eitaa logo
به وقت شیدایی💕
134 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتماد به خدا 4.mp3
3.04M
✅ اگر میخوای قویترین مردم باشی....🤔🤔 توکل به خدا صرفا یک مورد مذهبی نیست انسانی که بتواند در دل مشکلات حال دلشو خوب نگه دارد این انسان قدرتمند.... ❇️ « اعتماد به خدا » ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب، روز گذشته: # خیلی قشنگه، لطفا گوش بدید☝️ چقدر آرامش و بصیرت در سخنانشان هست👌 فرزندش شهید میشود، خدا را حمد میکند؛ فرزندش شهید میشود، میگوید فدای فلسطین؛ نوجوان مجروح خدا را شکر میکند و آیات قرآن را میخواند. این صبوری این مردم خیلی مهم است.... و به دادِ اینها خواهد رسید؛ همین موجب خواهد شد که اینها پیروز بشوند و در نهایت پیروز میدان خواهند شد. ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۱۱ نامه رو بازکردم.. باهمون خط اول اشکم دراومد ✍
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۱۲ ازهمان سال 92 که لیاقت مدافع بی بی رو پیدا کردم.. نگرانیم تو بودی.. اما اینبار که آمدم از تو . برای آنکه نگران تو بودم. این خواهرگرامی را انتخاب کردم که بعد از من مراقب_تو باشد به درگاه خداوند ودست درازی به خانم رضایی تا ادامه این راهو طی کنه. امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تاخیالم راحت شود. دوستدارتو.. برادرت حسین وقتی نامه ی حسین عزیزم تموم شده بود دم در خونه بودم. زنگ زدم وارد خونه شدم میخواستم برم تواتاقم _سلام مامان: سلام _زینب جان حسین که رفته..توهم میری تو اتاقت.. من دلم به کی خوش باشه خب؟ زینب:من خوبم.. مامان: الله اکبر مشخصه زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسـین اومده. برگشتم کامل به سمتش ینی پریدم به سمت مامان _اسمش چی بود؟؟؟؟! مامان: خانم رضایی _رضایی: شماره نداد؟؟آدرس نداد؟؟ مامان: آروم باش.. تواتاقته دویدم سمت اتاقم _سلام خانم رضایی ببخشید خانم رضایی: سلام زینب قشنگم.. خوبی خانم گل باحرف خانم رضایی اشکم دوباره جاری شد _ممنون خانم رضایی: _الهی من بمیرم برای دلت.. ناهار خوردی؟؟ _نه خانم رضایی: _عزیز دلم ناهارتو بخور استراحت کن ساعت 6 میام دنبالت بریم جایی.. _آخه خانم رضایی: آخه بی آخه.. ناهارتو کامل میخوریا _چشم خانم رضایی: یاعلی _یاعلے 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۱۲ ازهمان سال 92 که لیاقت مدافع بی بی رو پیدا کردم.. نگرانیم تو بودی.. اما اینبار که آمدم از تو . برای آنکه نگران تو بودم. این خواهرگرامی را انتخاب کردم که بعد از من مراقب_تو باشد به درگاه خداوند ودست درازی به خانم رضایی تا ادامه این راهو طی کنه. امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تاخیالم راحت شود. دوستدارتو.. برادرت حسین وقتی نامه ی حسین عزیزم تموم شده بود دم در خونه بودم. زنگ زدم وارد خونه شدم میخواستم برم تواتاقم _سلام مامان: سلام _زینب جان حسین که رفته..توهم میری تو اتاقت.. من دلم به کی خوش باشه خب؟ زینب:من خوبم.. مامان: الله اکبر مشخصه زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسـین اومده. برگشتم کامل به سمتش ینی پریدم به سمت مامان _اسمش چی بود؟؟؟؟! مامان: خانم رضایی _رضایی: شماره نداد؟؟آدرس نداد؟؟ مامان: آروم باش.. تواتاقته دویدم سمت اتاقم _سلام خانم رضایی ببخشید خانم رضایی: سلام زینب قشنگم.. خوبی خانم گل باحرف خانم رضایی اشکم دوباره جاری شد _ممنون خانم رضایی: _الهی من بمیرم برای دلت.. ناهار خوردی؟؟ _نه خانم رضایی: _عزیز دلم ناهارتو بخور استراحت کن ساعت 6 میام دنبالت بریم جایی.. _آخه خانم رضایی: آخه بی آخه.. ناهارتو کامل میخوریا _چشم خانم رضایی: یاعلی _یاعلے 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری