eitaa logo
به وقت شیدایی💕
127 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید قسمت سی‌ و هفتم حسین رو به سارا و زهرا ادامه داد : دلم می‌خواست بیایید اینجا و همه چیز رو از نزدیک ببینید ، جوونای بسیجی و رزمندۀ سوری رو ببینید ، ایثار و فداکاری‌هاشون رو ببینید. ظلم و ستمی رو که به نام اسلام به این سرزمین و مردم مظلومش می‌شه ببینید و زینب‌وار پیام مقاومت رو تا هرجایی که می‌تونید ، ببرید و زنده نگهش دارید! ناگهان زهرا انگار که کشف تازه‌ای کرده باشد ، پرید توی حرف‌های حسین و گفت : خب پس چرا می‌خواید ما بریم لبنان؟ بذارید اینجا بمونیم! حسین نگاهی به زهرا انداخت و گفت : زهرا جان! اونجایی که شما میرید از سوریه هم مهم تره ، اصلاً اهمیت سوریه اینه که شاهراه اتصال ما به لبنانه. صهیونیست‌ها می‌خوان با راه انداختن این جنگ و خدای نکرده تصرف سوریه ، راه ارتباط ما رو با خط مقدممون که لبنان و فلسطینه قطع کنن. شما برید اونجا و لحظه‌ای رسالت خودتون رو فراموش نکنید و راضی باشید به رضای خدا. حرف‌های حسین کار خودش را کرد ، دخترها علی رغم میلشان به رفتن راضی شدند ، سکوت کردند و تسلیم شدند. امّا می‌شد بدون زیارت خانم زینب ، دمشق را ترک کرد؟ ملتمسانه پرسیدم : می‌شه الآن ما رو ببرید حرم؟ با لحنی که بوی مهر و امید داشت ، گفت : به روی چشم حاج خانم ، اما حالا نه. شما برید بساط استراحتتون رو آماده کنید ، منم میرم و صبح میام تا با هم بریم حرم خانم رو زیارت کنیم و بعدش آمادۀ رفتن به لبنان بشید! باتعجب پرسیدم : یعنی شما این وقت شب می‌خوای بری؟! پس کی استراحت می‌کنی؟! ... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت
. 🚩🚩 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید قسمت سی‌ و هشتم حسین در جواب درخواست من برای رفتن به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها گفت : به روی چشم حاج خانم ، اما حالا نه. شما برید بساط استراحتتون رو آماده کنید ، منم میرم و صبح میام تا با هم بریم حرم خانم رو زیارت کنیم و بعدش آمادۀ رفتن به لبنان بشید! باتعجب پرسیدم : یعنی شما این وقت شب می‌خوای بری؟! پس کی استراحت می‌کنی؟! حسین رو به من خندید و خیلی سرخوش جواب داد : وقت برای استراحت زیاده. شب از نیمه گذشته بود که حسین رفت. با آنکه روز سخت و پرحاشیه‌ای را گذرانده بودیم اما خواب به چشمانمان نمی‌آمد. دوباره غرق در افکار خودم شدم : چقدر اینجا همه چیزش شبیه ایران دوران دفاع مقدس است. همان سال‌ها که سه فرزندم ، وهب ، مهدی و زهرا کوچک بودند و همراه حسین از این شهر جنگی به آن یکی می‌رفتیم. همان وقت‌ها هم یکی از مهم‌ترین سؤالاتی که در ذهنم بود وضعیت خواب و استراحت او بود ، خیلی برایم عجیب بود او که غالباً شب‌ها برای شناسایی و جلسه و این جور کارها بیدار بود کی می‌خوابید که صبح‌ها کاملاً سرحال و با نشاط بود. یادم می‌آید یک بار هم از او پرسیدم : «تو کی و کجا می‌خوابی؟» دست بر قضا آن روز هم همین جوابی را داد که امشب داد : خواب‌ها رو گذاشتم برای وقتش! ... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سرداری که ابرقدرتها رو به زانو درآورده بود، به سرباز زیر دستش اینقدر توجه میکرد! 🔹صبر کرد و مداحی سرباز رو کامل گوش کرد و به او انگشتری هدیه داد... یادت گرامی و راهت پر رهرو باد عزیز دل ملت ❤️ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا