🔴برادران، برای خوشایند هیچ کس جهنم نروید. کاری نکنید که بخواهد کسی خوشش بیاید، شما هم جهنمی شوید. هیچ وقت دین خدا را، دستور خدا را، وظایف شرعیتان را با هیچ چیز معامله نکنید.
🌹 شهید حاج احمد کاظمی🌹
💔۱۹ دی ماه سالروز شهادت این شهید والا مقام و فرمانده پرافتخار سپاه اسلام می باشد روحشان شاد و راهشان پر رهرو و ختم به ظهور دولت یار ان شاءالله.
به وقت شیدایی💕
. 🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ✅ کتاب #خداحافظ_سالار خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت چهل و سوم
حسین که تا آن لحظه با حالت شوخ طبعانه حرف می زد ، یکباره جدی شد و نگاه واقعیاش را نسبت به همین پهلوان پنبهها (تکفیریها) گفت.
حشین گفت : دلم برا جوونای مسلحی که فکر میکنن ، در راه خدا و پیغمبر جهاد میکنن ، میسوزه.
با اینکه اسلحه دست گرفتن و از توی همین خونهها ما رو میزنن ، اما من راه برگشت رو براشون بسته نمی بینم.
اونا ابزار و وسیلهان توی دست مفتیهای وهابی که این فکر پلید رو تولید کردن. به همین دلیل همیشه به این پهلوون پنبهها میگم مسلحین ، نه تکفیری.
حسین شعار نمیداد ، اما هضم این نگاه رحمانی حتی برای من که سالها با او زندگی میکردم ، دشوار بود. برای من ، فرقی میان مسلحین و تکفیری.ها نبود.
دقایقی بعد به کوچههایی باریک رسیدیم که در میان ساختمانهایی بلند و نیمه ویران محصور بودند.
کوچه ها آن قدر باریک و پیچ در پیچ و ساختمانها آن چنان بلند بودند که حتی بیرون از ماشین هم به زحمت میشد سر چرخاند و رنگ آسمان را دید!
سر یکی از همین کوچهها تابلوی آبی رنگی کاشته شده بود که راهنمای حرکت به سمت زینبیه بود و با گلولههایی که حکایت از نفوذ تکفیریها به این منطقه داشت ، سوراخ سوراخ شده بود.
فلش تابلو نشان میداد که باید به سمت راست دور بزنیم. ماشین که پیچ کوچه را پشت سر گذاشت ، از دور گنبد حرم پیدا شد ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت چهل و چهارم
فلش تابلو نشان میداد که باید به سمت راست دور بزنیم. ماشین که پیچ کوچه را پشت سر گذاشت ، از دور گنبد حرم پیدا شد.
دیدن گنبد ، شوق زیارت خانم را در وجودم زنده کرد. پر شدم از شادی این توفیق اما این شادی دوامی نداشت!
گنبد زخمی بود ، زخمی از بیحرمتی تکفیریها! همۀ آن شادیِ لحظاتی پیش جایش را با غم و غصهای عمیق عوض کرد.
اشک توی چشمهایم پر شد. ای کاش میمُردم و این صحنه را نمیدیدم. تازه فهمیدم که دلیل آن همه شکستگی و سپیدی موهای سر و صورت حسین را.
حق داشت که خواب وخوراک نداشته باشد. مگر میشود دشمنانی این چنین وقیح را در نزدیکی حرم ناموس علی دید و یک جا نشست؟!
مثل گنگها شده بودم. از آن لحظه تا رسیدن به حرم ، هیچ چیز نه شنیدم و نه دیدم. از در که وارد حیاط صحن شدم جان از پاهایم رفت.
انگار دو دست از زیر خاک ، پاهایم را به سمت پایین میکشیدند ، تا جایی که زانوهایم خم شد و دیگر نتوانستم جلوتر بروم.
قلبم به شدت میتپید و چشمانم با پردهای از اشک روی دیوارها تا منارهها ، تا گنبد را میکاوید ، همه جا زخمی بود زخمی از تیر و ترکش تکفیریها.
با دیدن هر زخمی بر حرم ، بی هیچ اغراقی احساس میکردم آن زخم بر قلب و دل من مینشیند ...
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
.
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
✅ کتاب #خداحافظ_سالار
خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسرِ سرلشکر شهید #حاج_حسین_همدانی
قسمت چهل و پنجم
با دیدن هر زخمی بر حرم ، بی هیچ اغراقی احساس میکردم آن زخم بر قلب و دل من مینشیند.
گویی همۀ دردهای نگفته و زخمهای نهفتۀ خانم ، سر باز کرده و به این شکل عیان شده است. همۀ روضههایی که از کودکی شنیده بودم ، توی ذهنم مجسم شدند.
چادرم را روی سرم کشیدم و مثل اینکه خون بالا بیاورم با هر ضجهای ، جانم بالا میآمد. با خودم مدام میگفتم : امان از دل زینب ، امان از.....
هربار که این جمله را تکرار میکردم ، امید داشتم که این دیگر آخرین جملهام باشد اما نمیشد! خواستم تا روی پا بلند شوم و به سمت ضریح خانمی که خیلی غریب بود ، بِدوم امّا جان در تنم نداشتم.
گنبد زخمی ، از پشت پردههای اشک ، نور به چشمانم میپاشید و مثل کهربا مرا به سمت حرم میکشید. به زحمت به آستانۀ حرم نزدیک شدم.
این صحن و بارگاه ، هیچ شباهتی به آن زیارتگاهی که سالها پیش در روزگار امن دیده بودم ، نداشت.
زائر که نه ، حتّی از آن کبوترهایی که مدام توی آسمان حرم چرخ میزدند و اطراف گنبد مینشستند ، خبری نبود.
خواستم اذن دخول بخوانم اما لال شده بودم ، نگاهی به ضریح انداختم ، کششی قدرتمند مرا به سمت خود میکشید.
با خودم گفتم کسی که در این اوضاع واحوال مرا از ایران به اینجا کشانده حتماً اذن دخول را هم خیلی قبلترها داده است.
نگاه غمزدۀ من به ضریح بود و نگاه نگران دخترها به من. طاقت نیاوردند . آمدند و زهرا خم شد و هراسان توی صورتم نگاه کرد : «مامان! خوبی؟»
آرام پلکهایم را روی هم گذاشتم و با اندک حرکت سر ، پاسخش دادم که خوبم. بچه ها با تردید همدیگر را نگاه کردند.
حسین را نمیدیدم اما صدایش به گوشم رسید که به دخترها میگفت : نگران نباشید. ببریدش کنار ضریح ، حالش جا میاد ....
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
ماجرای این تصویر به مناسبت سالروز شهادت حاج #احمد_کاظمی:
برای بازدید وارد یگان شد. سهمیه میوه آمده بود. بچه ها پرتقال تعارف کردند. نگرفت.
گفت: اینها سهم شما از بیت المال است.
آخر سر با اصرار فقط یک پَر پرتقال را میهمان بچه ها شد.
او فرمانده لشگر بود.
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت بی وضو نخوابید...
_آیت الله جاودان
شبتون امام زمانی🌸
یاعلی ✋
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕