هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
خاطره ای از شهید امیر سیاوشی ♥️.
🕛 ظهر شده بود... برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود ...🌷
#شهیدامیرسیاوشی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
دربان اهل بیت 🏴
از شهــــید سیــــاوشی سؤال کردم چرا همیشه جلوی دری و داخل مشغول خادمی نمیشوی؟ با کلامی که گویی از اعماق قلب و اعتقاد بر میخواست پاسخ داد «برای اهلبیــ❤️ـــت(علیه السلام) باید دربان باشی، برای این خاندان هر چه خود را کوچکتر بدانی، بزرگتر خریدارت خواهند بود ...✋
#شهیدامیرسیاوشی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
از 2_3 ماه مانده به محـــرم🖤 روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحســــین ...✋
🍃با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد.
خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها .
معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،
تا زمانی که اونها دستـــت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی✨...(:
#شهیدامیرسیاوشی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
جوانیامروزی ... ✊🏻
✋امـــــیر، جـــــوانی امــــروزی با تــمام خصوصیاتی است که از یک انسان واقــــعی سراغ داریــم و در عین حال از یک قهرمان سر میزند. آنهم قهرمانی که پا به پای قهرمانی هایش پهلوان است. در جای خود اهل رفاقت است و سنگ تمام گذاشتـــــــن برای رفــــیق و آنجا که باید، مردی که رمز و راز دلبری از همسرش را به خوبی میداند. وقت شوخی هم بلد است چطور دیگران را از خنده روده بر کند و البته گاهی با زیاده روی حرص دیگران را درآورد ...
#شهیدامیرسیاوشی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
تازه داماد ...🌸
🔴"امیر سیاوشی از رزمندگانی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) راهی سوریه شد و حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. نکته جالب اینکه وی تازه داماد بود و قرار بود همین سه شنبه مراسم عروسی اش برگزار شود. او که خودش در سوریه بود، به خانواده گفت تا کارت مراسم را پخش کنند و به آنها وعده داد که خودش را می رساند! خانواده او هم کارت های عروسی اش را پخش کردند. راست می گفت؛ خودش را رساند، اما چگونه...!"
#شهیدامیرسیاوشی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
يكبچههيئتیِنمونهبود🖐🏻
⭕️«حسين احمدي» مسئول پشتيباني هيئت رزمندگان اسلام شميرانات و از قديميهاي محله چيذر است. به قول خودش هر گوشهاي از اين محله و امامزاده، تداعيگر خاطرهاي از امير است. او ميگويد: «امير 8 سال خادم امامزاده بود. هميشه مرخصيهايش را طوري تنظيم ميكرد تا همه آنها را در 10 روز ماه محرم استفاده كند و توفيق عزاداري در هيئت محله خودش را از دست ندهد. براي اينكه مراسم هيئت آبرومندانه برگزار شود از هيچكاري دريغ نميكرد. يكي از ميانداران بيروني هيئت امير بود كه نظم خوبي به سينه زنان ميداد. وقتي روضه حضرت زينب(ع) خوانده ميشد جور ديگري اشك ميريخت و سينه ميزد. امير يك بچه هيئتي نمونه بود.» احمدي با چشمهاي نمناك از روزهايي ميگويد كه امير راهي سوريه شد: «نزديك 6 ماه هر كار كه ميتوانست كرد كه خودش را به مدافعان حرم برساند. تا اينكه بالاخره با نيروهاي بسيج اسلامشهر بهعنوان داوطلب راهي سوريه شد. بعد از دهه محرم بود كه امير با خوشحالي وصف نشدني براي اعزام به سوريه از من خداحافظي كرد و به خدا سپردمش. آنقدر مشتاق رفتن بود كه انگار نه انگار قرار است به معركه جنگ برود . . . ♨️
#شهیدامیرسیاوشی
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
عاطفی و صبور 🥀
🔴بعضيها گمان ميكنند لازمه يك شغل نظامي، داشتن يك روحيه خشن و سخت است اما امير اينطور نبود. رفتارش با ملاطفت، آرام و پر از احساس بود. صلابت داشت ولي تحكم نه. اميرم عاطفي، صبور، خانواده دوست و مردمي بود و روابط اجتماعياش فوقالعاده بود. با گذشت بود، چه درمسائل مادي كه تعلقي به ماديات نداشت چه در برخورد با ديگران.
✋ اگر دلخور هم ميشد جواب شخص را با محبت ميداد و كينه به دل نميگرفت. همسرم دست و دلباز بود و عاشق تفريح. امروز من شايد جسم امير را در كنار خود نداشته باشم ولي قدرت، صلابت و مردانگياش را در كنار خودم حس میكنم ...🌸
🎙(نقل از همسر شهید)
#شهیدامیرسیاوشی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
#بمب_انــــرژی📊
🔴سوريه ناامن بود و به هيچوجه امنيت جاني نداشتيم. به همين دليل بعضي از بچهها دلهره داشتند، اما امير هميشه خندان بود و مشتاق شهادت. وقتي زير آتش سنگين تكفيريها بوديم هم لبخند ميزد. او اين روحيهاش را به ديگران هم منتقل ميكرد و بين بچهها به «بمب انرژي» معروف شده بود. در راه سوريه به يكديگر قول داديم كه با هم برويم و برگرديم، اما من رفيق نيمهراه شدم ...
🎙(نقل از همرزم شهید)
#شهیدامیرسیاوشی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
🏴قبل از اربعين با كارواني از بچههاي چيذر به كربلا رفته بوديم كه در مسير، امير از بچهها حلاليت طلبيد ...
✋بچهها كمي سر به سرش گذاشتند و گفتند «امير نكند كه بدون پا برگردي». امير پاسخ داد: «برگشتي ندارد. ميروم و با يك خال در پيشاني برميگردم.» آخرين پيغامي بود كه از امير به ما رسيد. آن لحظه تصور نميكرديم كه كمي بعد خبر شهادتش را خواهيم شنيد ...💔
#شهیدامیرسیاوشی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
مدال افتخار 🏅
❌بايد ديد در زندگي چه چيزي را فداي چه ميكنی ؟!
♥️عشق و علاقه بودن دركنار هم و ساختن هدف مشترك و ترسيم آينده كنار عزيزترين شخص زندگي، حس حضور تكيهگاه و دليل نفسهايي كه ميكشي، امنيتي كه زير سايه مرد محكم و مقتدري مثل امير برايم مهيا ميشد، اينها را با چه چيزهايي ميشود مقايسه كرد. وقتي مقايسه ميكني معادلههاي زميني به كارت نميآيد و همه آنها را به هم ميزند، آدم دوست دارد حتي نفسهاي خودش را هم بدهد، همه چيزش را بدهد همه دارايياش را، ولي آن دليل زندگيات باشد ...
تو ميداني كه همسرت و همسنگرت يك عشق الهي در وجودش دارد، عشق به خدا و عشق به امام حسين (علیه السلام)♥️ و حضرت زينب (سلام الله علیها)🌸 مدال افتخاري كه اين بزرگان به سينه مدافعان حرم ميزنند قيمتش با هيچ چيز قابل قياس نيست و ارزش تعويض ندارد ...
🎙(همسرشهید)
#شهیدامیرسیاوشی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
محمد طاها و نازنين زهرا 🍃🌸
امير عاشق بچه بود🌺
🎙ميگفت اسم دخترم بايد نازنين زهرا باشد و پسرم محمد طاها. آنها بايد مومن باشند. دخترم را از همان بچگي با چادر، زيبايش ميكنم و پسرمان را با خودم به هيئت ميبرم و يك بچه هيئتي تربيت ميكنم. فرزندي مكتبي و امام حسيني. خوب به ياد دارم بعد از شهادت يك روز سر مزارش تنها نشسته بودم، داشتم با اميرم از آرزوهايمان درباره بچهدار شدن و ... حرف ميزدم. به امير گفتم امير ديدي رفتي بابا شدنت را نديدي و حس مادرانه من را هم با خودت بردي؟ گفتم خيلي دلم ميخواست ببينم بچهها چه شكلي ميشوند؟ شبيه من يا شبيه تو.
در همين افكار بودم كه يكدفعه يك دختر بچه از جلوي من دويد و مادرش صدايش كرد: نازنين زهرا ندو ميافتي. كمي آن طرفتر پدري پسرش را صدا كرد كه محمد طاها حواست باشد. همان جا بود كه خنديدم و به حال شهدا غبطه خوردم. همان شب خواب ديدم در جايي ايستادهام با جمعيت فوقالعاده زياد، ناگهان دختر بچهاي به طرف من دويد و من را در آغوش گرفت و گفت مامان. من هم بغلش كردم. به ديگران گفتم اين دختر من است و هديه امير. سپرده است به من تا بزرگش كنم❤️...
🎙(نقل از همسر شهید)
#شهیدامیرسیاوشی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هدایت شده از 『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
📸شهید مدافع حرم امیر سیاوشی
🔹زمانی که در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به شهید سیاوشی گفتند محاسنت را کوتاه کن اگر دست داعش اسیر شوی
محاسنت را میگیرند سرت را میبرند
شهید سیاوشی گفت این اشک هایی که برای امام حسین گریه کردم به محاسن من ریخته شده من محاسنم رانمیزنم و خود ارباب نمیگذارد این سرمن دست داعشی ها بیوفتد...
#شهیدامیرسیاوشی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR