❤️زندگی عاشقانه ی مذهبی❤️
#شهید_امین_کریمی
#به_روایت_همسر
#قسمت_چهاردهم
#همسرِ_من_کلفت_نیست
امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی، اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت:نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.
میگفتم :چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است.
میگفت:خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می شوییم!!
مادرم همیشه به او میگفت :با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود ها!
امین جواب میداد:نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است. زهرا رئیس من است.
به خانه که میآمد دست هایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت سلام رئیس.
عادت داشتم ناهار را منتظرش بمانم، صبحانه را دیرتر میخوردم.
اوایل به امین نمیگفتم که ناهار نخوردم، ناراحت میشد.
وقتی به خانه میآمد با هم ناهار میخوردیم. حدود ۴-۵ وقت ناهار ما بود. خیلی لذت داشت این منتظر بودنش.
حتی ماه رمضان افطار نمیخوردم تا او بیاید. امین هم روزهاش را باز نمیکرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت ۱۰-۱۱ افطار خورده بودیم. واقعا لذتبخش بود این با هم بودنمان.حتی عادت داشتیم در یک بشقاب غذا بخوریم که در تمام این مدت کوتاه زندگی هیچگاه ترک نشد حتی در میهمانیها...
🔹کپی بدون لینک کانال اشکال شرعی دارد ❌
┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@inmania_thim 💕