.
🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت سی و هفتم
حسین رو به سارا و زهرا ادامه داد : دلم میخواست بیایید اینجا و همه چیز رو از نزدیک ببینید ، جوونای بسیجی و رزمندۀ سوری رو ببینید ، ایثار و فداکاریهاشون رو ببینید.
ظلم و ستمی رو که به نام اسلام به این سرزمین و مردم مظلومش میشه ببینید و زینبوار پیام مقاومت رو تا هرجایی که میتونید ، ببرید و زنده نگهش دارید!
ناگهان زهرا انگار که کشف تازهای کرده باشد ، پرید توی حرفهای حسین و گفت : خب پس چرا میخواید ما بریم لبنان؟ بذارید اینجا بمونیم!
حسین نگاهی به زهرا انداخت و گفت : زهرا جان! اونجایی که شما میرید از سوریه هم مهم تره ، اصلاً اهمیت سوریه اینه که شاهراه اتصال ما به لبنانه.
صهیونیستها میخوان با راه انداختن این جنگ و خدای نکرده تصرف سوریه ، راه ارتباط ما رو با خط مقدممون که لبنان و فلسطینه قطع کنن.
شما برید اونجا و لحظهای رسالت خودتون رو فراموش نکنید و راضی باشید به رضای خدا.
حرفهای حسین کار خودش را کرد ، دخترها علی رغم میلشان به رفتن راضی شدند ، سکوت کردند و تسلیم شدند.
امّا میشد بدون زیارت خانم زینب ، دمشق را ترک کرد؟ ملتمسانه پرسیدم : میشه الآن ما رو ببرید حرم؟
با لحنی که بوی مهر و امید داشت ، گفت : به روی چشم حاج خانم ، اما حالا نه. شما برید بساط استراحتتون رو آماده کنید ، منم میرم و صبح میام تا با هم بریم حرم خانم رو زیارت کنیم و بعدش آمادۀ رفتن به لبنان بشید!
باتعجب پرسیدم : یعنی شما این وقت شب میخوای بری؟! پس کی استراحت میکنی؟! ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت سی و هشتم
حسین در جواب درخواست من برای رفتن به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها گفت : به روی چشم حاج خانم ، اما حالا نه.
شما برید بساط استراحتتون رو آماده کنید ، منم میرم و صبح میام تا با هم بریم حرم خانم رو زیارت کنیم و بعدش آمادۀ رفتن به لبنان بشید!
باتعجب پرسیدم : یعنی شما این وقت شب میخوای بری؟! پس کی استراحت میکنی؟!
حسین رو به من خندید و خیلی سرخوش جواب داد : وقت برای استراحت زیاده.
شب از نیمه گذشته بود که حسین رفت. با آنکه روز سخت و پرحاشیهای را گذرانده بودیم اما خواب به چشمانمان نمیآمد.
دوباره غرق در افکار خودم شدم : چقدر اینجا همه چیزش شبیه ایران دوران دفاع مقدس است. همان سالها که سه فرزندم ، وهب ، مهدی و زهرا کوچک بودند و همراه حسین از این شهر جنگی به آن یکی میرفتیم.
همان وقتها هم یکی از مهمترین سؤالاتی که در ذهنم بود وضعیت خواب و استراحت او بود ، خیلی برایم عجیب بود او که غالباً شبها برای شناسایی و جلسه و این جور کارها بیدار بود کی میخوابید که صبحها کاملاً سرحال و با نشاط بود.
یادم میآید یک بار هم از او پرسیدم : «تو کی و کجا میخوابی؟» دست بر قضا آن روز هم همین جوابی را داد که امشب داد : خوابها رو گذاشتم برای وقتش! ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سرداری که ابرقدرتها رو به زانو درآورده بود، به سرباز زیر دستش اینقدر توجه میکرد!
🔹صبر کرد و مداحی سرباز رو کامل گوش کرد و به او انگشتری هدیه داد...
یادت گرامی و راهت پر رهرو باد
عزیز دل ملت ❤️
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕