eitaa logo
به وقت شیدایی💕
119 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
20 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت شیدایی💕
#قصه_دلبری #قسمت_سی_و_هشتم گاهی به بهزیستی سرمی زد وکمک مالی می کرد. وقتی پول نداشت،نصف روز می رفت
تفحص را خیلی دوست داشت. اما بعداز ازدواج ، دیگرپیش نیامد برود ولی زیاد هم از ان دوران برایم تعریف می کرد. و می گفت:((با روضه کار رو شروع می کردیم ،با روضه هم تموم!)) از حالشان موقعی که شهید پیدا می کردند می گفت. جزئیاتش را یادم نیست،ولی رفتن تفحص را عنایت می دانست. کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است😢 اولین دفعه که رفتیم مشهد، نمی دانستم باید شناسنامه همراهمان باشد. رفتیم هتل ، گفتند باید از اماکن نامه بیاورید. .نمی دانستم اماکن کجاست. وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است، هول برم داشت. جداجدا رفتیم در اتاق برای پرس وجو. بعضی جاها خنده ام می گرفت طرف پرسید: ((مدل یخچال خونه تون چیه؟چه رنگیه؟شماره موبایل پدر مادرت؟)) نامه که گرفتیم و امدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال هارا از محمد حسین هم پرسیده بودند ..😂 اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد علیه اسلام شروع کردیم. این شعر را خواند: ((صحنتان را می زنم بر هم جوابم را بده این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتراست جـان من اقا مرا سرگرم کاشی هانکن میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من جای من پشت درمیخانه باشد بهتراست اذن دخول خواندیم. ورودی صحن کفشش را کند و سجده شکر به جا آورد ، نگاهی به من انداخت وبعدهم سمت حرم: ((ای مهربون،این همونیه که بخاطرش یه ماه اومدم پابوستون. ممنون که خیرش کردید! بقیه شم دست خودتون ، تااخرِ آخرش😍!))
❤️زندگی عاشقانه ی مذهبی❤️ مثل دیوانه ها شده بودم. پدرم گفت : می‌خواهی برویم تهران؟ گفتم مگر چیزی شده؟ گفت : نه! اگر دوست نداری نمی‌رویم. گفتم : نه! نه! الآن شوهرم می‌آید. من آن جا باشم بهتر است. شبانه حرکت کردیم و حدود ساعت ۵ صبح به تهران رسیدیم. گفتم : به خانه ی پدر شوهرم برویم. اگر حال آن ها خوب بود معلوم می‌شود که هیچ اتفاقی نیفتاده و خیال من هم راحت می‌شود اما اگر آنها ناراحت باشند... تا رسیدیم دیدم پدر شوهرم گریه می‌کند. پرسیدم چرا گریه می‌کنید؟ گفت :دلم برای پسرم تنگ شده. با تلفن همراهم دائماً‌ در موتورهای جستجوگر این جملات را می‌نوشتم: اسامی دو شهید سپاه انصار نتایج همچنان تکراری بود: اخبار مبنی بر شهادت ۱۵ نفر صحیح نمی‌باشد و تنها دو نفر به شهادت رسیده‌اند. نتیجه آخرین جستجوهایم به یک کابوس وحشتناک شباهت داشت: اخبار مبنی بر شهادت ۱۵ نفر صحیح نیست. تنها دو نفر به نام‌های شهید عبدالله باقری و شهید امین کریمی به شهادت رسیده‌اند. از دیدن اسامی شوکه شده بودم. همان جا نشستم و با ناباوری به پدرم گفتم: بابا شوهر من شهید شده؟ گفت : هیچی نگو! مادر امین چیزی نمی‌داند. مادر شوهرم ناراحتی قلبی داشت. مراعات مادر را می‌کردند. فقط یادم است به سمت مادرم دویدم و گفتم : مامان شوهرم شهید شده و بیهوش شدم... دیگر هیچ چیز را به خاطر نمی آورم 🔹کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی دارد ❌ ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕