❤️زندگی عاشقانه ی مذهبی❤️
#شهید_امین_کریمی
#به_روایت_همسر
#قسمت_سی_و_یکم
#بی_او_عمری_گذشت...
وقتی از اولین سفر سوریه برگشت ۱۴ شهریور بود. حدود ۱۲:۳۰ بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمیگردد.
خانه ی مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آن ها گفتم امینم آمد ! همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند.
حدود ساعت ۲-۳ امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک میدادم و میگفتم : کی میرسی؟ آخرین پیامها به او گفتم : امین دیگر خسته شدم ۵ دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
آن شب با خودم گفتم : همه چیز تمام شد. آن قدر بیتاب و بیقرار بودم که فکر میکردم وقتی او را ببینم چه میکنم؟
میدوم....
بغلش میکنم....
میبوسمش....
شاید ساکت میشوم!
شاید گریه میکنم!
دائماً لحظه ی دیدن امین را با خودم مرور میکردم که اگر بعد ۱۵ روز او را ببینم چه میکنم؟ در حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگترین رؤیای بیداری من بود...
امینِ من، برگشته بود...
سالم و سلامت...
و حالا همه ی سختیها تمام میشد! مطمئناً دیگر قرار نبود لحظهای از امین جدا شوم...
بی او عمری گذشت...
🔹کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی دارد ❌
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕