eitaa logo
اینو خوندی
139 دنبال‌کننده
227 عکس
8 ویدیو
6 فایل
﷽ 📚 #اینو_خوندی 📚 تقدیم به ساحت مقدس امام جواد الائمه علیه السلام 📌 تکه کتاب های خواندنی کاری از گروه گرافیکی #مطیع کیفیت اصلی تصاویر در motigraphic.ir 👈🏻 کانال اصلی◀️ @motigraphic 👤 ارتباط با ادمین◀️ @motigraphicAdmin التماس دعا...
مشاهده در ایتا
دانلود
اینو خوندی
📚 ؟ 🥈 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 264 صفحه 🖨 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 هنوز که هنوز است از جای‌جای کشور به دیدارش می‌روند. اشرف ساداتی که از اول جوانی خانه‌اش را مکانی قرار داده برای کمک به و مردمش و شاید بتوان گفت حتی یک روز هم دست روی دست نگذاشته. حتی در روزهایی که به خاطر اون حادثه نمی‌توانست قدم از قدم بردارد. آری ان‌تنصرالله ینصرکم و یثبت‌اقدامکم... همین می‌شود که پسرش بعد از شهادت در آن شرایط سخت در بین خواب‌و‌بیداری به سراغش می‌آید و آن مکاشفه رخ می‌دهد. تنها گریه کن را بخوانید تا یکی از شیرزنان دیگر این آب و خاک را بیشتر بشناسید. ➕ برشی از متن کتاب: بعدازظهرش رفتم بازار و برای خودم یک جفت کتانی خریدم؛ رنگش سفید بود با خط‌های سیاه. همان جا با خدا عهد کردم تا زنده‌ام، برای دین خدا و راه علیه‌السلام هر چقدر توان دارم، بدوم و از هیچ چیزی دریغ نکنم... انگار آن کتانی‌ها برایم یک جور نشانه بود. با خودم گفتم این‌ها را می‌پوشم و تا دم مرگ از پایم درشان نمی‌آورم... صبح که می‌شد، کارم این بود اول بساط ناهار را آماده کنم. فاطمه، عقل‌رس بود؛ هم حواسش به خودش بود، هم محمد و مریم. می‌رفتم بیرون و در را هم قفل می‌کردم. آیت‌الکرسی و چهارقل می‌خواندم و از بابت بچه‌ها خیالم راحت بود. نزدیک ظهر و ساعت آمدن حاجی، هر کجا بودم، خودم را می‌رساندم خانه. بعد از ناهار و استراحتش، حاجی که می‌رفت، من هم چادر سر می‌کردم و راه می‌افتادم... 📗 خرید از در * [اینجا](https://b2n.ir/gerye) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir
اینو خوندی
📚 ؟ 🥈 ─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─ 📙 📝 📖 264 صفحه 🖨 انتشارات ─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─ 📌 هنوز که هنوز است از جای‌جای کشور به دیدارش می‌روند. اشرف ساداتی که از اول جوانی خانه‌اش را مکانی قرار داده برای کمک به و مردمش و شاید بتوان گفت حتی یک روز هم دست روی دست نگذاشته. حتی در روزهایی که به خاطر اون حادثه نمی‌توانست قدم از قدم بردارد. آری ان‌تنصرالله ینصرکم و یثبت‌اقدامکم... همین می‌شود که پسرش بعد از شهادت در آن شرایط سخت در بین خواب‌و‌بیداری به سراغش می‌آید و آن مکاشفه رخ می‌دهد. تنها گریه کن را بخوانید تا یکی از شیرزنان دیگر این آب و خاک را بیشتر بشناسید. ➕ برشی از متن کتاب: بعدازظهرش رفتم بازار و برای خودم یک جفت کتانی خریدم؛ رنگش سفید بود با خط‌های سیاه. همان جا با خدا عهد کردم تا زنده‌ام، برای دین خدا و راه علیه‌السلام هر چقدر توان دارم، بدوم و از هیچ چیزی دریغ نکنم... انگار آن کتانی‌ها برایم یک جور نشانه بود. با خودم گفتم این‌ها را می‌پوشم و تا دم مرگ از پایم درشان نمی‌آورم... صبح که می‌شد، کارم این بود اول بساط ناهار را آماده کنم. فاطمه، عقل‌رس بود؛ هم حواسش به خودش بود، هم محمد و مریم. می‌رفتم بیرون و در را هم قفل می‌کردم. آیت‌الکرسی و چهارقل می‌خواندم و از بابت بچه‌ها خیالم راحت بود. نزدیک ظهر و ساعت آمدن حاجی، هر کجا بودم، خودم را می‌رساندم خانه. بعد از ناهار و استراحتش، حاجی که می‌رفت، من هم چادر سر می‌کردم و راه می‌افتادم... 📗 خرید از در * [اینجا](https://b2n.ir/gerye) * 🔗 🌿 @motigraphic 🔰 @inokhundi 🌐 www.inokhundi.ir