که امســـال ما عید نداریم و دســـت کمـــی هم از خونواده‌های شـــهدا نداریم.» .... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ملکی
🥀 ماجرای واقعی شهیدی که مادرش قصد سقط او را داشت : شهید علی اصغر اتحادی 🔻چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم 🔸 بیرون خانه هم همه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین علیه السلام باشد؟! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیه السلام! 🔸هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!‌ 🔸آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد علیه السلام به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🔸علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیه السلام ، در تیپ امام سجاد علیه السلام شهید شد‌. 🆔@howzeh_hamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در گرفتاری ها، فشار و ناراحتی های زندگی از این ذکر غافل نشویم... «یا صاحِبَ الزّمان اَغِثنی؛ یا صاحب الزمان اَدرِکنی» ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ نگین خاتم 💎 تقدیم به پیامبر مهربانی‌ها ❤️ خواهی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد 😍 🎙گروه سرود نجم الثاقب تهران 📨 @najmolsagheb