هدایت شده از مشقِ عشق | برای_او 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
شهید حاج قاسم سلیمانی:
این جنگ را شما شروع می کنید
اما پایانش رو ما ترسیم میکنیم ...
#وعده_صادق
#تلك_القضية
#قدس_منتظر_ماست_بیا_تا_برویم
mashghe_eshgh
همسر شهید جهاندیده گفته نتانیاهو بدونه
من حتی انتظار برگشت پیکرش رو هم نداشتم
هدیه ای که به امام دادم رو پس نمیگیرم.
امام خامنه ای امر کنه؛ حاضرم طفل سه ماهه و هفت ساله م رو هم خوراک موشک های اسرائیلی میکنم .
حالا فهمیدید دشمن دقیقا از چه تفکری میترسه؟!
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
به وقت شیدایی💕
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب #من_میترا_نیستم روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی قسمت صد و سی
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #من_میترا_نیستم
روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی
قسمت صد و سی و نهم
✅ روایت دوم (مینا کمایی: خواهر شهید)
مامان با برگشن ما به آبادان مخالفت نکرد. او زن با ایمانی بود. بـــه قول خـــودش بـــا رفتن بچههـــا به راه خـــدا هیچ وقـــت مخالفت نمیکرد.
شـــهادت زینب در شاهین شـــهر جبهه را امنتر از شـــهر نشـــان میداد. خیـــال او راحتتر بـــود که ما در جبهـــه ، در مقابل دشمن رو در رو بایســـتیم تا در پشـــت جبهه که به دست منافقین ، ناامن شده بود.
مـــن و مهری تا روز چهلـــم کنار خانواده ماندیم ؛ در این مدت شاهد سخنرانیهای مامان و پذیرایی او از میهمانان زینب بودیم.
به خاطر شـــادی روح زینب شبهای جمعه در خانه ما دعای کمیل برگزار میشـــد. در این مراســـم ، مادربزرگ به سر و صورت خودش مـــیزد. گریه و زاری میکرد و زینب را صدا مـــیزد.
مامان او را آرام میکـــرد و میگفـــت : «ایـــن کارا رو نکـــن ، زینب ناراحت میشـــه. دختـــرم خودش خواســـت که شـــهید شـــه.»
بابـــا او را مقصر این اتفاقات میدانســـت و فکر میکرد به خاطر روحیه انقلابی مامان ، مـــا دخترها اینطور شدیم. با این حـــال بابـــا سربه ســـر مامان نمیگذاشـــت ، بیشـــتر نگرانش بـــود چـــون هیچ وقـــت او را به این سرســـختی ندیده بود.
مهران التماس مامان میکـــرد که گریه کند ؛ بابا با نگاه و سکوت از او میخواست که خودش را خالی کند ، اما دریغ از آه و ناله و قطره اشکی.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #من_میترا_نیستم
روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی
قسمت صد و چهل و یکم
✅ روایت دوم (مینا کمایی: خواهر شهید)
روز بعد از ناپدید شدن شـــدن زینب از آگاهی شاهین شـــهر به مســـجد المهدی رفتند تا از حضور زینب در شب حادثه مطمئن شوند.
تعدادی از خانمهای نمازگزار ، زینب را خوب میشـــناختند چون او از معدود دخترهای جوانی بود که مرتب برای نماز جماعت به مسجد میرفت.
خانمها شـــب حادثه زینب را دیده بودند و اتفاقـــاً از حال و هوای معنوی زینب در آخرین نمازش برای مأمور آگاهی صحبت کرده بودند.
ســـال ۶۵ وضعیت جبههها فرسایشی شده بود و عملیاتها با فاصله انجام میشـــد. تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل در جامعة الزهرا به قم بروم.
در یک زمان نســـبتاً طولانی منتظر پاســـخ آزمون ورودی و مصاحبه بودم. به شاهین شـــهر رفتم و با معرفی امام جمعه شاهین شـــهر چند ماه در بخش تعاون سپاه پاسداران آنجا مشغول به کار شدم.
بـــه همراه چند خانم و آقا به خانواده شـــهدا ســـر مـــیزدیم و به مشکلات آنها رسیدگی میکردیم.
یک روز ساعت سه بعد از ظهر بعد از تمام شـــدن کارم ، پای پیاده از ســـپاه بـــه سمت خانه حرکت کردم. یک موتورسوار من را تعقیب میکرد.
قدم هایم را تند کردم ، او هم ســـرعتش را زیاد کـــرد و به سمت مـــن آمد. با لحـــن تهدیدآمیز گفت : چند ســـال پیش خواهرت رو کشـــتیم. با چادرش اون رو خفه کـــردیم ؛ برای خانواده شما درس عبرت نشد؟ حالا تو سپاه رفتی و کار میکنی؟ ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #من_میترا_نیستم
روایتی از زندگی شهید #زینب_کمایی
قسمت صد و چهل و دوم
✅ روایت دوم (مینا کمایی: خواهر شهید)
یک روز ساعت سه بعد از ظهر بعد از تمام شـــدن کارم ، پای پیاده از ســـپاه بـــه سمت خانه حرکت کردم. یک موتورسوار من را تعقیب میکرد.
قدم هایم را تند کردم ، او هم ســـرعتش را زیاد کـــرد و به سمت مـــن آمد. با لحـــن تهدیدآمیز گفت : چند ســـال پیش خواهرت رو کشـــتیم. با چادرش اون رو خفه کـــردیم ؛ برای خانواده شما درس عبرت نشد؟ حالا تو سپاه رفتی و کار میکنی؟
او چند بار به سمت من حملهور شـــد تا با موتور به من بزند. من در کوچهها میدویدم و او دنبالم میکرد.
به درِ چند خانه کوبیدم و فریاد زدم که کمکم کنند. ظهر تابستان بود و مردم در خانههای ویلایی بزرگ خواب بودند و کسی بلافاصله صدای من را نمیشـــنید و من نمیتوانستم منتظر کمک آنها بمانم.
موتورســـوار ویراژ میداد و قصد زدن من را داشـــت. با تمام سرعت در پیاده رو میدویدم. وقتی به در خانه خودمان رسیدم با زدن چند زنگ پشت سر هم ، مامان و بچهها به کوچه ریختند ، اما موتورسوار فرار کرد.
مامان برخلاف زمان گم شـــدن زینب بـــدون ترس و خجالـــت من را به سپاه برد و همه ماجرا را برای آنها تعریف کرد.
فرمانده سپاه از من خواســـت که روز بعد با صحنه سازی و تحت مراقبتِ دور نیروهای سپاه به سمت خانه بروم تا آنها بتوانند آن مرد را دستگیر کنند.
دو ، سه روز این کار را تکرار کردیم ، اما از موتورسوار خبری نشد. همـــراه یـــک گـــروه تجســـس بـــه برخـــوار و میمـــه (در اطـــراف شاهین شـــهر) رفتیم و همه جا را به دنبال موتورســـوار جست وجو کردیم ، اما هیچ نشـــانی از او پیدا نکردیم.
مـــن چهرهاش را کامل دیده بودم و به راحتی میتوانستم او را شناسایی کنم اما او ناپدید شده بود. ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
هدایت شده از خبر در شهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال هاست که با چوب جادو HollyWood به دنبال فتح افکار دنیا ،توجیه جنایات و انتشار تاریکی در جهان بودید! اما ناگهان شکست سختی خوردید! چون این بار این چوب مقدس HolyWood است که با نور به جادوی تاریک شما پایان خواهد داد...
#فرمانده_سنوار
#پایان_چوب_جادو
#چوب_مقدس
#عصای_موسی
#چوب_یحیی
@khabar_dar_shahr
🌹11 آبان سالروز شهادت طیب
♦️ امام خمینی بر سر مزار طیب:
طیب، تو که عاقبت به خیر شدی؛ دعاکن خمینی هم مثل تو عاقبت به خیر شود
📔کتاب طیب ص۱۸۷
🌹شادی روحش الفاتحه مع الصلوات
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕